خبرگزاری شبستان- خراسان جنوبی؛ فاطمه رحیم زاده- حضور مردم، رشادت و از خودگذشتگی آنها در بهمن ماه سال ۵۷ به پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی انجامید و یک دگرگونی بزرگ سیاسی و اجتماعی به وقوع پیوست. مردم ایران با مشاهده ظلم و ستم رژیم شاهنشاهی از ۱۷ دی ۱۳۵۶ تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ به مبارزه با رژیم شاهنشاهی پرداخته و با مشت های گره کرده در راهپیمایی شرکت نموده و انزجار خود را از رژیم نشان دادند و به این ترتیب با مشارکت، وحدت و یکدلی مردم، نظام پهلوی سرنگون و زمینه روی کار آمدن نظام جمهوری اسلامی ایران به رهبری امام خمینی(ره) به وجود آمد.
مبارزات مردم از مرکز کشور آغاز و کم کم به اقصی نقاط کشور رسید و خراسان جنوبی هم در زمینه مبارات مردمی مستثنی نبود مردم این دیار خرد و کلان در مبارزات انقلاب سهم شایانی داشتند و تقدیم ۲ شهید در روز ۷ بهمن نشان دهنده این مهم است. خون شهدای هفتم بهمن بیرجند این روز را در تاریخ مبارزات مردم ماندگار کرد و نام دو شهید سورگی و سندروس در فهرست ۱۴ شهید انقلاب اسلامی خراسان جنوبی در کنار نام شهید محمدتقی خاکشور، محمدعلی راستگو مقدم، سید هاشم کوشهای، محمود میری، پرویز حسینی و.... قرار گرفت.
۱۳ امامی
به مناسبت هفتم بهمن ماه به همراه تعدادی از خبرنگاران بیرجندی، به سراغ مادر شهید نوجوان ۱۴ ساله با نام علی سندروس رفته و پای درد دل این مادر می نشینیم.
نرگس حسینی نژاد- مادر شهید علی سندروس- در گفتگو با خبرنگار خبرگزاری شبستان از خراسان جنوبی با اشاره به حضور دو فرزندش به نام های امیر و علی در فعالیت های انقلابی و مسجد می گوید: با شروع فعالیتهای انقلابی، علی و برادر بزرگش پا در این راه گذاشته و پس از برگشت از مدرسه و کمی استراحت راهی قرار با دوستان و یکی از معلمهایشان برای پخش اعلامیه و گرفتن نوارهای سخنان امام خمینی (ره) می شدند و به این ترتیب من از طریق اعلامیه و نوار با شخصیت رهبر کبیر انقلاب آشنا شدم.
وی یادآور شد: در سال ۵۷ در محله خیرآباد ساکن بودیم و خانواده از طریق اعلامیه ها و نوار با امام خمینی (ره) آشنا شده و بعد از آن به صورت خانوادگی در همه مراسم ها و برنامه ها اعم از راهپیمایی شرکت می کردیم تا جایی که همسایه ها به طعنه از ما به عنوان ۱۳ امامی نام می بردند و هر وقت خانواده را در راه رفتن به مراسم و راهپیمایی ها می دیدند می گفتند ۱۳ امامی ها.
شب قبل از شهادت
مادر شهید سندروس می گوید: شب قبل از ۷ بهمن ماه یکی از اقوام و آشنایان از تهران تماس گرفت و گفت: فردا در تظاهرات بیرجند شرکت نکنید چون دستور تیراندازی صادر شده است به ظاهر از او تشکر شد اما همسرم گفت: ما از عهدی که با خدا بسته ایم بر نمی گردیم و به این ترتیب آن روز مصمم تر از گذشته و همه خانواده در راهپیمایی و تظاهرات شرکت کردیم.
حسینینژاد می افزاید: در روز ۷ بهمن ماه همه خانواده به ترتیب حمام رفته و غسل شهادت و بعد از آن علی، فرزند ۱۴ ساله ام با عجله صبحانه می خورد و خواهرش به او گفت چه خبر هست آرام تر؛ علی در پاسخش گفت من لقمه آخر را می خورم و به راستی آخرین لقمه را خورد و بدون خداحافظی با آغوش باز به استقبال شهادت رفت.
وی یادآور می شود: بعد از خوردن صبحانه، ابتدا علی و پس از چند دقیقه ای، بقیه از منزل خارج شدیم. راهپیمایی از مسجد آیت الله آیتی آغاز می شد و پس از گردهمایی مردم، اعلام شد از دادن شعارهای تند اجتناب شود. بعد از پیوستن مردم، از مسجد به سمت میدان ابوذر (میدان کوروش سابق) و از آنجا به سمت خیابان شهدا و مخابرات (ژاندارمری سابق) رفتیم. جوانان با رسیدن به روبروی ژاندارمری شعارهای مرگ بر شاه و... سر دادند و تهدید مأموران هم بر مردم و جوانان تأثیری نداشت.
مادر این شهید نوجوان با بیان اینکه خانم ها در انتهای صف و پشت مردان، اقدام به راهپیمایی و سردادن شعار می کردند، می گوید: با طنینانداز شدن شعارها، صدای تیر هوایی آمد و جمعیت پراکنده شد. بار دیگر صدای تیراندازی آمد و گفتم یا ابوالفضل این بار تیر واقعی بود همان لحظه احساس کردم تیر به قلب من خورده و به من الهام شد تیر به یکی از پسرانم اصابت کرده است. با صدای شلیک و تیراندازی، همسایه های اطراف درب منازل خود را به روی مردم بازکردند و به این ترتیب گروهی به منازل وارد شدیم صدای شلیک ادامه داشت و با این وجود درد را حس میکردم و قلبم گواهی دیگری میداد.
حسینی نژاد با اشاره به این مهم که راهپیمایی از حدود ساعت ۱۱ آغاز شده بود، می گوید: تا ساعت ۲ ظهر در منازل همسایه ها ماندیم، صدای در و ورود برادرشوهرم، شک من را به یقین تبدیل کرد که اتفاقی افتاده است. برادرشوهرم به دنبال من می گشت وقتی عموی بچه ها را دیدم پرسیدم راستش را بگویید برای کدام پسرم اتفاقی افتاده است «امیر، علی، حسین» در پاسخ من گفته شد اتفاقی نیفتاده است باید به منزل برویم. نزدیک منزل متوجه خیل عظیم جمعیت در کوچه و درب منزل شدم هر چه جلوتر می رفتم شکم به یقین نزدیکتر می شد همسرم حال من را که دید جلو آمد و گفت اتفاقی نیفتاده علی زخمی شده و او را به بیمارستان برده اند در حالی به من این پاسخ را داد که پیکر فرزند شهیدم در سردخانه بود. علی ساعت حدود ۱۱ درحالی که خود را سپر برادر خردسالش کرده بود از ناحیه پهلو و کلیه مورد اصابت گلوله مزدوران رژیم قرار گرفته بود و به اذعان افراد حاضر حتی اجازه انتقال پیکر غرق به خون او به بیمارستان را تا زمان شهادت ندادند.
وی گریزی به خاطراتش در شب شهادت علی می زند و می گوید: شب قبل از شهادت، علی خوابیده بود اما در خواب آرام و قرار نداشت و دست و پایش را بر هم می زد، با نگرانی اور ا بیدار کردم که شاید درد داشته و مریض است اما بعد از بیدار شدن گفت خواب خوبی میدیدم گویا خواب شهادتش را دیده که پس از بیدار شدن، آن طور آرام شده بود.
وی یادآور می شود: علی روز شهادت هم به سراغ یکی از دوستانش برای شرکت به راهپیمایی می رود دوستش به مزاح اشاره ای به سوراخ کاپشنش کرده و می گوید: تو نرفته تیرخورده ای، و به گفته دوست علی، او اینگونه پاسخ می دهد که من ساعت ۱۱ تیر می خورم، به راستی چگونه شهدا از زمان شهادت خود اطلاع دارند.
مادر این شهید انقلاب می افزاید: قرار بود علی برای زمان ورود امام خمینی (ره) به کشور، به همراه دوستان و معلمان خود به تهران برود که قسمت نشد و قبل از ورود امام(ره) جان بر کف اخلاص گذاشته و آن را تقدیم نظام و انقلاب کرد.
وی تأکید می کند: قبل از پیروزی انقلاب کسی جوابگوی ما برای دستگیری قاتل نبود و ما را متهم می کردند اما پس از پیروزی انقلاب به دنبال قاتلان فرزندم، ۶ نفر از پرسنل ژاندارمری که در روز ۷ بهمن از اسحه آنها تیر خارج شده بود دستگیر و روانه زندان می شوند.
وی یادآور می شود: در آن زمان هر شب علی را در خواب می دیدم که در باغی پر از گل و چمن ایستاده و دستش را بر پهلوی خود گرفته است در عالم خواب به او می گفتم چرا دیروقت است و تو هنوز به خانه نیامده ای بعد از اندکی او را درب منزل دیدم که ایستاده است و باز هم دست به پهلویش گرفته و می فشارد به او گفتم چه شده است پهلویت درد دارد لباسش را بالا برده و متوجه باند پیچی پهلوی او شدم. او در پاسخ من گفت: پهلویم درد دارد اما چیز مهمی نیست و به زودی خوب می شود.
در عالم خواب خطاب به او گفتم الان دیر وقت است گرسنه ای چی برایت درست کنم. او در پاسخ گفت: شربت، انار و نان و پنیر می خواهم در همین حین از خواب بیدار شده و بعد از مدتی گریستن به خواب رفتم. روز بعد مقداری نان و پنیر، آب انار و شربت آماده کرده و برای خیرات بر سر مزار او حاضر شده و بین مردم توزیع کردم.
وی تأکید می کند: چند روز که از دستگیری قاتلان گذشت همسرم گفت من فرزندم را در راه خدا تقدیم نظام و انقلاب کرده ام و به دنبال قصاص نیستم به این ترتیب قاتلان آزاد شدند و بعد از آن دیگر فرزندم را در خواب ندیدم گویا علی برای زندانی بودن قاتلان نگران بوده و به خواب من می آمده است.
آری برای شکوفایی نظام و انقلاب خون های زیادی ریخته شده است چه در بهمن ۵۷ و زمان انقلاب و چه در زمان دفاع مقدس نوجوانان، جوانان، مردان و زنان غیور ایران اسلامی تا پای جان ایستادگی کردند و می طلبد با هوشیاری به دنبال خنثی کردن توطئه دشمنان ایران اسلامی بود و مانند همیشه با حضور در صحنه توطئه دشمنان را نقش بر آب کرد.
نظر شما