خبرگزاری شبستان-کرمان؛ طاهره بادامچی
کرمان در حالی از ماه ها قبل آماده برگزاری چهارمین سالگرد سردار آسمانی خود می شد که برآوردها حاکی از افزایش حداقل ۳۰ درصدی زائرین شهدای کرمان در هفته مقاومت داشت.
موکب ها از شهرها و استان های مختلف حتی از کشورهای همسایه نیز قبل از آغاز هفته مقاومت در طریق الشهداء مستقر و آماده خدمت رسانی به زائران شد.
هفته مقاومت آغاز شد و همانطور که پیش بینی ها حکایت داشت از همان روزهای نخست، سیل جمعیت از اطراف و اکناف کشور و حتی خارج از مرزها، روانه گلزار شهدای کرمان بود.
برودت هوا در شب های سرد دی ماه کرمان هم مانع از حضور جمعیت آن جمعیت مشاق نبود؛ هر ساعت از شبانه روز که به گلزار شهدا مراجعه می کردی جمعیت در جوش و خروش بود.
این جمعیت در شب ۱۳ دی ماه به وقت ۱:۲۰ به اوج خود رسیده بود و ازدحام جمعیت در طریق الشهداء به گونه ای بود که پیاده روی زائران را بعضاً با کُندی مواجه می کرد.
غم نشاط بخش
با وجود غم سنگین فراق شهید سلیمانی که حالا دیگر این غم چهار ساله می شد اما جنس این غم از برکت آن خون پر رمز و راز، متفاوت با غصه هایِ جاری روزگار است؛ احساس نشاط معنوی در مسیر طریق الشهداء که اربعین کوچکی در کرمان شکل می دهد، کافی بود تا هر کسی را از هر طیف و سلیقه ای به این نقطه نورانی بکشاند.
روز ۱۳ دی ماه امسال، مقارن با سالروز ولادت حضرت فاطمه سلام الله علیها و روز مادر بود؛ همه چیز خوب پیش می رفت؛ خیل عظیم جمعیت خود را به گلزار شهدای کرمان رسانده بود تا با شهیدِ زهرایی خود تجدید میثاق دوباره ببندد.
در این میان اما چشم فتنه به این دریای مواج طمع کرد و او را که مدتها مترصد فرصتی برای آسیب به مرواریدهای ناب آن بود؛ فرصتی داد تا سیل خون به راه بیندازد!
ساعت حوالی ۱۴:۵۵ عصر روز ۱۳ دی ماه، طریق الشهداء کرمان مقابل مسجد فروزی، ناگهان آن دریای مواج را متلاطم کرد، طوفانی بپاخاست و خون دهها زائر بیگناه به جرم عشق به حاج قاسم به زمین ریخت.
کرمان؛ مشهدالشهداء شد
هر یک از امواج دریا به سویی می رفت، سرگردان و پر التهاب که ناگهان انفجار دوم هم رخ داد و لاله های دیگری بر زمین ریخت و کرمان مشهدالشهداء شد.
بزرگترین ترور تاریخ انقلاب اسلامی در کرمان رخ داد و قریب به یکصد شهید و بیش از ۵۰۰ مجروح بر جای گذاشت؛ غم کرمان به سراسر عالم رسید، خناسان خوشحال از متوقف کردن راهی بودند که حالا با این ترور کم جان و کم رمق باید می شد؛ اصلاً ترس فاجعه ای چنین هولناک کافی بود تا گلزار شهدای کرمان دیگر آن گلزار قبل از ۱۳ دی ماه ۱۴۰۲ نباشد اما...
یا للعجب که این امت شگفتی ساز همان ملت شهادت و ملت امام حسین علیه السلام است؛ انگار هر چه بیشتر با او می جنگند او سرسخت تر در صحنه می ایستد.
ویدیویی که در ادامه منتشر می شود گفتگوی خبرنگار خبرگزاری شبستان با تعدادی از زائران است که تنها یک روز پس از آن انفجار مصمم تر و با اشتیاق بیشتری در گلزار شهدا حضور پیدا کردند.
ماجرا اما به اینجا و به این افراد که نسبتی با خانواده شهدای حادثه ندارند؛ ختم نمی شود؛ خانواده شهدایی که در این حادثه عزیز از دست داده اند بدون اغراق عجیب ترین خانواده هایی هستند که تاکنون دیده ام؛ بعد از حادثه به هر خانه ای که وارد شدیم فقط صبوری و تواضع دیدیم بی آنکه کسی لب به کمترین شِکوه ای باز کند.
جگردارها شهید می شوند
پای صحبت های هر یک از خانواده این شهدا که می نشینی، خیلی زود متوجه می شوی هر کدام جوهره ای در وجودشان بوده که در مسیر حاج قاسم، آسمانی بشوند؛ از شهید امیر سلطانی از شهدای شهرداری کرمان که بچه محله سرآسیاب بود گرفته تا مابقی شهدا؛ وقتی برادر شهید می گوید: به پسرهایش گفته ام سرتان را بالا بگیرید، مثل پدرتان جگردار باشید!
ادامه می دهد: با پراید مدل ۸۲ که نمی شد مسافت های آنچنانی رفت اما امیر هر سال با همین پراید دست خانواده را می گرفت و می رفت پابوس امام رضا! یک عمر زنجیرزن هیئت بود و دست آخر هم لطف امام حسین علیه السلام شامل حالش شد و از ناحیه پهلو و گردن ترکش خورد.
طبع بلندی داشت؛ صبحانه را در محل کار با بقیه همکارانش تقسیم می کرد و می گفت زشت است تنهایی جلوی بقیه صبحانه بخوردم.
وارد خانه ساده شهید جواد امیر اسماعیلی متولد ۱۳۶۳ راننده نیسان که می شویم؛ خانواده اش از عشق او به شهادت می گویند؛ خانواده ای که ابراز می کنند ما پای رهبری و انقلاب ایستادیم؛ دشمن با شهید کردن ۱۰۰ نفر به جایی نمی رسد.
بخوان به نام مادر؛ برای بارانا و آنیما
قصه اما در خانه شهیده سمانه رجایی نژاد به گونه دیگری است؛ قصه ناتمام مادرانه ای برای بارانا و آنیما؛ بارانا کلاس اول است و آنیما یکسال و نیم دارد که از نعمت مادر محروم می شود.
آخرین جمله سمانه به همسرش معین فقط چند دقیقه قبل از انفجار دوم و در حالی که به سمت ماشین شان می دویدند این بود: می ترسی؟! و معین پاسخ می دهد اگر تنها بودم نه؛ اما برای تو و دختران مان می ترسم و...
معین لشکری ادامه می دهد: شب قبل برایش جشن روز زن گرفتم و کادو هم دادم، خیلی مظلوم و دست به خیر بود و می گفت هر چه خرج کنی خدا جایگزین می کند؛ در مدتی که با هم زندگی کردیم هیچگاه صدای او را به بلندی نشنیدم؛ اصلاً دنبال پرخاشگری و این داستان ها نبود.
وی با اشاره به خاطره آخرین سفر خانوادگی که چند هفته قبل از حادثه و در بندرعباس بود؛ می گوید: والدین او با اما در سفر بودند، خودروهای همراهان ما با اینکه مدل بالاتر بودند تصادف کردند اما ما به سلامتی رفتیم و برگشتیم؛ بعدها سمانه گفت پدر و مادر سپر بلا هستند!
حس غریبانه دخترکان سمانه مخصوصاً بارانا که بزرگتر است؛ چنان است که بی اختیار اشکم جاری می شود پای هزاران امیدی که با رفتن او بر باد رفته است اما همسرش می گوید: تنها هدفم این است این دو امانتی را مثل او تربیت کنم؛ من از بازوی خودم کار می کشم و بچه ها را خوب بزرگ می کنم.
وارد خانه جهانبخش سلیمانی که می شوی داغ بر سیمای پسرها به ویژه پسر آخری اثر کرده و خیلی کم صحبت می کنند؛ آخه روز مادر بود که آن اتفاق، مادر این پسرها را برای همیشه از آنان گرفت.
شوق پرواز زنی که در هوای سردار آسمانی شد
همسر شهیده فاطمه پرنده کام اما ماننند یک معلم صحبت می کند و در هر کلامی که جاری می کند، درسی نهفته است؛ چه وقتی که می گوید: در این ۲۰ سال از زلزله بم شبی نبود که همسرم چادرش را زیر بالشت نگذارد؛ می گفت اگر زلزله ای شد، حجاب سر کنم.
وی با اشاره به اینکه همسرش دختر عموی او بوده؛ می افزاید: سال ۷۸ که ازدواج کردیم برای اولین بار می دیدم که یک خانم در لباس عروس، شب عروسی، نمازش را می خواند.
سلیمانی ادامه داد: نمی دانم با خدا چه راز و نیازی داشت، چند ساعت قبل از حادثه حمام کرد، موهایش را شانه زد، نمازش را سر جای همیشگی خواند و با اصرار گفت برویم گلزار شهدا؛ هرچه گفتم امروز شلوغ است؛ گفت اشکال ندارد، می رویم و از دور به حاج قاسم سلام می دهیم و برمی گردیم؛ همینطور هم شد، جمعیت آنقدر زیاد بود که از میدان نزدیک گلزار شهدا سلام دادیم و برگشتیم.
سلیمانی تأکید می کند: من اصلاً حالت پرواز را در روحیه او می دیدم؛ ۲۷ سال با هم زندگی کردیم، یکبار هم نشده بود که یک قدم جلوتر از من حرکت کند اما آن روز من هرچه می رفتم به او نمی رسیدم.
وی با اشاره به اینکه در مسیر برگشت بودیم که انفجار اول رخ داد و من اول تصور کردم او بیهوش شده برای همین از جا برخاستم و به کمک بقیه رفتم، پس از چند دقیقه دوباره برگشتم سراغ او و متوجه مجروحیت شدم تا بیمارستان هم نفس داشت اما...
همسر شهیده پرنده کام با بغضی که حالا ترکیده و اشک از چشمان این مرد جاری کرده می گوید: به والله قسم ناراحت نیستم شهید شده، او به هدف خودش رسید من برای خودم گریه می کنم که دیگر او را ندارم.
پسرها خیلی کم و کوتاه صحبت و فقط به آخرین دیدار خود با مادر اشاره و تبریک روز او اشاره می کنند و می گویند: توصیه همیشگی مادر این بود جوری زندگی کنید که سرتان همیشه بالا باشد.
خانواده شهدای حادثه تروریستی کرمان؛ با وجود داغ سنگینی که بر دل دارند، اما قد خم نکردند، ایستاده اند، مثل کوه محکم، استوار، قد کشیده بر فراز عزت و عظمت؛ از خانواده سلطانی با هشت شهید که خردسال ترین آن دختر کاپشن صورتی و گوشواره قلبی است؛ تا خانواده رجب زاده و کارگران و... که مادر و دخترها با هم آسمانی شدند.
نظر شما