خبرگزاری شبستان- کرمان؛ طاهره بادامچی
رخت اشک بر تن چشمانم پوشانده و وارد شب حادثه میشوم؛ مفاتیح گشودهام و در میان جوشن و افتتاح و ابوحمزه، دنبال نسخهای به مقتضای حال بیسامان خود میگردم؛ چیزی عایدم نمیشود... امشب تمام شهر آبستن مصیبتی عظما است و من بیتاب رفتن...
دور ماندن و تماشا کردن کار من نیست، باید پای دلم را مهیای رفتن کنم در سفری سحرگاهی و مسافتی به دوری کرمان تا کوفه!
چشم سرم را که میبندم، با همان تنپوشی از اشک که بر دیده دارم، در کمتر از طرفهالعینی به آستانه در مسجد رسیدهام، بابالثعبان! عجب کینه عمیق و حسادت بزرگی که تا تغییر نام یک در هم پیش میرود "بابالفیل" !
با دلهره وارد میشوم به مسجد شهری که مُهر بیوفایی بر پیشانی آن قصهای دراز دارد...
غربت عجیبی همه مسجد کوفه را فرا گرفته در دومین سحری که چشم او هم در انتظار آمدن علی علیهالسلام به در خشک مانده است.
آه چه خاطراتی در ذهن دارد این مسجد از بیتالطشت تا دکه القضاء تا مناجاتهای شبانه علی علیه السلام اما تا قیامت خجل از محراب خونین خواهد بود.
پاهایم تاب پیشرفتن ندارد اما باید رفت، باید دید، باید نگاشت و عبرت گرفت از تاریخ!
به هر جانکندنی که هست خود را به نزدیکیهای محراب مسجد کوفه رساندهام و آنجا دیگر زانو زدهام... محراب خونین را گاه چنگ و گاه بوسه میزنم و در کشاکش این پارادوکس از غصه یتیمی و وحشت دنیای پس از علی علیهالسلام سخت بر خود میلرزم... احساس میکنم از درون تهی شدم، آخر مگر دنیا چند علی میتواند داشته باشد و اصلاً مثل او دارد؟
اکنون که ناگزیر از زیستنِ پس از علی علیهالسلام هستیم باید چارهای جست؛ سرم را از میان هقهق گریههایی که بر محراب خونین ریختهام، بالا آورده و به خانه علی علیهالسلام مینگرم... خانهای که از روز ازل تا به ابد درب آن به روی همه سائلان و یتیمان و مسکینان باز است... برو ای گدای مسکین، در خانه علی زن ...
کوبه در خانه علی علیهالسلام را آرام و در میان خوف و رجاء به دست گرفتهام تا بگویم چیز دیگری در میان این دستانِ خالی نیست، من به حال این دستانِ تهی بسیار گریستهام...
قال رسول الله (صل الله علیه و آله و سلم) : انا و علی ابوا هذه الامة...
پدر جان! ما را دریاب؛ سفارش یتیمانتان را به صاحب این عصر و زمان، امامِ آخرالزمان، بکنید... ما ضعیفتر و قابل ترحمتر از آن هستیم که نگاهتان را از ما برگیرید...
در سرگردانی میان اوراق مفاتیح، یک خط نسخه درمانی پیدا کردهام، یا جابر العظم الکسیر...
پدر جان! سخت خسته و شکستهایم، برای شکستهبندیهای زندگیمان دست به دامان شما شدیم تا سفارشمان را نزد صاحبِ امرِ شب قدر بکنید...
نظر شما