خبرگزاری شبستان- خراسان جنوبی؛فاطمه رحیم آبادی- ارتش جمهوری اسلامی ایران شجره طیبه ای است که با ریشههای استوار در همه صحنهها آماده ایثار و فداکاری است. روز ارتش روز قدرت ملت ایران، اتکای مردم به نیروهای اسلامی، فداکار و مردمی و روز شادابی همه نیروهای مسلح و به معنای اتحاد بیشتر در صفوف به هم پیوسته آنان است.
پس از پیروزی انقلاب، دشمنان کمین کرده و به تبعیت از آنان دوستان نا آگاه، نغمه شوم و خطرناک انحلال ارتش را سرداده بودند و ارتش در حساس ترین شرایط حیات خود قرار گرفته بود، امام خمینی (ره) به عنوان بزرگترین حامی ارتش پای در میدان نهاد و نقشه شوم دشمنان انقلاب را نقش بر آب کرد و طی پیامی با قاطعیت هرچه تمامتر، ضرورت حفظ ارتش را اعلام و در جهت انسجام، یکپارچگی و وحدت ارتش، فرمان تاریخی و مهمی را صادر و روز ۲۹ فروردین را روز ارتش نامگذاری کردند.
از ۱۹ بهمن ۵۷ و دیدار همافران نیروی هوایی ارتش با امام خمینی(ره)، ارتشی ها با سرعت بیشتری به انقلاب اسلامی پیوستند و پس از پیروزی انقلاب اسلامی از همان ابتدا کار خود را برای دفاع از انقلاب اسلامی ایران آغاز کردند. اولین درگیری و نا آرامی در منطقه ترکمن صحرا و در نزدیک مرزهای شوروی (سابق) توسط گروهکهای چپ و مزدوران استکبار با هدف خودمختاری منطقه آغاز شد که با اعزام یگانی از کارکنان داوطلب نیروی زمینی ارتش سرکوب شد.
ارتش به سراغ کنترل ناآرامی های سایر مناطق مثل کردستان و آذربایجان غربی رفت. همزمان جنگ روانی علیه ارتش در داخل و خارج کشور به راه افتاده بود و توطئه گران به دنبال معرفی کردن ارتش به عنوان نیروی ضد مردمی و عامل امپریالیسم بودند مشکلات فراوان ارتش باعث شد فرماندهان وقت ارتش جمهوری اسلامی ایران برای خروج از این مشکلات و چاره اندیشی به ملاقات امام راحل بروند و به این ترتیب امام خمینی (ره) با صدور پیامی تاریخی در تاریخ ۲۹ فروردین سال ۵۸ خطاب به ملت، سنگ بنای روز ارتش را بنا نهادند.
به بهانه روز ارتش به سراغ همسر یکی از شهدای ارتشی رفتیم. شهید محمد حسین فیروز بخت از سال ۱۳۵۷ به استخدام ارتش درآمده بود و با آغاز جنگ تحمیلی اکثر اوقات خود را در منطقه و عملیات ها سپری می کرد.
فاطمه رضایی یگانه- همسر شهید فیروزبخت در گفتگو با خبرنگار خبرگزاری شبستان از خراسان جنوبی گریزی به ۶ سال زندگی مشترک خود می زند و با بیان اینکه حاصل این ازدواج سه فرزند پسر است، می گوید: شهید پسر عموی من بود و ۲۸ خرداد سال ۱۳۶۰ مصادف با نیمه شعبان زمانی که برای مرخصی به بیرجند آمده بود، به صورت سنتی ازدواج کردیم و از آنجا که فقط ۴ روز از مرخصی ایشان مانده بود بعد از مراسم به شیراز و محل خدمت شهید آمدیم.
او می گوید: پس از مراجعه به شیراز همسرم به منطقه جنگی محل خدمت خود رفت و پس از هفت روز به اصرار فرمانده اش و به بهانه نو پا بودن زندگی مشترک به مرخصی چند روزه آمد. هفت روز مرخصی به سرعت برق و باد به اتمام رسید و دوباره شهید عازم منطقه جنگی شد.
وی با بیان اینکه شهید در عملیات های مختلف شرکت داشت، می افزاید: پس از عملیات والفجر ۸ زمانیکه برای مرخصی آمده بود برای ما تعریف کرد که خدا بخیر گذراند چرا که در زمان بازگشت از عملیات با باران شدیدی روبرو شدیم و حین تردد خمپاره ای به سمت سنگرها اصابت کرد و من تا گردن زیر خاک های چسبنده خوزستان مدفون شدم و اگر دوستان و همرزمانم به کمک من نمی آمدند قادر به نجات خود نبودم.
رضایی یگانه با اشاره به این مهم که عمر زندگی مشترک ما کوتاه بود و اکثر مواقع همسرم در مناطق جنگی بود، یادآور می شود: پس از گذشت ۶ ماه از آغاز زندگی مشترکُ فرزند اولم را باردار شدم و از آنجا که همسرم بسیار فرزند دوست بود با شنیدن خبر بارداری بسیار خوشحال شد و بنا به قولی که داده بود دو روز قبل از زایمان به شیراز بازگشت.
وی گریزی به زمان تولد فرزند اول می زند و با بیان اینکه خواهرم نیز برای تیمار ما از بیرجند به شیراز آمده بود، می گوید: فرزندم در بیمارستان مرسلین شیراز به دنیا آمد اما از آنجا که ناخوش احوال بود او را به بیمارستان نمازی منتقل کردند و با وجود حضور خواهرم، همسرم در مدت حضورش در منزل مانند پروانه ای به دور من و پسرم می چرخید و به ما کمک می کرد.
اندکی تأمل می کند و آه از نهادش برمی خیزد. گویا در خاطرات ذهنی خود غرق شده است پس از اندکی سکوت ادامه می دهد: همسرم برای به دنیا آمدن فرزند دوم هم خود را رساند.
با مروری برخاطراتش می گوید: همسرم ساعت ۹ شب به شیراز رسید نیمه های شب درد بر من چیره شد و باید به بیمارستان می رفتم پس از آماده شدن مدت ها در انتظار خودرویی برای انتقال به بیمارستان بودیم اما دریغ از هیچ خودرویی کم کم ناامید می شدیم که خودروی وانتی ما را به بیمارستان نمازی شیراز رساند و ساعت ۴ صبح فرزند دوم من به دنیا آمد.
پس از تولد فرزندم، همسرم برای سرکشی از فرزند خردسالم در منزل با همان خودرو به منزل می رود و گویا در طول راه خودر وپنچر شده و ساعت ها معطل می شوند و پس از بازگشت دست دعا به آسمان برده و به من گفت: خدا روشکر در زمان مراجعت به بیمارستان مشکلی پیش نیامد چرا که با وجود جنگ و ... یافتن خودرو در نیمه شب کاری بسیار دشوار بود. از آنجا که هیچ یک از افراد خانواده در شیراز نبودند همه کارها و وظایف را همسرم عهده دار شد و حتی به برخی همسایه ها که برای عیادت می آمدند هم اجازه کمک نمی داد و کارها را ذوق و شوقی وافر انجام می داد.
از خاطرات مشترکشان که می پرسیم، آه سوزناکی می کشد و می گوید: درطول ۶ سال زندگی مشترک خیلی کم همسرم را می دیدم و او اکثر مواقع در منطقه جنگی بود.
در ادامه گریزی به تولد فرزند سومش می زند و می گوید: سال ۱۳۶۵ برای زندگی به بیرجند آمدیم و همسرم به من اطمینان داد این سری ۴۰ روز در منطقه می مانم و قبل از تولد فرزندسوم خود را به بیرجند میرسانم اما این بار نتوانست به وعده خود عمل کند و روز چهلم شهادت همسرم مصادف با تولد فرزندم شد و پس از ۹ روز متوجه شهادت همسرم شده و پیکر ایشان در ۲۶ آذر ۱۳۶۶ در آرامگاه ابدیش آرام گرفت.
نظر شما