سرداری شهید از نسل ماندگار بچه‌های مسجد

همواره یکی از بچه های پا به کار مسجد بود که پیشگام دوستانش در برنامه های مسجد حضور داشت تا سهم خود را از آبادی مسجد محله اش ادا کند.

خبرگزاری شبستان-استان فارس؛ مهدی رحمانیان| زندگی «عبدالرحمن» مملو از نورانیت بود؛ نور خدا را به وضوح می توان در چهره او مشاهده کرد؛ پاکی و بی آلایشی، ایمان، صلابت، متانت، تواضع، فروتنی، خداترسی، شجاعت و غیرت ویژگی عبدالرحمن بود و کمتر کسی است که او را به این شاخصه ها نشناسد.

نسل بچه های مسجد در آن دوران سرنوشت ساز، یک نسل مثال زدنی است چرا که ویژگی هایی در آنها بود که این روزها کمتر به چشم می آید. قطعاً جایگاه چنین افرادی، به جز شهادت نیست، گاهی فکر می کنم آنها آفریده شده اند که به شهادت برسند! به قول حاج قاسم «شرط شهید شدن، شهید بودن است».

از کودکی در مسجد بزرگ شده و پرورش یافته مسجد بود؛ رفتار و کردارش به تمام معنا، رفتار یک بچه مسجدی واقعی بود؛ خاطراتش را که می شنوی به حالش غبطه می خوری؛ چرا که او سیر تکامل را یک شبه طی کرده و به یک انسان واقعی تبدیل شده است.

پنجشنبه دهه کرامت را  روز «مسجد تراز اسلامی خاستگاه والدین ولایی شهیدان خدایی» نامیده اند؛ این بهانه ای شد تا یادی کنیم از یک بچه مسجدی شهید! شهیدی که راهش را از مسجد آغاز کرد و منتهی به شهادت شد؛ او کسی نیست جز سردار شهید «عبدالرحمن رحمانیان» فرمانده گردان ابوذر لشکر المهدی(عج).

روایتی از زندگی یک بچه مسجدی شهید!

یک بچه مسجدی شهید!

عبدالرحمن از جمع جوانانی بود که در خانواده های کارگری، زندگی می گذراندند. خانه شان در کوچه پس کوچه های تنگ قرار داشت، پدرش کارگری روزمزد بود. نه به حقوق ماهانه تکیه داشت و نه به بیمه بازنشستگی، امیدوار. با دستان خود کار می کرد و تکیه به لطف الهی داشت. غروب، چون خسته از کار باز می گشت، دست و صورت را به وضو می آراست و لب به شکر الهی، آرام، قدم به مسجد محل می گذاشت و نماز مغرب و عشایش را به جماعت می گذارد.

همواره یکی از بچه های پا به کار مسجد بود که پیشگام دوستانش در برنامه های مسجد حضور داشت تا سهم خود را از آبادی مسجد محله اش ادا کند.

عبدالرحمن از نوجوانی به کار و کوشش می پرداخت تا کمی از بار سنگین پدر را بکاهد، او به روشنی می دید که در این اجتماع فلاکت زده آن روز، جلوه های فساد  و تباهی آشکارتر و دینداری پنهان تر می شود. صلابت دینی خانواده، چشیدن طعم سخت زندگی و بینش خدادادی، از او جوانی مودب و پر تلاش ساخته بود.

انس عبدالرحمن با مسجد

عبدالرحمن انس ویژه ای با مسجد داشت؛ سعی داشت نمازهایش را در مسجد و به جماعت بخواند و همواره یکی از بچه های پا به کار مسجد بود که پیشگام دوستانش در برنامه های مسجد حضور داشت تا سهم خود را از آبادی مسجد محله اش ادا کند.

روایتی از زندگی یک بچه مسجدی شهید!

مادرش می گوید: ماه مبارک رمضان فرا رسیده بود خیلی از همکلاسی هایش روزه نمی گرفتند. برنامه اش این بود که هر روز همراه با چند نفر از دوستانش با زبان روزه به کوه می رفتند و تا غروب همان جا درس می خواندند. سپس به مسجد امیرالمونین(ع) می رفت و نماز مغرب و عشایش را به جماعت به جا می آورد. آنگاه به خانه بر می گشت و افطار می کرد.

فرمانده خاکی

او را بارها می دیدند که در مسجد امیرالمومنین(ع) به سمت دستشویی های مسجد می رفت، آستین ها را بالا می زد و تمام دستشویی ها را به تنهایی، یا گاهی با دوستان دیگر که تحت تاثیر او قرار داشتند تمیز می کرد.

یکی از دوستان مسجدی عبدالرحمن می گوید: بیشتر دوران جوانی عبدالرحمن در مناطق جنگی سپری می شد. زمانی هم که برای مرخصی به جهرم می آمد یکی زندگی آرام و بی هیاهو داشت. آنقدر فروتن و بی آلایش بود که خیلی ها باور نمی کردند که او از فرماندهان جنگ است.

او را بارها می دیدند که در مسجد امیرالمومنین(ع) به سمت دستشویی های مسجد می رفت، آستین ها را بالا می زد و تمام دستشویی ها را به تنهایی، یا گاهی با دوستان دیگر که تحت تاثیر او قرار داشتند تمیز می کرد.

فوتبالیست مسجدی

یکی از همرزمان عبدالرحمن می گوید: زمانی سرپرستی تیم فوتبال ابوذر را بر عهده گرفت. سال های جنگ بود. هر از مدتی که از جبهه باز می گشت برای تمرین دادن بچه ها می آمد. بچه های خیلی او را دوست داشتند. او هم با بچه ها مهربان بود و هرگز دیده نشد که با آنان قهر کند.

در کنار فوتبال، آنان را به شرکت در نماز جماعت، جمعه و مراسم مذهبی در مسجد تشویق می کرد. اگر روزی برای تمرین تیم نمی آمد، بچه ها دلتنگش می شدند و سراغش را می گرفتند. زمان سرپرستی او بود که مومن ترین و انقلابی ترین بچه ها در تیم ابوذر حضور داشتند.

روایتی از زندگی یک بچه مسجدی شهید!

مادر می گوید: نماز شبش ترک نمی شد. هر شب با وضو می خوابید، به او گفتم مگر نماز نخوانده ای که داری وضو می گیری؟ گفت کسی که با وضو بخوابد تا صبح در حال عبادت است.

برای نماز به جبهه آمدیم

همیشه نمازش را اول وقت می خواند. به دوستان هم می گفت که نماز را اول وقت بخوانند. اگر کسی به او می گفت حالا خسته ایم بعد می خوانیم عبدالرحمن می گفت ما برای نماز به جبهه آمده ایم.

یکی از همرزمان شهید می گوید: عبدالرحمن به وقت خیلی اهمیت می داد. همیشه نمازش را اول وقت می خواند. به دوستان هم می گفت که نماز را اول وقت بخوانند. اگر کسی به او می گفت حالا خسته ایم بعد می خوانیم عبدالرحمن می گفت ما برای نماز به جبهه آمده ایم.

بزرگ اما متواضع

دوست دیگر شهید می گوید: شهریور ۱۳۶۴ همراه تعدادی از دانش آموزان بسیجی جهرم به خرمشهر رفتیم تا مناطق جنگی را ببینیم. شب رادر مسجد جامع خرمشهر ماندیم. اذان صبح، همه برای نماز در کنار وضوخانه مسجد صف کشیده بودیم غافل از اینکه آبی در لوله ها وجود نداشت، عده ای هم در دستشویی ها گیر کرده بودند.

ناگهان متوجه شدیم فردی از بیرون مسجد دو ظرف بیست لیتری آب را به سختی حمل می کند و به طرفمان می آید. در آن هوای نیمه تاریک صبحگاهی، درست چهره اش را ندیدیم. بعضی از بچه های هم که گمان کردند او مسوول آوردن آب بوده و در این کار کوتاهی کرده است به او پرخاش کردند، ولی او صحبتی نکرد و باز برای آوردن آب بیرون رفت.

روایتی از زندگی یک بچه مسجدی شهید!

این دفعه وقتی بازگشت چون هوا روشن تر شده بود همه از دیدنش شرمنده شدیم. او عبدالرحمن فرمانده گردان ابوذر بود که برایمان آب می آورد.

این روایت ها، تنها گوشه ای از زندگی یک بچه مسجدی شهید است؛ شهدایی که با مسجد بزرگ شدند، با مسجد انس گرفتند و با مسجد رهسپار جبهه های نبرد شده و به فیض رفیع شهادت و قرب الهی رسیدند.

کد خبر 1763683

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha