به گزارش خبرنگار خبرگزاری شبستان از گیلان_ نوشین کریمی
عوامل حکومت شاه با برهم زدن مراسم سوگواری شهادت امام صادق(ع) در جمعه دوم فروردین سال ۴۲ (مصادف با ۲۵ شوال ۱۳۸۲ ق) به ضرب و شتم طلاب و مردم پرداخت. واقعه ای که سرآغاز نهضت اسلامی بود و به پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل جمهوری اسلامی ایران انجامید.
مشعلی که امام خمینی برافروخت خاموش نشد و چراغ انقلاب و نهضت قیام ۱۵ خرداد سال ۴۲، با خون شهدا و شهید «سیدیونس حسینی رودباری» روشن و فروزان شد.
قیام پانزدهم خرداد ۱۳۴۲ نیز به صورت بی رحمانهای توسط رژیم شاهنشاهی سرکوب شد اما مردم مسلمان ایران با تحمل سختیها، سرانجام در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ انقلاب اسلامی را به پیروزی رساندند.
و شهید سید یونس رودباری شهیدی است که با خون خود نهال نوپای نهضت خمینی کبیر را آبیاری کرد تا پانزده سال بعد میوه آزادی از آن چیده شود.
گیلانیها از دیرباز در اکثر عرصههای تاریخی، فرهنگی، اجتماعی و... پیشتاز بودهاند. گیلانیها از نخستین مردمانی بودند که برای شیعیان آغوش گشودند و آنان را در سرزمین خود جای دادند. برادران آل بویه از همین سرزمین به پا خاستند و اولین حکومت شیعی را در تاریخ اسلام بنیان گذاشتند.
در نهضت جنگل، میرزا کوچک خان نیز با پیروی از مکتب اسلام و قیام عاشورا علیه مستکبران داخلی و خارجی بپا خواست و بنا به فرموده مقام معظم رهبری «مینیاتوری از انقلاب اسلامی» را بنا نهاد و سرانجام در این راه به شهادت رسید و «یونس رودباری» دیگر شخصیت روحانی، در نهضت امام خمینی(ره) نامش از خطه گیلان پرآوازه شد. اولین شهیدیست که خونش توسط رژیم پهلوی ریخته شد تا نهال نو پای انقلاب مستحکم تر به رشدش ادامه دهد.
«شهید سیدیونس حسینی رودباری»، طلبه جوانی از سادات جلیلالقدر بنیفاطمه بود که عنوان اولین شهید نهضت اسلامی از گیلان را افتخار این سرزمین کرده است که در فروردین سال ۱۳۴۲ در مدرسه فیضیه قم مجروح و بعد از مدتی به مقام والای شهادت نائل شد.
سید یونس در سال ۱۳۱۱ در روستای آغوزبن شهرستان رودبار در خانوادهای کشاورز و متدین به دنیا آمد، پدرش کشاورز و مادرش خانهدار بود.
هدف این گزارش شناخت بیشتر وی و جایگاهش در نهضت عظیم انقلاب اسلامی ایران است.
پدرش «میرمحمدعلی» این کشاورز رودباری با سپاس از الطاف الهی در اولین گام از تربیت و پرورش این فرزند او را همنام«یونس» یکی از پیامبران الهی نامید تا رهرو انبیاء، صدیقین و شهدا در راه اعتلای کلمه الحق و التوحید باشد. سپس در عین عسرت و فشار اقتصادی از سرمایه گذاری در راه کمال و تعالی او هیچ نکته ای را فروگذار نکرد.
همین اهتمام و توجه باعث شد سید یونس نه تنها برای خانواده و منطقه که بعدها برای اسلام و ایران افتخار آفرین باشد و موجبات سربلندی و عزت و مباهات شود.
سید یونس نوجوانی دوازده ساله بود که در مکتبخانه زادگاهش زیر نظر «میرزا بلال طالقانی» به فراگرفتن قرآن پرداخت و چون از هوش و استعدادی سرشار برخوردار بود در فراگرفتن این کتاب الهی به سرعت پیشرفت کرد.
استعداد سرشار او در این راستا توجه «سید رحمان سیاهپوش قزوینی» را که در ایام محرم، صفر و ماه مبارک رمضان به رودبار می آمد و در روستای آغوزبن به منبر می رفت، به خود جذب کرد و شیفته اش ساخت تا از«میر محمدعلی» با اصرار تقاضا کند که اجازه بدهد برای ادامه تحصیل سید یونس را با خود به قزوین ببرد.
اگر چه تنگدستی خانواده و عدم توان پرداخت هزینه تحصیلی نزدیک بود که او را از این فرصتی که برایش پیش آمده است، محروم سازد ولی کمک مردم روستا و مساعدت و پافشاری سید قزوینی بر این مهم غالب آمد و بدین ترتیب، سید یونس برای تحصیل به قزوین رفت.
دو سال در یکی از حوزه های علمیه قزوین به تحصیل علوم دینی همت گماشت و در این زمینه به پیشرفت بسیار چشمگیری دست یافت. پس از سپری شدن این سال ها با «ضیاء باقری»، طلبه ای که هم حجره ای او بود و از روستای کلیشم رودبار به قزوین آمده بود، عازم مشهد مقدس شد تا در حوزه های علمیه آنجا به تحصیلات خود ادامه دهد و از محضر درس استادان آن حوزه ها استفاده کند.
نزدیک به دو سال در مشهد الرضا(ع) تحصیل خود را دنبال کرد. در این فاصله با بالا گرفتن معرفت علمی و ایمان قلبی اش فعالیت سیاسی اش، علیه نظام شاهنشاهی نیز شروع شد.
گستردگی فعالیت سیاسی او در این راستا باعث شد که توسط ساواک دستگیر شود و مورد شکنجه قرار گیرد. شدت شکنجه به اندازه ای بود که سید یونس حتی از نوشتن نیز برای مدتی محروم ماند.
گفته اند، سید یونس وقتی که جهت مداوا به پزشک مراجعه می کند، پزشک معالج خطاب به ایشان می گوید: شما به حکومت چه کار دارید؟ سید یونس پاسخ می دهد:«قرآن به ما دستور داده است که با ظلم و ستم مبارزه کنیم»
یونس هنوز کاملا بهبودی خود را به دست نیاورده بود که دوباره ساواک به سراغ او می آید و این بار به چابهار تبعید می شود.
پس از پایان اقامت اجباری او در بندر چابهار که سه ماه به طول می انجامد به زادگاهش بر می گردد. مدت کوتاهی از بازگشتن او به رودبار نمی گذرد که جهت ادامه تحصیل تصمیم می گیرد به قم عزیمت کرده و در مدرسه فیضیۀ، به مراتب علمی خویش بیفزاید.
خانواده مخالفت می کند ولی او در تصمیم خود پابرجا و قاطع است.
در آستانه خروج از منزل، مادرش به او می گوید:«پسرم! شما را می کشند و مردم، ما را سرزنش می کنند» .
سید یونس به مادر پاسخ می دهد:«هر کس بعد از شهادت من، شما را سرزنش کرد مقاومت کنید و از اینکه چنین فرزندی داشتید که تقدیم اسلام و جامعه و مملکت کرده اید، خدا را شکر گزار باشید».
او حدود ۷ سال در مدرسه فیضیه قم زیر نظر استادان بزرگی چون حضرت امام خمینی، به کسب مراتب معنوی و تحصیل علوم دینی می پردازد و با توجه به روشنگری ها و افشاگری های بنیانگذار انقلاب اسلامی ایران، فعالانه به مبارزه علیه رژیم ستم شاهی برمیخیزد و درهمین رابطه چندین بار توسط ساواک دستگیر، زندانی و شکنجه می شود.
مبارزات وی تا سال ۴۲ و حمله کماندوهای شاه به فیضیه، ادامه یافته تا اینکه روز حمله گارد به فیضیه، با نیروهای گارد درگیر می شود.
شب بعد از حمله، سید یونس خیلی مضطرب به حجره می آید. او جوان شجاع و بی باکی بود و هیچگاه دیده نشده بود که خوف و ترسی داشته باشد! اما آنروز آنقدر از کماندوها چوب خورده بود که حالت شوکه و ضعف اعصاب داشت. نه می توانست بخوابد و نه می توانست خود را کنترل کند.
پس از جریان حمله کماندوها به مدرسه فیضیه، یک روز با همان وضعیت به شدت آسیب دیده در قم ماند. فردای آنروز سایر طلبه ها چون می دیدند که اگر با این وضع در قم بماند از بین می رود چاره کار را در آن دیدند که سید یونس را به قزوین که نزدیک ترین شهرستان به زادگاهش هست بفرستند تا به وسیله آشنایان و نزدیکانی که او در آنجا دارد ترتیب درمان او توسط پزشکان در قزوین داده شود.
یکی دو نفر از طلاب داوطلب می شوند سید یونس را تا قزوین همراهی کنند ولی او نمیپذیرد و ترجیح می دهد که به تنهایی قم را به مقصد قزوین ترک کند.
پس از رسیدن به قزوین در آنجا نیز نمی ماند و به سوی رودبار رهسپار می شود. از مراجعت او به زادگاهش، چند روزی بیشتر سپری نشده بود که صدمات وارده کار خودش را می کند و سید یونس دار فانی را وداع گفته و به لقای پروردگار خویش می شتابد و پیکر مبارکش در گلزار امام زاده حسین آغوزبن(رودبار) زیارتگاه رهروان راه خدا می شود.
پس از شهادت سید یونس، خانواده او به دیدار امام خمینی(ره) نایل می شوند. امام پس از عرض تسلیت و تفقد و اظهار همدردی چون پدر شهید سید یونس را در حال گریه مشاهده می کند به ایشان می فرماید:«این گریه مال شما نیست! این گریه برای من است که بهترین عزیزم را از دست دادم! من، سید یونس رودباری را از فرزندانم بیشتر دوست داشتم»!
روایتی از زبان آقای قدسی، امام جمعه سابق کلاچای و از یاران شهید یونس رودباری:
بعد از پیگیری های آقای قدس و هماهنگی با دفتر امام خمینی پدر سید یونس رودباری به محضر امام شرفیاب می شود.
امام بعد از دیدن پدر سید یونس به ایشان می فرماید: «این گریه مال شما نیست! این گریه برای من است که بهترین عزیزم را از دست دادم! من، سید یونس رودباری را از فرزندانم بیشتر دوست داشتم»!
پس از این ملاقات بود که امام خمینی در اطلاعیه چهلمین روز درگذشت شهدای حوزه علمیه قم در تاریخ دوازدهم اردیبهشت ۱۳۴۲ چنین بیانیه دادند:" دیروز پدر قد خمیده مرحوم سید یونس رودباری که آثار عظمت مصیبت چهره اش را در هم شکسته بود به ملاقات من آمد. به چه زبانی می شود مادرهای فرزند مرده و پدر های غمدیده را تسلیت داد".
آقای قدس به همراه تعدادی از طلبه ها به محضر حضرت امام مشرف شدند و از ایشان خواستند تا اجازه دهد برای نکوداشت سید یونس به روستای آغوزین رودبار بروند و امام نیز موافقت می کنند.
وقتی طلبه ها به نزدیکی روستا می رسند، نعلین از پا در می آورند و عمامه ها را به صورت شال عزا به گردن انداخته به اقامه اذان می پردازند به طوری که فضای بسیار حزن انگیز برپا می کنند و در سخنرانی هایشان فاجعه خونین فیضیه را به گوش مردم می رسانند و خیانت های رژیم شاه را افشا می کنند.
این فاجعه به گونه ای بود که به ۶ ماه نرسیده، مادر مکرمه این شهید بزرگوار و نزدیک به یکسال نشده پدر سید یونس، دار فانی را وداع می گویند و به فرزند خود می پیوندند.
از آنجا که رهروان راه خدا پشت به دنیا کرده و چیزی از آن برای زندگی خود طلب نمی کنند، از آن شهید بزرگوار بعد از شهادتش فقط مقداری پول، یک جلد قرآن کریم و چند جلد کتاب علمی باقی می ماند که به گفته برادرش(سید امجد حسینی آغوزبینی) وقف مسجد محل می شود.
تلاشی که دیگران برای شناسایی سید یونس بکار گرفتند؛
پژوهشگر زندگینامه شهید سید یونس رودباری
دکتر کاظم ارجمندی، ریاست شورای اسلامی شهر رودبار را بر عهده دارد و پژوهشگری است که زندگی و مبارزات شهید سید یونس رودباری را در دستور کار داده است، وی در گفتگو با وبلاگی که عمده مطالبش، پژوهش پیرامون تنها شهید حادثه دوم فروردین ۱۳۴۲ است، اطلاعاتی پیرامون زندگی شهید سید یونس رودباری ارائه کرده است.
تلاش های صورت گرفته برای معرفی هر چه بیشتر یکی از نخستین شهدای انقلاب، محتوای اصلی این گفتگوست که در زیر، خلاصه ای از این گفتگو را به نقل از آن سایت مرور می کنیم؛
س: آقای دکتر، بفرمایید چگونه به شهید سید یونس رودباری علاقه مند شدید؟
ج: شناخت من از شهید سید یونس به عنوان یک مبارز در سال ۵۸ شکل گرفت که در کتاب تاریخ سال دوم راهنمایی قسمتی از سخنرانی مرحوم حضرت امام(ره) در ۱۳ خرداد سال ۴۲ بدین مضمون چاپ شده بود که: "من، جواب پدر پیر شهید سید یونس رودباری را چه بدهم".
یک حس غریبی به من دست داد و با توجه به محدودیت و محرومیت شهرستان رودبار برایم جالب بود که در سال ها قبل، یک جوان از شهرستان محروم رودبار در مبارزه با طاغوت و پیروی از امام خمینی در صف اول مبارزه قرار داشته است.
س: آقای دکتر ارزیابی شما از میزان شناخت نسبت به این شهید بزرگوار در سالیان قبل چه بود؟
ج: با توجه به اینکه چنین جمله تاریخی را در همان اوایل انقلاب در کتاب تاریخ دیده بودم باورم این بود که مسئولین مربوطه در شهرستان و استان اقدامات موثری در شناسایی این شهید بزرگوار انجام داده اند و شاید بتوان گفت که در واقع چنین قدمی هم برداشته بودند و تابلو کوچک فلزی در سه راهی آغوزبن در شهر رودبار نصب شده بود که مسیر آرامگاه اولین شهید انقلاب اسلامی شهید سید یونس رودباری را نشان می داد و هر ساله در پانزده خرداد هم مراسمی در کنار مزار این شهید بزرگوار برگزار می کردند که بنده در خیلی از این مراسم حاضر بودم.
آقای شادمهر یکی از فرهنگیان بازنشسته و از معتمدین شهرستان و از اهالی روستای آغوزبن هستند که اطلاعات ریز و دقیقی از این شهید بزرگوار دارند و حتی در خیلی از برنامه های تلویزیونی که توسط افراد مختلف در خصوص معرفی این شهید بزرگوار تهیه شده کمک کرده اند و که خیلی از مطالب و نوشته هایی که پیرامون شهید سید یونس در رودبار منتشر می شد، به همت ایشان بود.
در سال ۸۵ که بنده عضو کمیته استقبال مردمی از رئیس جمهور بودم و پیشنهاد دادم پوستری تهیه می شود که عکس شهید سید یونس رودباری در کنار دیگر نمادهای شهرستان قرار گیرد که خوشبختانه این پیشنهاد مورد پذیرش مسئولین قرار گرفت و رئیس جمهور هم در سخنرانی خود از شهید سید یونس رودباری یاد کردند.
س: لطفا بفرمایید تاریخ دقیق شهادت ایشان در چه روزی بوده است؟
ج: با توجه به مطالب مطرح شده در خصوص حادثه دوم فروردین مدرسه فیضیه و مضروب شدن ایشان در حمله به فیضیه و صحبت های برادر ایشان آقای سید امجد حسینی که بیان داشتند شهید پس از مجروح شدن در قم به علت اینکه ساواک در پی دستگیری ایشان بود به قزوین و از آنجا به رودبار و روستای خود آغوزبن می آیند و در کمتر از ۲۴ ساعت به شهادت میرسند که تاریخ دقیق شهادت ایشان باید ۴ فروردین سال ۴۲ باشد. اما به روایتی شهید سید یونس را شهید ۱۵ خرداد معرفی کرده اند و بعضی ها هم تاریخ شهادت ایشان را ۱۷ خرداد می دانند بنده در یکی از جلسات فرمانداری به این امر اعتراض کردم که شما وقتی تاریخ شهادت ایشان را هفده خرداد اعلام می کنید دیگر واژه اولین شهید انقلاب اسلامی در مورد این بزرگوار صدق نمی کند و در همان زمان یکی از دوستان اعلام کردند که در مراسمی که در رشت برگزار شده یکی از شهدای بزرگوار انقلاب اسلامی را که در سال ۵۷ به شهادت رسیده اند را به عنوان اولین شهید انقلاب اسلامی استان گیلان معرفی کردند که این موضوع مرا بر آن داشت که دوباره به کتاب های تاریخی رجوع کنم که یکی از این کتاب ها کتاب بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی، تالیف آقای سید حمید روحانی بود که به این موضوع پرداخته بود و حتی اعلامیه حضرت امام به مناسبت چهلم شهدای فیضیه را که در تاریخ ۱۲ اردیبهشت ۴۲ پخش شده بود را چاپ کرده بود که نشان دهنده تاریخ واقعی شهادت سید یونس رودباری است.
در یادداشتی از حسن ملکشاهی که به بهانه میلاد مقام معظم رهبری نوشته شده، آمده است:
در حجره ای کوچک در قم، سیدی بر سجاده نشسته بود که دوست داشت در خلوت عاشقانه اش باخدا، خود را در شعاع نور گنبد مریم آل محمد(ص) قرار دهد. ملکوت معنا و معنای ملکوت را با همه وجودش لمس کند، پرده از رازهای حائل بین جهان ماده و معنا را کنار زند و محو تماشای جمالی شود که هستی، خالی از جلوه آن به شمار می رود.
علی خامنهای، نه سودای نان داشت و نه جویای نام بود، اما دوست داشت خداوند به او چنان عمری عطا کند تا نظارهگر نام محمد و آل محمد(ص) بر رفیعترین قلههای دنیا باشد. سفره هیچ مسلمانی که هیچ، سفره هیچ بنده خدایی را خالی از نان نبیند.
.... سید به فیضیه که وارد میشد، با همه وجودش نفس میکشید و سینه اش را پر از هوای حجرههایی می کرد که از هر یک از آنان بوی زهد، بوی عرفان، بوی عطر شب زنده داری، بوی افطار پس از نماز و مناجات طولانی به مشام میرسید و چون به «سنگ انقلاب» می رسید، قامت «سید مجتبی» در قاب نگاهش جای می گرفت؛ سیدی که برای او تندیس شهامت و الگوی شهادت بود؛ سیدی که بر فراز آن سنگ «حی علی الجهاد» را فریاد می زد.
سید علی خامنه ای بر این باور بود که حوزههای علمیه جوششگاه همیشه تاریخ است که در هیچ عصری گرد سکون و سکوت بر آن ننشسته است، اما در انتظار بود؛ انتظاری از جنس انتظار نهضت تنباکو، از جنس انتظار نهضت عدالتخانه و روزی که روح خدا در کالبد حجره ها، در کالبد فیضیه، در کالبد قم و در کالبد همه حوزههای علمیه روح حماسه دمید، برای سید علی انتظار به پایان رسید و «سید علی خامنهای» همگام با «سید یونس رودباری»، فریاد برآورد و چون سید یونس در مدرسه فیضیه با خونش «لمعه ای» دیگر نگاشت، سید علی هم چراغ سربداری را در حجره اش روشن ساخت و با مرکب سبز «ولایتمداری» با روح خدا بیعت «سرخ» بست و با همه دنیا و آنچه در آن بود وداع کرد و... و.
مقام معظم رهبری (مدظله العالی) فرموده اند: از شهدای مشخص و نامدار مدرسه فیضیه، «سید یونس رودباری» بود.
منبع:
- پایگاه اطلاع رسانی ۱۵ خرداد ۴۲ (متعلق به دفتر ادبیات انقلاب اسلامی است)
- جامعه مجازی گفتمان دینی
- سایت گیلان بیست
- وبلاگ شهید سید یونس رودباری اولین شهید انقلاب اسلامی ایران
- روزنامه جمهوری اسلامی - ۳/۱۱/۷۹
- سازمان بنیاد شهید و امور ایثارگران استان گیلان
نظر شما