به گزارش خبرگزاری شبستان به نقل از معاونت قرآن و عترت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چند روز پیش آقای دکتر محمد جواد ظریف، وزیر امور خارجه سابق، که به همراه آقای پزشکیان در برنامه گفت و گوی سیاسی با کارشناسان حضور یافته بود، با تحریف و تفسیر به رأی عجیب برخی آیات قرآن کریم و تغافل عامدانه از بسیاری آیات دیگر قرآن کریم، درصدد توجیه رفتارهای سازشکارانه دولت آقای روحانی با آمریکا برآمد. اینکه کتاب خدا -که مملوّ از آیات ظلم ستیزانه و استکبارستیزانه است- را بگونه ای جلوه دهیم که گویی خداوند سازش با ظالمان و مستکبران را توصیه می کند، ظلم بزرگی به قرآن و صاحب قرآن است که در صورت عدم جبران، قطعاً عواقب دنیوی و اخروی سهمگینی به دنبال خواهد داشت.
در این مقاله تلاش شده است در چند بخش، پاسخی قرآنی-روایی به تحریفات آقای ظریف داده شود.
به گزارش روابط عمومی معاونت قرآن و عترت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، شبیر فیروزیان دراین یادداشت می نویسد;
۱. قرآن کریم، مملوّ از آیات مقاومت و جهاد با ظالمان و مستکبران
تأمّل درآیات قرآن کریم و عبارات نهج البلاغه و سیره سیاسی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و امیرالمؤمنین (علیه السلام)، همگی بیانگر آن است که حکومت اسلامی برای دفع شر دشمنان، راهی جز مأیوس کردن دشمنان ندارد. تنها با «مأیوس شدن» دشمن است که او از دشمنی اش دست بر می دارد؛ و این راهبردی کاملاً عقلانی و دینی است.
اما باید دانست که مأیوس کردن دشمن از دو راه امکان پذیر است: «مقاومت و جهاد» و «ترساندن و جنگ روانی».
الف. مقاومت و جهاد با دشمن
در نوع مواجهه هر نظام سیاسی با دشمنانش، بیش از ۴ حالت متصوّر نیست: «چالش عاقلانه»]یا «مقاومت فعّالانه»[، «چالش احمقانه»، «سازش ذلیلانه» و «نرمش قهرمانانه». در این میان، آنچه از انبوه آیات و روایات و سیره اهل بیت(ع) به روشنی استنباط می شود، این است که اسلام، دو روش «چالش احمقانه» و «سازش ذلیلانه» را با قاطعیت رد می نماید. روش اول را به دلیل «احمقانه بودن» و روش دوم را به دلیل «ذلیلانه بودن»:
«فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَی السَّلْمِ وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ وَ اللَّهُ مَعَکُمْ وَ لَنْ یَتِرَکُمْ أَعْمالَکُمْ؛ هرگز سست نشوید و دشمنان را به صلح (ذلّتبار) دعوت نکنید در حالی که شما برترید و خداوند با شماست و چیزی از ثواب اعمالتان را هرگز کم نمیکند.» (محمد: ۳۵)
در میان دو روش دیگرِ مورد تأیید اسلام و عقل، باید گفت «نرمش قهرمانانه»، روشی «مقطعی» و «تاکتیکی» است که به اقتضاء برخی شرایط خاص سیاسی و به قصد «فریب دشمن» و یا «تجدید قوا» و یا به دلیل رعایت مصالح مهمتری که امام جامعه تشخیص می دهد و طیّ آن، از بروز برخی آسیب های جدّی تر به جامعه اسلامی جلوگیری می شود، اجرا می گردد. نمونه انجام این روش را می توان در ماجرای «صلح حدیبیه» و «صلح امام حسن(ع)»، مشاهده نمود.
امّا انبوه آیات قرآن و محکمات سیره اهل بیت(ع)، که در ادامه به برخی از آنها اشاره خواهد شد، گواهی می دهند که راهبرد «چالش عاقلانه» یا همان «مقاومت فعّالانه»، راهبرد «دائمی» مورد تأیید اسلام و قرآن است که در نهایت، جامعه را از گزند آسیب های دشمن مصون می دارد.
در واقع باید گفت برخلاف تصوّر کسانی که مقاومت در برابر دشمنان را موجب فشارهای بیشتر از سوی آنان و به خطر افتادن امنیت کشور می دانند، طبق بیان آیات و روایت شریفه ای که در ادامه اشاره خواهند شد، «مقاومت در برابر دشمن» به همراه رعایت «تقوا»، موجب می شود دشمنان نتوانند آسیبی به جامعه اسلامی وارد نمایند و در نتیجه «امنیت»(در همه ابعاد)، در آن حکمفرما شود؛ و در نقطه مقابل، اگر جامعه اسلامی (اعمّ از مردم و مسئولان)، به «سازش» با دشمن روی آورند، از آسیب های دشمن نیز در امان نخواهند بود:
«إِنْ تَمْسَسْکُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْکُمْ سَیِّئَةٌ یَفْرَحُوا بِها وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لا یَضُرُّکُمْ کَیْدُهُمْ شَیْئاً إِنَّ اللَّهَ بِما یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ؛ اگر خیری به شما برسد، دشمنان شما را ناراحت میکند و اگر حادثه ناگواری برای شما رخ دهد، خوشحال میشوند. (امّا) اگر (در برابر دشمنان) «استقامت» بورزید و «تقوا» پیشه کنید، نیرنگشان، اندک زیانی به شما نمیرساند؛ (چراکه) خداوند به آنچه انجام میدهند، احاطه دارد.» (آل عمران:۱۲۰)
در تبیین بیشتر مضمون این آیه شریفه باید گفت هدف دشمن از تلاش برای ایجاد آسیب اقتصادی و فرهنگی و ایجاد ناامنی در نظام اسلامی، «مطیع کردن» و «وابسته ساختن» آن است؛ همچنانیکه در یک آیه شریفه می فرماید:
«وَ لَنْ تَرْضی عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لا النَّصاری حَتَّی تَتَّبِعَمِلَّتَهُمْ؛ هرگز یهود و نصاری (دشمنان) از تو راضی نخواهند شد، تا از آیین آنان تبعیّت نمایی(و به طور کامل تسلیم آنها شوی).»(بقره: ۱۲۰)
و در آیه دیگری از قول دشمنان اسلام می فرماید: «وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا اتَّبِعُوا سَبِیلَنا؛ و کسانی که کافر شدهاند، به کسانی که ایمان آوردهاند میگویند: «از راه و روش ما پیروی کنید.» (عنکبوت: ۱۲)
دشمن زمانی از این تلاش خود دست برمی دارد که:
۱. یا به هدف خود برسد و نظام اسلامی را «مطیع» خود سازد.
۲. یا «مأیوس» شود و احساس کند تلاشش بی نتیجه است.
در این شرایط، اگر نظام اسلامی بخواهد بر آرمان هایش پایداری ورزد و زورگویی دشمن را نپذیرد و خود را مطیع او نسازد، طبیعتاً راهی جز این ندارد که بگونه ای با دشمن مواجه شود که او را از آسیب رسانی به نظام اسلامی، «مأیوس» کرده و به این نتیجه برساند که تلاش هایش برای همراه ساختن نظام اسلامی بی فایده است؛ و این هدف، جز با «مقاومت در برابر دشمن»، به نتیجه نخواهد رسید.
به همین دلیل باید گفت راهبرد «مقاومت فعالانه»، راهبردی کاملاً «منطقی» است؛ و عمل به این راهبرد، هرچند ممکن است در کوتاه مدت سختی هایی به همراه داشته باشد (که همان سختی های کوتاه مدت نیز با تدبیر و توکل کارگزاران و عنایت های الهی قابل مدیریت است)؛ امّا بدون تردید، در بلند مدّت، «امنیت» و «پیشرفت»(در همه ابعاد و با همه مصادیق آن) را در جامعه حاکم خواهد نمود؛ و این همان وعده الهی است که اگر انسان ها و جوامع، در سختی ها «صبر»، «تقوا» و «توکّل» داشته باشند، ایجاد «گشایش» برای آنان قطعی است:
«وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً * وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ؛ و هر کس تقوای الهی پیشه کند خداوند راهی برای خروج او از تنگناها قرار خواهد داد * و او را از جایی که گمان ندارد روزی میدهد، و هرکس بر خداوند توکل کند، خداوند برای او کافی است.» (طلاق: ۳-۲)
خداوندمتعال در یک آیه شریفه، نتیجه «استقامت» یک جامعه در راه خدا را، از بین رفتن «ترس» و «اندوه» در آن جامعه می داند:
«إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ؛ کسانی که گفتند: پروردگار ما اللَّه است، سپس استقامت کردند، نه ترسی برای آنان است و نه اندوهگین میشوند.»(احقاف: ۱۳)
همچنین خداوندمتعال در قرآن کریم، بارها و بارها به مسلمانان وعده داده است که در صورت «مقاومت در برابر دشمنان»، «امدادهای غیبی» نیز به کمک آنان خواهد آمد و آنان را بر دشمنان پیروز خواهد کرد. در یک آیه شریفه می فرماید:
«بَلی إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ یَأْتُوکُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا یُمْدِدْکُمْ رَبُّکُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُسَوِّمِینَ؛ آری! اگر «استقامت» و «تقوا» پیشه کنید و دشمن هم اکنون به سراغ شما بیاید، خداوند شما را با پنج هزار فرشته که نشانههای مخصوصی دارند، مدد خواهد داد.» (آل عمران: ۱۲۵)
و در آیه ای دیگر و محاسبه ای متفاوت از محاسبات دنیایی، می فرماید:
«إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ یَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ؛ هرگاه بیست نفر با استقامت از شما باشند، بر دویست نفر از دشمن غلبه میکنند و اگر صد نفر باشند، بر هزار نفر از کسانی که کافر شدند پیروز میگردند؛ چرا که آنها گروهی هستند که نمیفهمند!» (انفال: ۶۵)
و در آیه ای دیگر، به استقامت کنندگان وعده می دهد که بر نعمتهای مادّی و معنویشان در همین دنیا، خواهد افزود:
«وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَی الطَّرِیقَةِ لَأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً؛ و اینکه اگر آنها [جنّ و انس] در راه (خدا) استقامت ورزند، با آب فراوان(کنایه از نعمت های فراوان) سیرابشان میکنیم!» (جن: ۱۶)
عاقلانه بودن راهبرد مقاومت
فارغ از مسئله عنایت و امدادهای غیبی خداوند به مقاومت کنندگان، اساساً باید گفت «امنیت آفرینی» و «پیشرفت زاییِ» مقاومت، گزاره ای کاملاً «عقلانی» است. امام امیرالمؤمنین(ع) در روایتی نورانی به می فرمایند:
«مَن طَلَبَ السَّلامَة لَزِمَ الإِستِقامَة؛ هرکس(فرد یا ملتی) که می خواهد سالم بماند(وامنیت داشته باشد)، باید استقامت ورزد.»( تمیمی آمدی، عبدالواحد بن محمد؛ تصنیف غررالحکم و دررالکلم؛ ص۲۸۸)
تجربه های متعدد ۴۵ ساله در جمهوری اسلامی، صحت این گزاره عقلانی، قرآنی و روایی را بارها و بارها اثبات نموده است؛ چراکه بسیاری از پیشرفت های اقتصادی، علمی و صنعتی کشور با «تلاش» و «مقاومت فعّالانه» جوانان انقلابی و دقیقاً در زمانی به دست آمد که ایران اسلامی در تحریم های اقتصادی، علمی و صنعتی دشمنان قرار داشت.
همچنین از مهمترین این تجربه ها در عرصه نظامی، تجربه «جنگ تحمیلی» و تجربه «جنگ با داعش» بود که مقاومت ملّت ایران در برابر دشمنان، امنیّتی کم نظیر برای کشور ایجاد نمود. مقاومت بی نظیر مردم یمن و سوریه و غزه در برابر دشمنان که به پیروزی آنان منجر شده است، نمونه های دیگر موفقیت راهبرد مقاومت است.
این راهبرد امروزه و در «جنگ اقتصادی» نیز قابل تجربه است؛ همانگونه که برخی کشورهایی که امروزه از نظر صنعتی و اقتصادی، کشورهایی پیشرفته محسوب می شوند(همچون ژاپن، چین، آلمان، روسیه و ...)، پس از طی یک دوره «مقاومت اقتصادی» توانستند بهپیشرفت برسند.(برای مطالعه بیشتر درباره چگونگی پیشرفت اقتصادی این کشورها، ر.ک: مؤمنی، حانیه سادات؛ اقتصاد مقاومتی در کشورهای پیشرفته(با تأکید بر تولید ملّی)؛ تهران، سدید، چ۳، ۱۳۹۸ش.)
همچنین، در نقطه مقابل باید گفت برخلاف تصور برخی افراد، سازش با دشمن، وابستگی به او و اطاعت از اوامر او، نه تنها به «پیشرفت» و «امنیت» جامعه نخواهد انجامید، بلکه از میزان آن خواهد کاست و جامعه و نظام اسلامی را آسیب پذیرتر خواهد نمود.
«مفهوم مخالف» آیهای که پیش از این، به آن اشاره شد نیز بر این مطلب گواهی می دهد که عدم مقاومت در برابر دشمن، راه آسیب رسانی او را هموارتر می نماید:
«وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لا یَضُرُّکُمْ کَیْدُهُمْ شَیْئاً إِنَّ اللَّهَ بِما یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ؛ اگر (در برابر دشمنان) «استقامت» بورزید و «تقوا» پیشه کنید، نیرنگشان، اندک زیانی به شما نمیرساند.» (آل عمران: ۱۲۰)
دلیل این مسئله این است که نظام اسلامی و ملتهای مسلمان با دشمنی مواجه هستند که سودای «برتری» بر همه عالم را دارد و به دنبال «وابستگی» همه ملّتها و جوامع به خود و «سلطه» بر آنهاست؛ چنین دشمنی هیچگاه اجازه نخواهد داد جوامع تحت سلطه اش، مستقلانه و تا هرمیزانی که خود بخواهند، در هرعرصه ای که خود تمایل داشته باشند و با هر روش و ایدئولوژی که خود انتخاب نموده اند، به «پیشرفت» برسند؛ بلکه «میزان»، «عرصه»، «روش» و «تئوری» پیشرفت را نیز او تعیین خواهد نمود. علاوه بر اینکه «سلطه خواهی» دشمنان برتری طلب، نسبت به جوامع مسلمان، بیش از سایر جوامع خواهد بود؛ بگونه ای که اگر آنان به دلیل سازش زمامداران اسلامی، بر ملّت های مسلمان تسلّط یابند، به طرز سخت گیرانه تری از پیشرفت آنان جلوگیری خواهند نمود؛ و این نیست جز به دلیل پذیرش «اسلام» توسط ملت های مسلمان؛ دینی که مملوّ از آموزه های «استقلال خواهانه»، «قیام بر علیه ظلم» و «نفی برتری طلبی» است و دشمنان اسلام از این آموزه های برانگیزاننده، به شدت احساس خطر می کنند.
در این شرایط، نتیجه قهری «سازش با دشمنان» و «اطاعت از دستورالعمل های آنان»، «عقبگرد»، «پسرفت» و «خسارت» خواهد بود، نه «پیشرفت»؛ و این، همان هشدار قرآن کریم به مسلمانان است که فرمود:
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا یَرُدُّوکُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِینَ؛ ای کسانی که ایمان آوردهاید اگر از کسانی که کافر شدهاند اطاعت کنید، شما را به عقب باز میگردانند و سرانجام زیانکار خواهید شد.» (آل عمران: ۱۴۹)
دقیقاً به همین دلیل است که امام امیرالمؤمنین(ع) به مردمی که «جهاد» و «مقاومت» در برابر دشمنان را ترک نمایند، هشدار می دهد که سرانجام خوار و ذلیل شده، انواع بلاها به آنان هجوم آورده، عقل و فهم شان تباه گردیده، حق آنان پایمال شده و مورد ظلم واقع می شوند:
«فَمَنْ تَرَکَهُ رَغْبَةً عَنْهُ أَلْبَسَهُ اللَّهُ ثَوْبَ الذُّل وَ شَمِلَهُ الْبَلَاءُ وَ دُیِّثَ بِالصَّغَارِ وَ الْقَمَاءَةِ وَ ضُرِبَ عَلَی قَلْبِهِ بِالْإِسْهَابِ وَ أُدِیلَ الْحَقُّ مِنْهُ بِتَضْیِیعِ الْجِهَادِ وَ سِیمَ الْخَسْفَ وَ مُنِعَ النَّصَفَ؛ مردمی که از جهاد (و مقاومت) در برابر دشمن روی برگردانند، خداوند لباس ذلّت بر تن آنها میپوشاند و بلا به آنان هجوم میآورد؛ حقیر و ذلیل میشوند؛ عقل و فهمشان تباه میگردد؛ و به خاطر تضییع جهاد حق آنها پایمال میشود؛ و نشانههای ذلت در آنها آشکار میگردد؛ و از عدالت محروم میشوند.»(نهج البلاغه؛ خطبه۲۷)
«پیشرفت» در سایه «مقاومت»
آری! ممکن است برخی با مشاهده برج های سربه فلک کشیده و زیبایی های ظاهری در برخی مناطق خاصّ برخی کشورهای بظاهر مسلمان منطقه، آنها را کشوری پیشرفته تر از ایران اسلامی قلمداد نمایند؛ درحالیکه «جامعه پیشرفته واقعی»، جامعه ای است که اولاً «میزان»، «عرصه»، «روش» و «تئوری» پیشرفتش را خود تعیین نماید؛ و ثانیاً پیشرفت های «مادی و معنوی» در آن، «باهم» اتفاق بیفتد؛ و ثالثاً همه مردم بصورت «عادلانه» از مواهب آن بهره مند شوند. بنابراین، جامعه ای که از پیشرفت معنوی و فرهنگی بی بهره باشد، و یا افسار پیشرفت های مادی و بعضاً ظاهری و سطحی اش به دست بیگانگان باشد، و یا همه مردم بصورت عادلانه نتوانند از مواهب پیشرفت بهره مند شوند و این اجازه تنها به بخش اندکی از مردم آن جامعه (که همان صاحبان قدرت و ثروت هستند) داده شود، چنین جامعه ای، همان جامعه مطلوب فرعون های عالم است که در منطق اسلام، جامعه پیشرفته ای محسوب نمی شود:
«فَاتَّبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ وَ ما أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِیدٍ؛ پس، از امر(گفتار، عمل و دستورات حکومتی) فرعون پیروی نمودند و امر فرعون رشد دهنده (انسان ها) نیست.» (هود: ۹۷)
واقعیّت این است که در چنین کشورهایی، اگر هم «پیشرفت های ظاهری» اتفاق افتاده باشد، پیشرفت هایی است که:
الف. «خودجوش»، «درون زا» و ناشی از «تلاش» خودشان نبوده، بلکه کاملاً ناشی از «وابستگی به بیگانگان» بوده است. چنین کشورهایی برای دولت های سلطه گر، به مثابه «گاوشیرده»ای هستند که اگر بخواهند اندکی از قوانین نظام سلطه تخطی نمایند، در اندک زمانی همه دستاوردهای توخالی شان را از دست خواهند داد؛ در واقع، شرایط آنان بگونه ایست که اگر دولت های سلطه گر اشاره ای کنند، همه آن بناهای بظاهر باشکوه فرو خواهد ریخت!
پیشرفت واقعی آن است که یک ملّت، با وجود شدیدترین تحریم ها از سوی دشمنان، با توان، اراده، تلاش و اعتماد به نفس خود و با توکل برخدا، و نه تکیه بر بیگانگان و دشمنان خدا، بتواند در صنعت هسته ای، هوافضا، سلّولهای بنیادین، پزشکی و غیره، در رده های نخستین دنیا قرار گیرد؛ همچنانیکه ایران اسلامی توانست به آن دست یابد.
ب. برای آنان «دین» و «ارتقاء معنوی» مردم، اهمیتی نداشته و اصولاً آن را جزء مؤلّفه های اصلی پیشرفت محسوب نکرده و برای آن هزینه ای نمی کنند؛ بلکه برعکس، برای «سقوط معنوی» مردمشان هزینه می کنند تا بتوانند آنان را «سبک مغز» و «مطیع» خود نگاه دارند:
«فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقِین؛ پس فرعون قومش را سبک مغز ساخت، در نتیجه آنان هم از او فرمان بردند، چرا که آنان مردمی فاسق و گناهکار بودند.» (زخرف: ۵۴)
این درحالی است که «پیشرفت اصلی» و «نقطه نهایی پیشرفت» در منطق اسلام، «پیشرفت معنوی» است و سایر اقسام پیشرفت(همچون پیشرفت علمی، صنعتی، اقتصادی و ..) باید در ذیل آن و در ارتباط با آن تعریف شوند.
ج. «پیشرفت های مادّی» در این کشورها، نه برای همه مردم، بلکه برای بخش کوچکی از آنان (که عمدتاً وابستگان به پادشاهان و درباریان و صاحبان قدرت بوده اند)، اتّفاق افتاده است؛ و بسیاری از مردم، که «عمداً» در رسانه های نظام سلطه سخنی از آنان گفته نمی شود، با مشکلات عدیده معیشتی و اجتماعی مواجهند.
«بیماردلان سیاسی» و تجویز نسخه «سازش با دشمن»
نکته آخر اینکه، نسخه «سازش با دشمن»، عمدتاً توسط کسانی «ترویج» و «عمل» می شود که دچار «امراض قلبی» همچون «ترس»، «راحت طلبی» و «تنبلی» هستند:
«فَتَرَی الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یُسارِعُونَ فِیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشی أَنْ تُصِیبَنا دائِرَةٌ؛ می بینی افرادی را که در دلهایشان بیماری است در (دوستی و سازش با) آنان(دشمنان) بر یکدیگر پیشی میگیرند، و میگویند میترسیم حادثهای برای ما اتفاق بیفتد.» (مائده: ۵۲)
در نقطه مقابل، پیشتازان «ترویج» و «عمل» به نسخه «مقاومت»، مردان خدایی، خودساخته و پرتلاشی هستند که خداوند آنان را «رِبِّیُّون»(مردان خدایی) نامیده است و از هیچ قدرتی غیر از قدرت خداوند، بیم ندارند:
«وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَکانُوا وَ اللَّهُ یُحِبُّ الصَّابِرِینَ؛ و چه بسیار پیامبرانی که مردان الهی فراوانی به همراه آنها جنگیدند؛ آنان هیچگاه در برابر آنچه در راه خدا به آنها میرسید سست نشدند، و ناتوان نگردیدند و تن به تسلیم ندادند و خداوند استقامت کنندگان را دوست دارد.» (آل عمران: ۱۴۶)
ب. ترساندن دشمن
راهبرد دوم برای مایوس سازی دشمن، ترساندن اوست. دشمن اگر ترسید، آنگاه از فشارها مأیوس شده و فکر تهاجم را از سر بیرون خواهد کرد و اینگونه «امنیت» حکومت تضمین می شود؛ حتی اگر- با وجود قاطعیت مسئولین حکومت اسلامی - تهاجمی هم از سوی دشمن صورت گیرد، تهاجمی همراه با ترس و اراده ای سست خواهد بود که نتیجه قطعی آن شکست دشمن است. اما اگر دشمن همزمان با فشار بیشتر، کوچکترین ضعف و سستی در مسئولین حکومت اسلامی مشاهده نماید، آنگاه فشارها را بیشتر کرده و احتمال تهاجم هم بیشتر می شود؛ و این یعنی پایین آمدن ضریب امنیت ملی.
مسئولین حکومت اسلامی باید بگونه ای با دشمن سخن بگویند که دشمن قدرت و غلظت را هم در رفتار و هم در سخنانش حس کند و بیابد و درنتیجه از او بترسد:
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِینَ یَلُونَکُمْ مِنَ الْکُفَّارِ وَ لْیَجِدُوا فِیکُمْ غِلْظَةً؛ ای کسانی که ایمان آوردهاید! با کافرانی که به شما نزدیکترند، پیکار کنید! آنها باید در شما شدت و خشونت احساس کنند.»(توبه: ۱۲۳)
بنگرید که امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) چگونه یارانش را به جنگ روانی در برابر دشمن دعوت می نمایند:
«وَ قَلْقِلُوا السُّیُوفَ فِی أَغْمَادِهَا قَبْلَ سَلِّهَا وَ الْحَظُوا الْخَزْرَ؛ قبل از برکشیدن شمشیرها آنها را در نیامشان بجنبانید و خشمگینانه با گوشه چشم به دشمن بنگرید.» (نهج البلاغه؛ خطبه ۶۶)
جنگ روانی و ایجاد ترس در دشمن، سیستم ادراکی او را به هم می ریزد و او را از گرفتن تصمیم صحیح بازدارد.
همچنین بنگرید که امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) چگونه پاسخ تهدیدات نظامی معاویه را می دهد:
«نوشتهای که نزد تو برای من و یاران من چیزی جز شمشیر نیست در اوج گریه انسان را به خنده وا میداری فرزندان عبد المطلب را در کجا دیدی که پشت به دشمن کنند و از شمشیر بهراسند پس «کمی صبر کن که هماورد تو به میدان آید»؛ آن را که میجویی به زودی تو را پیدا خواهد کرد، و آنچه را که از آن میگریزی در نزدیکی خود خواهی یافت. و من در میان سپاهی بزرگ، از مهاجران و انصار و تابعان، به سرعت به سوی تو خواهم آمد، لشکریانی که جمعشان به هم فشرده، و به هنگام حرکت، غبارشان آسمان را تیره و تار میکند. کسانی که لباس شهادت بر تن، و ملاقات دوست داشتنی آنان ملاقات با پروردگار است؛ همراه آنان فرزندانی از دلاوران بدر، و شمشیرهای هاشمیان میآیند که خوب میدانی لبه تیز آن بر پیکر برادر و دایی و جدّ و خاندانت چه کرد، میآیند. «و آن عذاب از ستمگران چندان دور نیست».»(نهج البلاغه؛ نامه ۲۸)
«در نامهات نوشتی که طلحه و زبیر را کشته، و عایشه را تبعید کردهام، و در کوفه و بصره منزل گزیدم، این امور ربطی به تو ندارد، و لازم نیست از تو عذر بخواهد. و نوشتی که با گروهی از مهاجران و انصار به نبرد من میآیی، هجرت از روزی که برادرت «یزید» در فتح مکّه اسیر شد پایان یافت، پس اگر در ملاقات با من شتاب داری، دست نگهدار، زیرا اگر من به دیدار تو بیایم سزاوارتر است، که خدا مرا به سوی تو فرستاده تا از تو انتقام گیرم، و اگر تو با من دیدار کنی چنان است که شاعر اسدی گفت: «تندباد تابستانی سخت میوزد و آنها را با سنگ ریزهها، و در میان غبار و تخته سنگها، در هم میکوبند» و در نزد من همان شمشیری است که در جنگ بدر بر پیکر جدّ و دایی و برادرت زدم... چقدر به عموها و داییهای کافرت شباهت داری شقاوت و آرزوی باطل آنها را به انکار نبوّت محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم وا داشت، و چنانکه میدانی در گورهای خود غلتیدند، نه در برابر مرگ توانستند دفاع کنند، و نه آنگونه که سزاوار بود از حریمی حمایت، و نه در برابر زخم شمشیرها خود را حفظ کردند، که شمشیرها در میدان جنگ فراوان، و سستی در برابر آن شایسته نیست.»(نهج البلاغه؛ نامه۶۴)
«پنداشتی که برترین افراد در اسلام فلان کس و فلان کس است؛ چیزی را یاد آوردهای که اگر اثبات شود هیچ ارتباطی به تو ندارد، و اگر دروغ هم باشد به تو مربوط نمیشود، تو را با انسانهای برتر و غیر برتر، سیاستمدار و غیر سیاستمدار چه کار است. اسیران آزاد شده (طلقاء) و فرزندانشان را چه رسد به تشخیص امتیازات میان مهاجران نخستین، و ترتیب درجات، و شناسایی منزلت و مقام آنان هرگز خود را در چیزی قرار میدهی که از آن بیگانهای، حال کار بدین جا کشید که محکوم حاکم باشد. ای مرد چرا بر سر جایت نمینشینی و کوتاهی کردنهایت را به یاد نمیآوری و به منزلت عقب ماندهات باز نمیگردی؟! برتری ضعیفان، و پیروزی پیروزمندان در اسلام با تو چه ارتباطی دارد. تو همواره در بیابان گمراهی سرگردان، و از راه راست روی گردانی.»(نهج البلاغه؛ نامه۲۸)
«و بترس از خدا که به زودی با بلایی کوبنده ریشهات را برکند، و نسل تو را بر اندازد. همانا برای تو به خدا سوگند میخورم، سوگندی که بر آن وفا دارم، اگر روزگار من و تو را در یک جا گرد آورد، همچنان بر سر راه تو خواهم ماند: «تا خدا میان ما داوری کند و او بهترین داوران است»»(نهج البلاغه؛ نامه۵۵)
«به خدا سوگند اگر پرهیز از خونریزی در مهلت تعیین شده نبود، ضربه کوبندهای دریافت میکردی که استخوان را خرد، و گوشت را بریزاند، معاویه بدان که شیطان تو را نمیگذارد تا به نیکوترین کارت بپردازی، و اندرزی که به سود تو است بشنوی. درود بر آنان که سزاوار درودند.» (نهج البلاغه؛ نامه۷۳)
تحلیل آیه ۶۰ سوره انفال
خداوند متعال در آیه ای از قرآن کریم، به مؤمنان توصیه می کند هرچه می توانند قدرتشان را (در همه عرصه ها) بیشتر کنند تا دشمن از آنها بترسد:
«وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُمْ وَ آخَرِینَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ یَعْلَمُهُمْ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ فِی سَبِیلِ اللَّهِ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ؛ هر نیرویی در قدرت دارید، برای مقابله با آنها [دشمنان]، آماده سازید! و (همچنین) اسبهای ورزیده (برای میدان نبرد)، تا به وسیله آن، دشمن خدا و دشمن خویش را بترسانید! و (همچنین) گروه دیگریغیر از اینها را، که شما نمیشناسید و خدا آنها را میشناسد! و هرچه در راه خدا (و تقویت بنیه دفاعی اسلام) انفاق کنید، بطور کامل به شما بازگردانده میشود، و به شما ستم نخواهد شد!»(انفال:۶۰)
این آیه شریفه دارای نکات مهمی مرتبط با بحث حاضر است:
۱. همانگونه که از ظاهر آیه فهمیده می شود، خداوندمتعال به مؤمنین توصیه می کند هرچه می توانند قدرتشان را در عرصه های گوناگون(علمی، صنعتی، اقتصادی، رسانه ای و غیره)، که مهمترین و اولینشان عرصه نظامی است، بیشتر نمایند تا دشمن از آنها بترسد؛ چراکه در نتیجه این «ترس»، دشمن یا از تصمیم خود برای تهاجم منصرف می شود و یا با اراده ای سست به میدان نبرد خواهد آمد.
۲. این حکم الهی (افزایش اقتدار در جامعه اسلامی)، حکمی کاملاً «فطری» و «عقلائی» است؛ چراکه مسئله جنگ و جدال و اختلافاتی که منجر به جنگ های خسارت زا می شود، امری است که در جوامع بشری گریزی از آن نبوده و خواه ناخواه پیش می آید؛ و به همین دلیل، به «حکم فطرت»، بر جامعه اسلامی واجب است که همیشه و در هر حال، تا آنجا که می تواند و به همان مقداری که احتمال می دهد دشمنش مجهز باشد، خود را مجهز نماید.(ر.ک: علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین؛ المیزان فی تفسیر القرآن؛ ج۹، ص۱۱۵)
این گزاره عقلائی و فطری، درباره نظام اسلامی که به دلیل استقلال از بیگانگان و نپذیرفتن ظلم از سوی آنان، دشمنان جنایتکار و سرتاپا مسلحی دارد، به طریق اولی صادق است. بنابراین عمل نکردن به این دستور الهی، در خوشبینانه ترین حالت، ناشی از «بی عقلی» است.
۳. نکته جالب و قابل تأمل دیگر این است که در حالیکه در ظاهر، تعبیر «عَدُوَّ اللَّه» به تنهایی برای بیان مقصود آیه کافی بود، امّا خداوند از تعبیر «عَدُوَّکُمْ» نیز در کنار تعبیر «عَدُوَّ اللَّه» استفاده نموده است و فرموده است اگر قدرت و اقتدارتان افزایش یابد، آنگاه علاوه بر «دشمن خدا»، «دشمن شما» نیز خواهد ترسید. علامه طباطبایی علت این نوع بیان قرآن را، تحریک بیشتر مردم به کسب آمادگی برای مقابله با دشمن می دانند. (ر.ک: علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین؛ المیزان فی تفسیر القرآن؛ ج۹، ص۱۱۵)
به نظر می رسد، گویی خداوند با بکار بردن این تعبیر، درصدد بیان این مطلب به مردم بوده است که حتی اگر خدا، دین خدا و حاکمیّت نظام دینی را هم قبول ندارید و در نتیجه افراد یا گروهی را به عنوان «دشمنان خدا» به رسمیت نمی شناسید، حداقل بخاطر حفظ امنیت خودتان و سرزمین و میهن تان، قدرت و اقتدارتان را افزایش دهید.
۴. یکی از مصادیق مهمّ عبارت «وَ آخَرِینَ مِنْ دُونِهِمْ لاتَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ یَعْلَمُهُمْ؛ دشمنانی که شما آنان را نمیشناسید و خدا آنان را میشناسد.»، منافقانی هستند که با پنهان کاری در درون نظام اسلامی حضور داشته و درحال برنامه ریزی برای براندازی نظام اسلامی هستند؛(ر.ک: علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین؛ المیزان فی تفسیر القرآن؛ ج۹، ص۱۱۶) و مطابق مضمون این آیه شریفه، افزایش اقتدار نظام اسلامی، علاوه بر دشمن خارجی، منافقان داخلی را نیز ترسانده و همین ترس، موجب «بازدارندگی»، «ضعف اراده» و «یأس» آنان از ضربه زدن به نظام اسلامی می شود.
۵. خداوندمتعال در بخش آخر این آیه شریفه، نتایج مادی و معنوی هرگونه صرف هزینه برای جلوگیری از نفوذ، سلطه و تهاجم دشمن را مستقیماً متوجه خود مردم می داند و می فرماید هرچه در این رابطه هزینه کنید، اولاً منافعش (که اولین و مهمترین آن، تأمین «امنیت» برای پیشرفت های مادی و معنوی است)، عیناً به خودتان بازمی گردد و ثانیاً از جانب بیگانگان نیز مورد ظلم واقع نمی شوید و دیگر کسی نمی تواند به شما زور بگوید و ظلم نماید: «وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَییءٍ فِی سَبِیلِ اللَّهِ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ».
همچنین، خداوندمتعال در آیه دیگری از قرآن کریم «غفلت نظام اسلامی از توان دفاعی» را آرزوی دشمنان می داند؛ چراکه در نتیجه این غفلت می توانند با خیالی آسوده در نبرد با نظام اسلامی، آن را شکست دهند:
«وَدَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِکُمْ وَ أَمْتِعَتِکُمْ فَیَمِیلُونَ عَلَیْکُمْ مَیْلَةً واحِدَةً؛ کافران دوست دارند که شما از سلاح ها و متاع های خود غافل شوید و دفعتاً به شما حمله ور شوند.» (نساء: ۱۰۱)
بنابراین، همانگونه که ملاحظه می شود، این آیه شریفه کاملا در راستای راهبرد مقاومت و ایجاد ترس در دشمن است و هرگونه تفسیر سازشکارانه از آن، مصداق بارز تحریف و تفسیر به رای قرآن کریم است.
افزایش توان دفاعی و نظامی برای نظام اسلامی، یک «واجب عقلائی» و تأمین کننده «امنیّت» و درنتیجه «پیشرفت» کشور و موجب «عدم پذیرش ظلم» از سوی بیگانگان است؛ و کسانی که، چه از سر غفلت و چه با انگیزه خیانت، در تحقق این امر سستی ورزند، در واقع مانع پیشرفت نظام اسلامی شده اند.
۲. اعتماد به دشمن، بی عقلی است
اصولاً باید گفت سنت الهی بر این قرار گرفته است که کسانی که در امور حکومتی و حل مشکلات جامعه اسلامی، بجای اعتماد به خداوند و وعده های الهی و استفاده از توان و ظرفیت های درون جامعه اسلامی، ولایت دولت های شیطانی را پذیرفته اند، چشم امید به کمک آنها دارند، به آنها اعتماد می کنند و با آنها دوستی می ورزند، بی تردید دچار خسارت بزرگی می شوند:
«وَ مَنْ یَتَّخِذِ الشَّیْطانَ وَلِیًّا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْراناً مُبِیناً * یَعِدُهُمْ وَ یُمَنِّیهِمْ وَما یَعِدُهُمُ الشَّیْطانُ إِلاَّ غُرُوراً؛ و آنها که شیطان را به جای خدا ولیّ خود برگزینند، قطعاً زیان آشکاری کردهاند.* شیطان به آنان وعده میدهد و به آرزوها سرگرم میسازد، ولی وعده اش جز فریب نیست.» (نساء: ۱۲۰-۱۱۹)
چراکه سیاست شیطان و حکومت های شیطانی، همواره بر این بوده که به طرف مقابلش وعده هایی به ظاهر جذاب می دهد(یَعِدُهُمْ) و در نتیجه فرد را دچار «توهّم» و «آرزوهای خیالی» در دستیابی به اهدافش می نمایند(یُمَنِّیهِمْ)؛ درحالیکه تنها چیزی که برای او اصالت دارد، تأمین منافع مادی و امیال نفسانی اش است و نه حتی اصول اخلاقی و انسانی؛ او هرگاه ببیند با وعده دادن و سپس، خلف وعده کردن، منافع مادی و امیال نفسانی اش تأمین می شود، حتماً این کار را خواهد کرد.
این رفتار فریبکارانه شیطانی، در آیات دیگری از قرآن کریم نیز برای مسلمانان یادآوری شده است. در یک آیه شریفه کار «منافقان» در وعده دادن به یهودیان برای کمک به آنها در نبرد علیه پیامبراکرم(ص) و سپس خلف وعده کردنشان، به رفتار «شیطان» تشبیه شده است که ابتدا به انسان در مقابل کافرشدن، وعده حل مشکلاتش را می دهد و پس از کافر شدن انسان، از او بیزاری می جوید:
«کَمَثَلِ الشَّیْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اکْفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ قالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکَ إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِین؛ کار آنها(منافقان) همچون «شیطان» است که به انسان گفت: «کافر شو (تا مشکلات تو را حل کنم)!» امّا هنگامی که کافر شد گفت: «من از تو بیزارم، من از خداوندی که پروردگار عالمیان است بیم دارم!» (حشر: ۱۶)
همچنین در آیه دیگری که مربوط به جنگ بدر است، به وعده شیطان به دشمنان پیامبراکرم(ص) برای کمک به آنان و سپس خلف وعده او اشاره شده است:
«وَ إِذْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ وَ قالَ لا غالِبَ لَکُمُ الْیَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَ إِنِّی جارٌ لَکُمْ فَلَمَّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَکَصَ عَلی عَقِبَیْهِ وَ قالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکُمْ إِنِّی أَری ما لا تَرَوْنَ إِنِّی أَخافُ اللَّهَ وَ اللَّهُ شَدِیدُ الْعِقابِ؛ و (به یاد آور) هنگامی را که شیطان اعمال آنها (مشرکان) را در نظرشان زینت داد و گفت هیچکس از مردم بر شما پیروز نمیگردد و من پناه (و حامی) شما هستم؛ اما هنگامی که دو گروه (جنگجویان و حمایت فرشتگان از مؤمنان) را دید، به عقب بازگشت و (به دوستان و پیروان) گفت: من از شما بیزارم! من چیزی را میبینم که شما نمیبینید، من از خدا میترسم و خداوند شدید العقاب است!» (انفال: ۴۸)
همچنین خداوند در آیات دیگری از قرآن کریم، صریحاً دشمنان اسلام را «پیمان شکن» و «بدعهد» معرفی می فرماید و دستور جهاد با آنان می دهد. (ر.ک: توبه: ۸ و۱۲؛ انفال: ۵۶-۵۵)
به دلیل همین رفتار فریبکارانه دشمن شیطانی است که امام امیرالمؤمنین(ع) در نامه معروفشان به جناب مالک اشتر، به او توصیه می کنند که اگر به هر دلیلی، قصد داشتی با دشمن(و یا هر بیگانه ای) پیمانی منعقد نمایی، متن پیمان را بگونه ای تنظیم نکن که دشمن بتواند از آن برای نقض عهد، سوء استفاده نماید:
«وَ لَا تَعْقِدْ عَقْداً تُجَوِّزُ فِیهِ الْعِلَلَ؛ هرگز پیمانی با دشمن منعقد نکن که در تعبیرات آن، راه تأویل (و سوء استفاده دشمن) باز باشد.»
خداوندمتعال همچنین در آیه دیگری از قرآن کریم، نتیجه شریک قرار دادن برای خداوند در کارها، که یکی از مهمترین مصادیق آن در امور سیاسی و حکومتی، اتکاء و اعتماد به شیاطین و مستکبران عالم و پذیرش ولایت آنان است را چیزی جز «زمین گیرشدن»، «در خور نکوهش بودن» و «تنها و بی یاور شدن» نمی داند:
«لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَخْذُولاً؛ هرگز معبود دیگری را با خداوند شریک قرار مده، که نکوهیده و بییار و یاور خواهی نشست!» (اسراء: ۲۲)
هرچند نفس اعتماد به دولت های شیطانی که به هیچ تهعد و اصول اخلاقی و انسانی پایبند نیستند، عجیب است؛ امّا عجیبتر از آن این است که این دولت های شیطانی حتی قادر به حل بحران های متعدّد اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی خودشان هم نیستند و در عین حال برخی افراد، برای حل مشکلات کشور از آنها طلب کمک می کنند:
«وَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَکُمْ وَ لا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُون؛ و کسانی را که به جای او میخوانید، نمیتوانند شما را یاری کنند و نه (حتی) خودشان را یاری دهند.» (اعراف: ۱۹۷)
آری! حکایت این «مشرکان سیاسی» که دشمنان خدا را به عنوان ولیّ و سرپرست خود انتخاب نموده اند، تا آنان را تدبیر و محافظت نمایند، حکایت همان عنکبوتی است که برای حفاظت و پناه خود، خانه ای ساخته است؛ امّا غافل از آنکه خانه اش، سست بنیادترین خانه هاست:
«مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِیاءَ کَمَثَلِ الْعَنْکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتاً وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنْکَبُوتِ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ؛ حکایت کسانی که جز خدا معبودانی را به سرپرستی و تدبیر امور خود برگزیدهاند، حکایت عنکبوت است که خانهای برای خود ساخته است و قطعا سستترین خانهها خانه عنکبوت است، اگر میدانستند.» (عنکبوت: ۴۱)
۳. صلح با دشمن و شرایط آن
اسلام در برخی موارد صلح با دشمن را مجاز شمرده است:
الف. زمانی که دشمن، «صادقانه» پیشنهاد صلح بدهد
اسلام هیچگاه شروع کننده جنگ با دشمن نیست. آنها هستند که اجازه رسیدن ندای اسلام به گوش مردم دنیا را نمی دهند تا خود آزادانه تصمیم بگیرند. دشمنان متکبر همواره اسلام را مانع هوسرانی های خود می دانند و باور دارند که اگر اسلام در عالم گسترش یابد، دیگر جایی برای زورگویی و هوسرانی آنها باقی نخواهد ماند. اما اگر دشمن دست از زورگویی بردارد و سر جنگ با دین ما نداشته باشد، دیگر علّتی برای نبرد با او وجود نخواهد داشت. به همین دلیل است که خداوند در آیه ای از قرآن به مسلمانان توصیه می کند که اگر دشمن صادقانه درخواست صلح کرد، آن را بپذیرید:
«وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیم؛ و اگر تمایل به صلح نشان دهند، تو نیز از در صلح درآی و بر خدا توکّل کن، که او شنوا و داناست!»(انفال: ۶۱)
برخلاف تفسیر ذلیلانه و سازشکارانهای که برخی غربزدگان از این آیه شریفه می کنند، تامل در تعابیر آیه بیانگر معنای دیگری است. توضیح آنکه، دو تعبیر «جنحوا» و «فاجنح» در این آیه شریفه، از ماده «جَنَحَ»، به معنای «تمایل یافتن به یک جهت» است (راغب اصفهانی، حسین بن محمد؛ المفردات فی الفاظ القرآن؛ ص۲۰۷) و تفاوت آن با «رَغبَة»، این است که «رَغبَة» به معنای «میل باطنی» است، امّا «الجُنح» به معنای «میل همراه با عمل» است.(مصطفوی، حسن؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم؛ ج۲، ص۱۴۰) همچنین ماده «جَنَحَ» می تواند با دو حرف «لام» و «إلی» همراه شود؛ امّا زمانیکه با «لام» بکار می رود، بیانگر «میل حقیقی» است؛ یعنی گرایش آنان راستین است، نه ظاهری.(آیت الله جوادی آملی، عبدالله؛ تفسیر تسنیم؛ ج۳۲، ص۶۵۸)
با این توضیح باید گفت معنای عبارت «وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها» در این آیات شریفه این است که: ای پیامبر(ص)! اگر دشمن برای صلح با تو تمایل نشان داد، و این تمایل، نه فقط در «حرف» و «ادّعا»، بلکه در «عملش» نیز نمایان بود، و واقعی بودن آن برای تو احراز شد، آنگاه تو نیز به او برای صلح تمایل نشان بده.
بیان این مطلب نیز ضروری است که آنچه در اینجا مورد بحث است، ارائه پیشنهاد صلح از سوی دشمن است، نه از سوی نظام اسلامی؛ چراکه طبق مبانی قرآنی، هرگونه پیشنهاد صلح و مذاکره ذلّت بار و از موضع پایین به دشمن از سوی نظام اسلامی، مطلقاً ممنوع است:
«فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَی السَّلْمِ وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ وَ اللَّهُ مَعَکُمْ وَ لَنْ یَتِرَکُمْ أَعْمالَکُمْ؛ هرگز (در برابر دشمن) سست نشوید و دشمنان را به صلح (ذلت بار) دعوت نکنید؛ در حالی که شما برترید و خداوند با شماست و چیزی از ثواب اعمالتان را هرگز کم نمیکند.» (محمد: ۳۵)
بنابراین، در برابر پیشنهاد صلح و مذاکره از سوی دشمن، نباید همچون بیماردلان سیاسی، «ذوق زده» شد و با «سرعت» و «عجله» آن را پذیرفت؛ بلکه دشمن باید ابتدا «عملاً» صداقتش را در این پیشنهاد نشان دهد؛ و اگر هیچ نشانه ای از «صداقت عملی» در پیشنهاد صلح و مذاکره از سوی دشمن وجود نداشت، باید دانست که هدف دشمن از این پیشنهاد، «غافلگیری» و «فریب» نظام اسلامی و در ادامه، هموار کردن راه «نفوذ» و «تسلّط» بر نظام اسلامی است و نباید با «ساده اندیشی»، پیشنهادش را پذیرفت.
به همین دلیل، خداوند در ادامه آیه مورد بحث، خطاب به پیامبراکرم(ص) می فرماید اگر آنها بخواهند با مطرح کردن صلح، تو را فریب دهند و نیرنگی در کار باشد، هرگز تسلیم مشو و نگرانی به خود راه مده، چرا که خداوند پشتیبان تو است(آیت الله مکارم شیرازی، ناصر؛ تفسیر نمونه؛ ج۲۱، ص۴۹۱):
«وَ إِنْ یُرِیدُوا أَنْ یَخْدَعُوکَ فَإِنَّ حَسْبَکَ اللَّهُ هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِینَ؛ و اگر بخواهند (در پیشنهاد صلح) تو را بفریبند، (یاری) خدا برای تو بس است. (زیرا) او بود که تو را با یاری خود و مؤمنان نیرومند گردانید.» (انفال: ۶۲)
بنابراین اگر دشمن در پیشنهاد صلحش، «صادق» بود و صداقتش در «عمل» نیز ثابت شد، آنگاه می توان به صلح با او تمایل نشان داد و آن را پذیرفت. چراکه اسلام و نظام اسلامی، نه شروع کننده دشمنی بوده است و نه به دنبال ایجاد دشمنی؛ بلکه آنها بودند که دشمنی را آغاز نمودند. قرآن کریم در این باره می فرماید: «وَ هُمْ بَدَؤُکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ؛ آنان نخستین بار (دشمنی را) آغاز کردند.»(توبه: ۱۳)
بنابراین، اگر دشمن با پیشنهاد صلح، صادقانه به دنبال پایان دشمنی باشد، دلیلی برای عدم پذیرش آن وجود ندارد. این همان توصیه ای است که امیرالمؤمنین(ع) نیز در نامه به جناب مالک اشتر بیان فرمودند: «وَ لَا تَدْفَعَنَّ صُلْحاً دَعَاکَ إِلَیْهِ عَدُوُّکَ و لِلَّهِ فِیهِ رِضًا فَإِنَّ فِی الصُّلْحِ دَعَةً لِجُنُودِکَ وَ رَاحَةً مِنْ هُمُومِکَ وَ أَمْناً لِبِلَادِکَ؛ هرگز پیشنهاد صلح از طرف دشمن را که خشنودی خدا در آن است رد مکن، که آسایش رزمندگان، و آرامش فکری تو، و امنیّت کشور در صلح تأمین میگردد.»(نهج البلاغه؛ نامه ۵۳)
همچنین، حتی اگر پس از احراز «صداقت عملی»، پیمان صلحی با دشمن بسته شد، باز هم باید مراقب بود که او نیّتش را تغییر نداده و قصد غافلگیری و فریب و خدعه نداشته باشد. به همین دلیل، امام امیرالمؤمنین(ع) در ادامه همان عبارات قبل، به جناب مالک اشتر می فرمایند:
«وَ لَکِنِ الْحَذَرَ کُلَّ الْحَذَرِ مِنْ عَدُوِّکَ بَعْدَ صُلْحِهِ فَإِنَّ الْعَدُوَّ رُبَّمَا قَارَبَ لِیَتَغَفَّلَ فَخُذْ بِالْحَزْمِ وَ اتَّهِمْ فِی ذَلِکَ حُسْنَ الظَّنِّ؛ لکن پس از صلح کاملاً از دشمن خود برحذر باش؛ زیرا چه بسا دشمن نزدیک میشود تا غافلگیر کند؛ پس دور اندیش و محتاط باش و خوشبینی خود را (به دشمن) متّهم کن.»(نهج البلاغه؛ نامه ۵۳)
ب. صلح تاکتیکی
صلح تاکتیکی زمانی است که حکومت اسلامی به قصد فریب دشمن، عقب نشینی کرده و پیشنهاد صلح بدهد تا در زمان مناسب تر و با نیروی قوی تر دوباره حمله کند. خداوند در برخی آیات قرآن، این نوع عقب نشینی را تأیید فرموده است: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ * وَ مَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاَّ مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَیِّزاً إِلی فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ؛ای کسانی که ایمان آوردهاید! هنگامی که با انبوه کافران در میدان نبرد رو به رو شوید، به آنها پشت نکنید (و فرار ننمایید)!*و هر کس در آن هنگام به آنها پشت کند- مگر آنکه هدفش کنارهگیری از میدان برای حمله مجدد، و یا به قصد پیوستن به گروهی (از مجاهدان) بوده باشد- (چنین کسی) به غضب خدا گرفتار خواهد شد و جایگاه او جهنم، و چه بد جایگاهی است!»(انفال: ۱۶- ۱۵)
ج. صلح به دلیل عدم همراهی مردم و خواص
این نوع از صلح زمانی است که برخی همراهان ولیّ و حاکم اسلامی از همراهی با او سرباز زنند و به او خیانت کنند؛ و او هم برای حفظ مصلحت مسلمین، چاره ای جز تن دادن به صلح با دشمن نداشته باشد. نمونه این صلح در تاریخ اسلام، صلح امیرالمؤمنین(علیه السلام) با معاویه در جنگ صفین و صلح امام حسن(علیه السلام) با او است.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) از ابتدا با پذیرش حکمیت مخالف بود و آن را فریبی از سوی دشمن در حال شکست می دانست تا از شکست نجات یابد. اما زمانیکه اصرار یارانش را دید و مصلحت پذیرش حکمیت را بر عدم پذیرش آن برای حکومت اسلامی بیشتر یافت، ناچاراً آن را پذیرفت. حضرت دیدگاه خود را در این باره اینگونه ابراز فرموده اند:
«پس از حمد و ستایش خدا، بدانید که نافرمانی از دستور نصیحت کننده مهربان دانا و با تجربه، مایه حسرت و سرگردانی و سرانجامش پشیمانی است. من رأی و فرمان خود را نسبت به حکمیّت به شما گفتم، و نظر خالص خود را در اختیار شما گذاردم. "ای کاش که از قصیر پسر سعد اطاعت میشد(ضرب المثل)" ولی شما همانند مخالفانی ستمکار، و پیمان شکنانی نافرمان، از پذیرش آن سرباز زدید، تا آنجا که نصیحت کننده در پند دادن به تردید افتاد، و از پند دادن خودداری کرد، داستان من و شما چنان است که برادر هوازنی سروده است: «در سرزمین منعرج، دستور لازم را دادم امّا نپذیرفتند، که فردا سزای سرکشی خود را چشیدند.»»(نهج البلاغه؛ خطبه۳۵)
و در عباراتی دیگر، «حفظ وحدت» در درون حکومت را علت پذیرش حکمیت می دانند: «بسیاری از مردم از بهره زیادی که ممکن بود (در اثر تهذیب نفس در آخرت نصیب آنها گردد) باز ماندند. به دنیا روی آوردند، و از سر هوای نفس سخن گفتند، و این کار باعث تعجب من گردیده که اقوامی خود پسند(اهل عراق و کوفه)، در آن گرد آمدهاند. من میخواهم زخم درون آنها را مداوا کنم؛ چرا که میترسم مزمن و غیر قابل علاج گردد (ولی آنها مانع میشوند). بدان که هیچ کس نیست که نسبت به وحدت و اتحاد امت محمد (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) از من حریصتر و انسش به آن از من بیشتر باشد. من در این کار پاداش نیک و سرانجام شایسته را از خدا میطلبم.» (نهج البلاغه؛ نامه۷۸)
و در خطبه ای دیگر مصلحت تعیین مدت برای انجام حکمیّت را «افزایش بصیرت مردم» می دانند. که اتفاقاً همینگونه هم شد و به فاصله کوتاهی پس از پذیرش حکمیت، همان مردمی که حضرت را با شمشیر مجبور به قبول صلح کردند، از کار خود پشیمان شدند:
«من این کار را کردم تا نادان خطای خود را بشناسد، و دانا بر عقیده خود استوار بماند، و اینکه شاید در این مدّت آشتی و صلح، خدا کار امّت را اصلاح کند. و راه تحقیق و شناخت حق باز باشد، تا در جستجوی حق شتاب نورزند، و تسلیم اوّلین فکر گمراه کننده نگردند.» (نهج البلاغه؛ خطبه۱۲۵)
پس از پذیرش اصل حکمیت نیز، حضرت فرد پیشنهاد شده – یعنی ابوموسی اشعری – را از اساس قبول نداشتند و «ابن عباس» را برای این کار پیشنهاد کردند که باز هم مورد قبول واقع نشد:
«آگاه باشید که شامیان در انتخاب حکم، نزدیکترین فردی را که دوست داشتند برگزیدند، و شما فردی را که از همه به ناخشنودی نزدیکتر بود انتخاب کردید، همانا سر و کار شما با عبد اللّه پسر قیس(ابوموسی اشعری) است که میگفت: «جنگ فتنه است بند کمانها را ببرّید و شمشیرها را در نیام کنید.» اگر راست میگفت پس چرا بدون اجبار در جنگ شرکت کرده و اگر دروغ میگفت پس متّهم است. برای داوری، عبد اللّه بن عباس را رو در روی عمرو عاص قرار دهید، و از فرصت مناسب استفاده کنید، و مرزهای دور دست کشور اسلامی را در دست خود نگه دارید. آیا نمیبینید که شهرهای شما میدان نبرد شده و خانههای شما هدف تیرهای دشمنان قرار گرفته است.» (نهج البلاغه؛ خطبه۲۳۸)
تفاوت صلح با سازش
بنابراین، اصل اساسی در اسلام، مقاومت و مبارزه با دشمنی است که اصطلاحاً شمشیر را از رو بسته و علناً با اسلام دشمنی می کند. و «صلح» نیز زمانی مجاز شمرده شده است که یا دشمن، صادقانه پیشنهاد صلح دهد و یا بصورت تاکتیکی و برای فریب دشمن به او پیشنهاد صلح داده شود و یا به دلیل عدم همراهی خواص و یا خیانت همراهان، حاکم اسلامی برای رعایت مصلحت بالاتری، مجبور به امضای صلح شود.
از همین جا معلوم می شود که «صلح» در اسلام، با «سازش» تفاوت ماهوی دارد. چراکه «سازش»، یعنی با ذلت و از سر ترس با دشمن روبرو شدن و زیر بار حرف زور او رفتن. در حالیکه در هیچ یک از انواع صلح، ذلت و ترسی وجود ندارد. و در نوع سوم صلح نیز، حاکم اسلامی از پذیرش صلح ناراحت است و خون دل می خورد؛ درحالیکه سازشکاران با دشمن، از سازش با دشمن، خوشحالند؛ چراکه گمان می کنند با این کار، خطر دشمن را از خود دفع کرده اند، درحالیکه پیش از این توضیح داده شد که اتفاقاً برعکس است و سازش با دشمن، امنیت حکومت اسلامی را خدشه دار خواهد کرد.
۴. چگونگی پیمان بستن با دشمن
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نامه به مالک اشتر، درباره پگونگی پیمان بستن با دشمن ۲ توصیه به او می کند؛ اول آنکه بگونه ای با دشمن پیمان مبند که تفسیرپذیر و موجب بهانه جویی دشمن باشد: «وَ لَا تَعْقِدْ عَقْداً تُجَوِّزُ فِیهِ الْعِلَلَ وَ لَا تُعَوِّلَنَّ عَلَی لَحْنِ قَوْلٍ بَعْدَ التَّأْکِیدِ وَ التَّوْثِقَةِ؛ هرگز پیمانی را مبند که در تعبیرات آن جای گفتگو باقی بماند، و بعد از تأکید و عبارات محکم، عبارات سست و قابل توجیه بکار مبر (که اثر آن را خنثی می کند).» (نهج البلاغه؛ نامه۵۳) و دوم آنکه حتی اگر با دشمن قراردادی امضاء شد، حکومت اسلامی نباید آن را نقض کند: «وَ إِنْ عَقَدْتَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ [عَدُوٍّ لَکَ] عَدُوِّکَ عُقْدَةً أَوْ أَلْبَسْتَهُ مِنْکَ ذِمَّةً فَحُطْ عَهْدَکَ بِالْوَفَاءِ وَ ارْعَ ذِمَّتَکَ بِالْأَمَانَةِ وَ اجْعَلْ نَفْسَکَ جُنَّةً دُونَ مَا أَعْطَیْتَ فَإِنَّهُ لَیْسَ مِنْ فَرَائِضِ اللَّهِ شَیْءٌ النَّاسُ أَشَدُّ عَلَیْهِ اجْتِمَاعاً مَعَ تَفَرُّقِ أَهْوَائِهِمْ وَ تَشَتُّتِ آرَائِهِمْ مِنْ تَعْظِیمِ الْوَفَاءِ بِالْعُهُودِ؛ اگر پیمانی بین تو و دشمنت بسته شد و یا تعهد پناه دادن را به اودادی، جامه وفا را بر عهد خویش بپوشان و تعهدات خود را محترم بشمار و جان خود را سپر تعهدات خویش قرار ده؛ زیرا هیچ یک از فرائض الهی نیست که همچون وفای به عهد و پیمان، مردم جهان با تمام اختلافاتی که دارند، نسبت به آن این چنین اتفاق نظر داشته باشند.» (نهج البلاغه؛ نامه۵۳)
البته بدیهی است که ایستادگی بر عهد و پیمان، تا زمانی است که طرف مقابل نیز به آن پایبند باشد و اگر به هر دلیلی، دشمن پیمان را نقض کرد، دیگر رعایت آن وجهی ندارد. قرآن کریم پایبندی به عهد و پیمان با دشمنان را تنها تا زمانی که آنان خود را ملزم به آن بدانند، جایز می داند:
«فَمَا اسْتَقامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ؛ پس تا زمانیکه (دشمنان) با شما [بر سر عهد و پیمان] پایدارند، (شما نیز) با آنان پایدار باشید.» (توبه: ۷)
قرآن کریم همچنین در توصیه ای دیگر می فرماید حتی اگر نشانه هایی در رفتار دشمن مشاهده کردید که می خواهد با نقض عهد به شما خیانت نماید، ضمن اعلام به آنها، از آن پیمان خارج شوید و آن قرارداد را به سوی آنان بیندازید: «وَإِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِیانَةً فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ عَلی سَواءٍ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْخائِنِینَ؛ و هرگاه (با ظهور نشانههایی) از خیانت گروهی بیم داشته باشی (که عهد خود را بشکنند و غافلگیرانه به شما حمله کنند)، آن پیمان نامه را به سوی آنان بینداز و بطور عادلانه به آنها اعلام کن (که پیمانشان لغو شده است)؛ زیرا خداوند خائنان را دوست نمیدارد.» (انفال: ۵۸)
قرآن کریم در برخی آیات دیگر نیز به این واقعیت اشاره میفرماید که اصولاً دشمنان، به این دلیل که همواره به منافع خود می اندیشند، حاضرند برای حفظ منافع خود، بدون هیچ ملاحظهای، پیمان های که نسبت به آنها تعهد دادهاند را نیز زیرپا بگذارند: «کَیْفَ وَ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ لا یَرْقُبُوا فِیکُمْ إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً؛ چگونه (پیمان دشمنان ارزش دارد) در حالی که اگر بر شما غالب شوند، نه ملاحظه خویشاوندی با شما را میکنند و نه پیمان را.» (توبه: ۸)
«فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَیْمانَ لَهُمْ؛ پس با پیشوایان کفر بجنگید، چرا که آنان را هیچ پیمانی نیست (به هیچ پیمانی پایبند نیستند).» (توبه: ۱۲)
«إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذِینَ کَفَرُوا فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ * الَّذِینَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ یَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِی کُلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لا یَتَّقُونَ؛ بدترین جنبندگان نزد خدا کسانی هستند که راه کفر پیش گرفتند و ایمان نمیآورند. * کسانی که با آنها پیمان بستی، سپس هر بار عهد خود را میشکنند و (از پیمان شکنی و خیانت) پرهیز ندارند.» (انفال: ۵۶-۵۵)
قرآن کریم همچنین کسانی را که در برابر بدعهدی های مکرر دشمنان، واکنش قاطع و عملی از خود نشان نمی دهند را توبیخ و سرزنش می کند: «أَلا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَؤُکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ؛ چرا با گروهی که پیمانهای خود را شکستند و تصمیم به اخراج پیامبر(ص) گرفتند پیکار نمیکنید؟ در حالی که آنان نخستین بار (دشمنی و پیکار با شما را) آغاز کردند.» (توبه: ۱۳)
و سپس در ادامه، «علت روانی» این عدم واکنش قاطع را نیز اینگونه بیان می فرماید: «أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ؛ آیا از آنها میترسید؟ با اینکه خداوند سزاوارتر است که از او بترسید، اگر مؤمن هستید.» (توبه: ۱۳)
نکته مهم و ظریف در این بخش از آیه این است که خداوند در آن، با بکار بردن تعبیر «تَخْشَوْنَهُمْ»، روان شناسی دقیقی از این افراد ارائه نموده است.
توضیح آنکه، «خشیة» اندکی متفاوت از «خوف» است؛ و تفاوتش آن است که «خشیة» به معنای «ترس» همراه با «تعظیم» و «علم» است؛(راغب اصفهانی، حسین بن محمد؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص۲۸۳) به عبارت دیگر، «خشیة»، ترسی است همراه با «علم» و «شعور» بالا نسبت به «عظمت» طرف مقابل؛ بگونه ای که فرد با همه وجود آن را «لمس»، «درک» و «حس» می کند و نسبت به مقوله مورد ترس، کاملاً «منفعل» است. در واقع باید گفت «خشیة»، خوفی است که به مرور زمان و در اثر افزایش «علم به عظمت شیء مورد ترس»، تقریباً در دل انسان «نهادینه» شده است؛ که نتیجه طبیعی این نوع «ترس نهادینه شده» از یک فرد یا موجود، «کرنش» و «انفعال» در برابر اوست.
نظر شما