به گزارش خبرنگار گروه دین و اندیشه خبرگزاری شبستان: غدیر برای مسلمانان و به ویژه شیعیان یک واقعه صرف نبود؛ بلکه تعیین تکلیف پیامبر اکرم (ص) برای مسلمین بود تا هر آنکس که در آن محل حضور دارد دستور رسول خدا را بشنود و برای آنانکه که آنجا نبودند پیام را انتقال دهد. اکنون قرنها از واقعه غدیر خم گذشته است و ماهیت آن بر هیچ مسلمانی پوشیده نیست.
به مناسبت این ایام مبارک حجتالاسلام «محمدحسن قدردان قراملکی» عضو هیات علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، یادداشت اختصاصی را در اختیار خبرنگار گروه دین و اندیشه خبرگزاری شبستان گذاشته است که در ادامه از نظرتان میگذرد:
فرارسیدن این ایام پیامبر اسلام(ص) در پرتو مجاهدتها و کوششهای ۲۳ ساله خود دو نهال نوپایی را به نام آیین مقدس اسلام و حکومت دینی به وجود آورده بود که نفس نوپای بودن آن دو به حفاظت و صیانت از انواع آسیبها و آفتها نیازمند بود که عمر کوتاه حضرت به آن کفاف نداد. این در حالی بود که خطر دشمن خارجی روم و ایران باستان، خطر داخلی (منافقان) اسلام را تهدید میکرد. حال این سئوال مطرح است که پیامبر اسلام(ص) آیا درباره چگونگی ادامه حیات دو نهال مزبور (اصل اسلام و حکومت آن) چارهای اندیشیده بود، یا آن را به حال خود واگذار نمود؟ سه گزینه و راهکار ذیل در لوح دیانت و سیاست نبوی قابل تصور است.
گزینه اول: موضع سلبی و سکوت:
حضرت نفیاً و اثباتاً درباره حاکم و خلیفه بعدی خود هیچ موضعی اتخاذ نکند! و شخص یا شورایی را تعیین ننماید! این راه را عقل و عُقلا و حتی وجدان هر انسانی بر نمی تابد؛ چرا که وقتی آن حضرت با خون دل خوردن و مجاهدت های طاقت فرسا و تقدیم هزاران شهید و جانباز کشتی سعادت و نور را به ساحل نجات رسانده است؛ چگونه ممکن است که فکر و نگران برگشت و افتادن کشتی سعادت به گردآب ها و طوفان هی سهمگین نیفتاده باشد! و برای آن چاره اندیشه نکرده باشد! چنان که خلیفه اول، خلیفه دوم را و خلیفه دوم شورای چهار نفره با ترکیب خاص را برای آینده سیاسی جامعه طراحی کردند. اصرار بر سکوت و موضع سلبی نبوی و مهر تایید بر آن مستلزم قول به خطای رفتار سیاسی شیخین را به دنبال خواهد داشت. یا بر عکس تایید سیره سیاسی شیخین – العیاذ بالله- موجب تخطئه سیره معصومانه نبوی را در عدم آینده نگری خواهد شد. این پارادوکسی است که مخالفان نظریه نصب نمی توانند از آن بگریزند.
گزینه دوم: سپردن امور به مردم در قالب شورا:
گزینه دوم این است که پیامبر(ص) دارای موضع ایجابی بوده است و برای دین و حاکمیت دینی فکر و راهکاری اندیشیده است و آن تعیین شورا یا نخبگانی یا بیعت برای اداره کشور است.
این نظریه هر چند اشکالات نظریه پیشین را ندارد، اما خود آن دارای اشکالاتی است که اشاره میشود:
الف. چه بسا تعیین فرد در شورایی به دلیل اغراض و امیال اعضای شورا چالشزا باشد و خود آتش اختلاف را شعلهور کند.
ب. به دلیل عدم عصمت اعضای شورا ممکن است به جای ضوابط و ملاکهای حقیقی روابط حاکم گردد، چنانکه محصول شورای شش نفره منصوب خلیفه دوم چنین شد و با وجود علی(ع) شخص دیگری یعنی «عثمان» انتخاب شد.
د. نکته سوم این که هیچ مدرک معتبر و غیر معتبری از وجود شورایی جهت تعیین امام و خلیفه توسط پیامبر خبر نمیدهد. پس گزینه سوم هیچ طرفداری از اهل سنت هم ندارد.
گزینه سوم: تعیین و نصب شخص اصلح:
گزینه سوم این است پیامبر(ص) با توجه با شناختی که از اصحاب خود داشته است مناسبترین آنان از هر جهت و حیثی را برای اداره دو نهال نوپای اسلام و حکومت دینی نصب فرموده است. این نظریه مورد اختیار شیعه است که اینجا فقط به دو دلیل عقلی آن اشاره می شود.
۱. خطرات داخلی و خارجی صدر اسلام
وجود خطرات خارجی و داخلی مانند منافقان و ظهور پیامبران دروغین مانند مسیلمه کذاب برای حکومت اسلامی و از آن مهمتر خطر تحریف و بدعت برای آموزههای اسلام اقتضا میکرد که پیامبر(ص) امت خود را در برابر این همه خطرات و هجمهها تنها و رها نگذارد و با توجه به علم لدنی که داشت بهترین گزینه برای تصدی مرجعیت علمی و دینی و نیز سیاسی کشور را در نظر و نصب نماید. به عبارت ساده، مردم یک روستایی که گله خود را بدون چوپان نمیگذارند، چگونه ممکن است پیامبری مانند حضرت محمد(ص) امت خویش را بدون جانشین رها کند!؟
۲. نصب عامل حفظ وحدت و جلوگیری از اختلافات قومی
جامعهها و به شکل بارز امتها از مناطق و قبایل، نژادها و زبانهای مختلفی تشکیل شده است که هر کدام خواهان بدست گرفتن حکومت و یا حداقل سهیم شدن در آن به اندازه وزن و موقعیت خودشان میباشند. این تعدد و اختلاف موجب کشمکش، نزاع و چه بسا جنگ داخلی میگردد که چهره غلظت و خشونتآمیز آن در جوامع متقدم بیشتر نمایان بود، نمونه بارز آن جنگ دو قبیله معروف مدینه یعنی اوس و خزرج میباشد که تنها با رویکرد هر دو به اسلام شعله جنگ خاتمه پیدا کرد.
با رشد و نمو اسلام توسط پیامبر(ص) پیروان اسلام در مناطق و قبایل مختلف پراکنده و منتشر بودند، دو قطب قدرتمند مسلمانان یعنی مهاجران و انصار هر کدام به عنوان رقیب برای تصدی حکومت طرح و برنامهای داشته و یا درصدد قبضه حکومت بعد از رحلت پیامبر اسلام(ص)، بودند. این نکته را جریان سقیفه تایید میکند، با وجود عدم تدفین جنازه مبارک پیامبر اسلام(ص)، انصار بالفور در محلی به نام سقیفه جمع شده و برای خود شخصی به نام سعدبن عباده رهبر خود انتخاب نمودند که این طرح به گوش دیگران رسید و خود را شتابزده به سقیفه رساندند و مدعی شدند که رهبری شما(انصار) را سران قریش نمیپذیرند، اما با این دلیل انصار به عقبنشینی از صحنه قدرت و سیاست حاضر شدند تا این که خلیفه اول به اصل نص نبوی متوسل شد که پیامبر(ص) فرموده که امامت و خلافت باید از قریش باشد، وی برای تکمیل نظر خود به انصار وعده وزارت داد. از این قطعه تاریخی روشن میشود که اصل نص مورد ادعای ابوبکر بود که شعله اختلاف و مناقشه را خاموش کرد.
حال این سئوال مطرح است که نص کلی در تعیین امام از قبیله قریش آیا خود مسأله و اختلافساز نخواهد بود؟ چراکه قبیله قریش خود بر هزاران فرد شامل است که دهها فرد میتواند مدعی خلافت و امامت گردد.
اگر مصلحت اندیشی حضرت علی(ع) نبود، شیعیان آن حضرت خلافت دیگران را برنتافته و دامن اختلاف و جنگ اسلام را فرا گرفته و درخت نوپای حکومت اسلامی را تهدید میکرد. پس اصل نص خاص و عمل به آن میتوانست بالندگی و شکوه اسلام را حفظ و از اختلاف و جنگ جلوگیری کند. این نکته مورد تایید بعض فلاسفه نیز قرار گرفته است.
نظر شما