به گزارش خبرنگار خبرگزاری شبستان از گیلان_ نوشین کریمی
تقریبا یک ماهی بود که در تدارک رفتن و خادمی کردن برای اربعین حسینی در کربلا بود.
شاید کمی عقب تر، از همان روز عید غدیر...
وقتی دیگ بزرگ غذاهای نذری را بار میگذاشت و خیره خیره به شعله های آتش چشم میدوخت و گریه میکرد، داشت حاجتش را از خدا می خواست.
خیلی غریبانه از همه همسفرهای سال های گذشته اش میپرسید «امسال ان شاء الله راهی هستید دیگه»
دلش داشت پرمیکشید و همه آن روزها و ساعت ها را بی تاب تر از همیشه برای رسیدن لحظه موعود پشت سر میگذاشت.
دخترش امتحان کنکور را داده بود و پسرش اوقات فراغت تابستان را میگذراند.
هر سال پدر تنها برای خادمی زائران ابا عبدالله راهی کربلا میشد و امسال خانواده دلشان میخواست در این خادمی و زیارت شریک زحمت های پدر باشند، همه چیز فراهم شد و پشت سر کاروان خادمین موکب نورالزهرا(س) رشت با خاله و شوهر خاله همسرش و با وسیله شخصی، راهی عراق شدند.
دیدن انبوه جمعیتی که روانه نجف و کربلا میشدند و مسیر راه هایی که هر چه به حرم ارباب نزدیک تر میشدی فشرده تر میشد، بی قراری خادمی را بیشتر میکرد و بی معطلی در موکب، مستقرشان کرد.
پای ثابت کار آشپزخانه بود ولی هر کجا که هر کسی نیاز به کمک داشت خودش را میرساند.
به قدری مهربان و خونسرد و مومن بود و در چهره اش آرامش داشت که آقا «جهانگیر» را «عمو جهان» صدا می کردند.
هر کس گوشه ای از کار موکب را برای میزبانی از زائران اباعبدللّه گرفته بودند. گاهی لابه لای شیطنت های کودکانه «علیرضا» پسر آقا جهانگیر با بچههای زائرین و پذیرایی که هر وقت از بازی فارغ میشد انجام میداد، گرمای ۵۰ درجه کربلا فراموش میشد و گاهی در کنار شعله های گازهای پخت و پزی که در آشپزخانه موکب دایر بود عرق پیشانی آقا جهانگیر و مابقی خادمین پاک نمیشد...
اما کاش تمام ماجرا همین بازی های کودکانه علیرضا بود و گرمای مطبخ برای آقا جهانگیر ویا دلواپسی مادر برای آینده فرزندانش و دلشوره «فاطمه» دخترشان برای قبولی در کنکور....
کاش فرصت باقی می ماند و یک اربعین دیگر خوشمزگی دستپخت آقا جهانگیر لای دندان های مهمانان موکب نورالزهرا(س) می ماند اما اینگونه خبر ناگوار یک سانحه ما را داغدار نمیکرد.
مجید ذاتی_ مسئول موکب نورالزهرا(ص) رشت در گفت و گو با خبرنگار خبرگزاری شبستان با ابراز، تاسف از اینکه براثر برخورد خودرو رانا با یک دستگاه اتوبوس در جاده کرمانشاه که در سهشنبه (۶ شهریور) اتفاق افتاد، ۶ عضو این خانواده که در حال برگشت از سفر اربعین حسینی به رشت بودند، جان خود را از دست دادند افزود: در این حادثه آقا جهانگیر، همسرش و دختـر ۱۸ ساله شان به همراه خاله و شوهر خاله در دم جان باختند و علیرضا، پـسر ۵ ساله آنها بعد از ۲ روز در کمـا ماندن طاقت نیاورد و جان خود را از دست داد.
وی با اشاره به اینکه اعضای این خانواده خادم الحسینی موکب نورالزهرا(س) استان گیلان، بر روی دستان مردم ولایتمدار و عاشق اباعبدالله تشییع و در بقعه متبرک آقا سید عباس پل طالشان رشت به خاک سپرده شدند گفت: مرحوم جهانگیر عاشوری متولد ۱۳۵۹ بود و در عمر با عزتی که خداوند به او داد، بخش مهمش را در هیات محبان اهل بیت پایگاهی در بلوار لاکان رشت، موکب اربعینی نورالزهرا(س) استان گیلان، گروه جهادی شهید علمدار و شبکه خیریه بهشت امام حسن(ع) فعالیت داشت.
وی به حضور مرحوم عاشوری و خانواده اش در کربلا معلی اشاره کرد و افزود: خادمین موکب نورالزهرا(س) با یک اتوبوس ۴۲ نفر که هماهنگ کرده بودیم راهی کربلا شدند و پنج ماشین هم به صورت شخصی همراهشان رفت که مرحوم عاشوری نیز با ماشین شخصی به کربلا رفتند که متاسفانه موقع برگشت به ایران با همان ماشین تصادف رخ داد و این حادثه غم انگیز رقم خورد.
وی گفت: البته در نجف با همین بچه ها بودند، ولی بچه ها پیاده روی رفتند ولی مرحوم جهانگیر با خانواده اش زودتر آمد موکب که بتواند برای زائران خدمت رسانی کند.
همیشه حلقه وصل بین همه بود
مهران لقمانی_ از کانون بهشت امام حسن(ع) و دوست قدیمی مرحوم عاشوری نیز در گفت و گو با خبرنگار خبرگزاری شبستان با بیان اینکه در شرکت ایران برک کار می کرد ولی چون به تاسیسات برق تسلط داشت، هر وقت هرجا دوستان با او تماس میگرفتند و می گفتند کسی گرفتار است سریع می رفت و برق هایشان را سرویس میکرد به خصوص خانه هایی که برای محرومین و ایتام می ساختیم را بعد از ساعت کاری که پنج عصر بود، می رفت تا سرویس کند.
وی به خدمات ارزشمندی که از زمان کرونا برای محرومین در توزیع بستههای معیشتی و خدمات رسانی و نیز فعالیت های مختلفی که در طول این سال ها در اعیاد و شهادت اهل بیت(ع) انجام داده بود اشاره کرد و گفت: مرحوم عاشوری در مناسبت های مختلفی که ایستگاه های صلواتی دایر میکردیم پیش قدم و همیشه کمک حال ما بود.
لقمانی با بیان اینکه توفیق این را داشتم که ۲۵ سال با مرحوم «جهانگیر» رفاقت کنم تصریح کرد: ندیدم دل کسی را به درد بیاورد، خدای ناکرده غیبت کند، دروغ بگوید و یا کار اشتباهی از ایشان ببینم، زیرا همیشه حلقه وصل بین همه و بسیار آدم خوش قلب و خوش خنده ای بود.
وی که لابه لای صحبت هایش آهی برآمده از دل میکشید و افسوس از فقدان چنین دوست دیرینه ای داشت، ادامه داد: ما به شوخی بهش میگفتیم «بولدوزر» چون واقعا خستگی ناپذیر بود، به خصوص کار برای اهل بیت(ع) برایش سختی نداشت.
لقمانی اضافه کرد: یادم هست همین امسال روز تاسوعا هفت هزار غذا پخت کردند، مسئولیت پخت و آشپزی با جهانگیر بود، دوباره شَبَش برای عاشورا رفت جای دیگری پخت کرد و ظهر عاشورا هم جای دیگری قرار بود برود که گفتیم آقا برو استراحت کن میمیریا... ولی جهانگیر گفت «آدم اگه میخواد بمیره تو همین راه بمیره»
سرش را پایین انداخت و زیر لب با بیان اینکه چقدر خوب که ما هم این سعادت را داشته باشیم که در این راه بمیریم، ادامه داد: خیلی خاطرات دارم ولی چون شرایط روحیم مناسب نیست نمی توانم کامل بیان کنم.
خاطراتش را در ذهن مرور می کند و با بیان اینکه دلم میسوزد و کاری ز دستم بر نمی آید ادامه داد: چند چیزی که ما را خیلی می سوزاند این است که همسرش متولد ششم شهریور ماه ۶۵ بود و درست روز تولدش از دنیا رفت و به الله پیوست، و دیگر اینکه دخترش «فاطمه» ۱۸ ساله بود و در آزمون کنکور سراسری و در رشته پزشکی انتخاب رشته کرده بود و نشد که بهش بگوییم در آزمون قبول شده است و...
وی ضمن قدردانی از مردم که در روز تشییع جنازه بدرقه باشکوهی انجام دادند و مرحمی بر دل داغدار دوستان و بازماندگان این خانواده شدند گفت: مرحوم عاشوری مادرش را سال گذشته از دست داده بود و مادر خانمش هم در سن جوانی یعنی ۳۸ سالگی از دنیا رفته بود، درست همین سنی که دخترش(مریم خوش نشین) همسر مرحوم جهانگیر الان به رحمت خدا رفتند. پدر آقا جهانگیر هم آلزایمر دارند و هنوز فوت شهادت گونه این عزیزان را خیلی خوب درک نکرده است.
برادر ندارد ولی دو خواهر دارد که اکنون داغدار عزیزانشان هستند.
لقمانی باز هم گریزی به روحیه جهادی، انقلابی، امام حسینی و پای کار اهل بیت بودن مرحوم جهانگیر میزند و با اشاره به اینکه، فرد خوش اخلاقی بود، بیان کرد: نه اینکه الان نیست بگویم، این را از هر عزیزی که از نزدیک با جهانگیر سلام علیک داشت میتوانید بپرسید تا به این ادعای من شهادت بدهد.
وی با ابراز تاسف از اینکه، وقتی محرم امسال شروع شد در یک حال و هوای دیگری بود، درست از عید غدیر که پنج هزار پرس غذا (جوجه کباب) پخت داشتیم و سه روز را از گرفتن مرغ و خرد کردن، مواد زدن، سیخ کردن، کباب کردن و... و. مشغول بود و خستگی نمیشناخت، گفت: ما بارها می بُریدم ولی او ادامه میداد حتی مثل ما نیم ساعت هم استراحت نمیکرد و میگفت «شما برید من هستم»، مشخص بود در یک فضا و حال و هوای دیگری بود، همش میگفت «یعنی امسال اربعین میریم، اربعین قسمت من هست و...»
لقمانی با اشاره به اینکه چون امسال از نظر جسمی کسالت داشتم، وقتی به ملاقاتم می آمد یکی از دغدغه هایش این بود که «حاجی زود خوب شو ما اربعین خیلی کار داریم و...» افزود: یادم هست امسال واقعا نمی خواستم اربعین بروم. وقتی خودش رفت نجف به من از آنجا زنگ زد که «حاجی منتظریم و اینجا جات خالیه، چون هر سال با تو بودم امسال تو نیستی به من مزه نمیکنه و انگار یچیزی رو گم کردم، درسته که زن و بچمم همراهم هستن ولی یروز هم شده بیا و...» و واقعا یکی از دلایلی که توفیق شد امسال من با همه کسالتی که داشتم به کربلا رفتم بیشتر تشویق جهانگیر بود.
وی در ادامه افزود: چیزی که من را آتش میزند و داغ این فراق را بیشتر میکند این است که من به لحاظ شدت گرما حالم خوب نبود و یک روز در نجف ماندم و فردایش به کربلا رفتم و چون یک مسیری مسدود بود مجبور شدم پیاده بروم و بیشتر به من فشار آمد، وقتی رسیدم به موکب یک شب ماندم و استراحت کردم و فردایی شب تصمیم گرفتیم که چون حالم خوب نیست برگردم. درست ساعت ۲/۵ شب رفتم سمت آشپزخانه که با جهانگیر خداحافظی کنم، پرده ورودی را کنار زدم بروم داخل دیدم جلوی آشپزخانه بسته است و انتهای آنجا بچه های آشپزخانه استراحت می کردند، دلم نیامد جلوتر بروم بیدارشان کنم تا بیخواب نشوند و این شد که بدون خداحافظی با او برگشتم و حالا دارم ازین میسوزم که چرا خداحافظی نکردم...
وی با اشاره به اینکه خانواده هاش همگی خادم الحسینی بودند، افزود: دخترش ۱۰ سالی بود که کلاس انگلیسی میرفت و حسابی مسلط به این زبان شده بود و علاوه بر کلاس های تقویتی تحصیلی برای بچههای کانون ما در تابستان تدریس انجام میداد. کلا خانوادگی حضور فعالی در تمامی برنامه ها داشتند و هر هفته سه شنبه که برنامه هفتگی داریم جزو اولین نفراتی بودند که می آمدند و آخرین نفراتی بودند که می رفتند.
لقمانی با تاکید به اینکه، یک عمری را حسین حسین میگوییم ولی شاید به آن معرفت لازم نمیرسیم اضافه کرد: در مورد «جهانگیر» هر چقدر بخواهم صحبت کنیم راه دارد، به نظرم زحماتی که در کربلا با جان و مال و خانواده اش کشید همانطور که در روایت داریم «آنکس که به زیارت اباعبدالله برود پاک است و از مادر تازه متولد شده» آنها هم پاک شدند و حتی اگر گناهی هم داشتند بخشیده شدند و در بغل امام حسین(ع) آرام گرفتند و حالا این ما هستیم که دست به دامانشان می شویم و از آنها می خواهیم که، ما را هم شفاعت کنند.
وی اذعان کرد: بخاطر علاقه شدیدی که این خانواده به هم داشتند در همان سال اولی که رفتیم اربعین و ۱۰-۱۵ روزی کنار هم نبودند مدام زنگ میزدند و پیگیر احوال هم میشدند، دلتنگ و وابسته هم بودند تا امسال که این مدت دوری از هم را بهانه کرده و اصرار کردند که ما نمی توانیم بدون بابا بمانیم و ما هم می آییم تا خانوادگی نوکری و فدایی امام حسین(ع) شویم.
لقمانی با اشاره به دیگر خصوصیات اخلاقی این خادم الحسین، ادامه داد: جهانگیر بسیار آدم حساس و با تعصبی بود، به ویژه در مسائل مالی که برای اهل بیت بود. مثلا در همین هفت هزار پختی، که روز تاسوعا انجام داده بود، آن مجموعه ای که بانی این کار بودند پولی را به عنوان دستمزد برایش در نظر گرفتند ولی جهانگیر این پول را بین همان بچه هایی که با او کار می کردند تقسیم کرد و مقداری باقی ماند که آنرا وقتی بچه های تیم پزشکی ما که قرار بود ۲۶ مرداد به کربلا اعزام شوند تهش یک چیزی هم رویش گذاشت و ۵۰ پرس غذای تو راهی برایشان درست کرد و تحویل داد، یعنی یک هزار تومانی از آن پول را برای خودش هزینه نکرد.
وی همچنین در خصوص همراهان آقای عاشوری و خانواده اش که در این سانحه درگذشتند، گفت: دو بزرگوار خاله و شوهرخاله مرحوم همسر آقا جهانگیر بودند. چون همسرش در جوانی مادرش را از دست داده بود وابستگی خاصی به خاله اش داشت، این خاله «سید خورشید علوی» از سادات روستای چماچا بود که پدر بزرگوارش در آن روستا بسیار معروف هستند و مردم ارادت و اعتقادات خاصی به این خانواده سادات دارند. همچنین «حسین زکایی» همسر خورشید خانم آدم بسیار مظلوم، فقیر، مهربان، خونگرم و دوست داشتنی و امام حسینی بود که یادم است شب اولی که رسیدم موکب خیلی خسته بودم و حالم هم خوب نبود و او اولین نفری بود که من را دید و به سمتم آمد و در آغوش گرفت و روبوسی کرد و آب آورد تا حالم بهتر شود و... ولی افسوس که خدا همه خوبان را با هم گلچین کرد و زود نزد خودش برد.
نیلوفر_ یکی از دوستان مرحوم «فاطمه» است که بی قرار از این فقدان به خبرنگار خبرگزاری شبستان گفت: دختر فوق العاده مهربان، اجتماعی با ادب بود و همیشه و همه جا برای کمک کردن پیش قدم میشد.
وی با اشاره به اینکه، هرکس حتی یک ساعت میدیدش عاشق رفتار و ادبش میشد افزود: پدرش در گروه جهادی موکب و هیاتها همیشه فعالیت داشت و همیشه پشت صحنه بود، حتی حرم نمی رفت و میگفت «شما برید برای منم دعا کنید»
نیلوفر با اندوهی که از خاطرات تازه این سفر با مرحوم فاطمه دارد ادامه داد: سفر اول خانواده بود، جز پدرشان که هر سال برای خادمی می رفت بقیه اولین بارشان بود که کربلا رفته بودند.
وی اضافه کرد: «علیرضا»، داداش فاطمه با اینکه اولین سالی بود که حضور در موکب با آن شدت گرما را تجربه میکرد ولی با جان و دل از همه پذیرایی میکرد.
نیلوفر با اشاره به اینکه آقای عاشوری هرجا کار خیری بود و کمکی از دستش بر میآمد اولین نفر بود که حاضر می شد گفت: مادر فاطمه جان هم که مشخص است همه دارند از خوبیش میگویند، کربلا که بودیم داخل موکب قسمت بانوان خادمی میکرد و خیلی جاها پابه پای همسرش بود.
وی به عکس هایی که از فاطمه در این سفر گرفته نگاه می کند و میگوید: نمیدانم از خدا چه خواستند و چطور با او معامله کردند که اینگونه در پایان این خدمتگذاری، با هم به دیدار حق رفتند.
پس از فوت علیرضا که دو روز پس از آن سانحه در کما رفته بود، حالا همه شهر داغدار خادمینی بودند که به نیک نامی از آنها یاد میشد. تابوت ها روی شانه های مردم تا خانه ابدی بدرقه شدند. مراسم سوم هم گذشت و حالا دوستان و آشنایان همزمان با مراسم روزهای پایانی ماه صفر، بیاد دوست و رفیق حسینی خود روضه خانگی میگیرند و تمام این خاطرات را یکی یکی با اشک برای هم تعریف می کنند و می سوزند...
نظر شما