به گزارش خبرگزاری شبستان، محمدی نیا در این مطلب نوشت: قلبها بهجای سینه، در گلو میتپد؛ نفسها حبس شده و سکوت سخنگوی رسمی حزبالله، ما را به مرز سکته رسانده، اگرچه سکوت لازم است. در میان بمبارانِ اخبارِ ضد و نقیض، شایعات و خبرهای هدایتشده، جز تماشا از کسی در ایران انگار کاری برنمیآید. این جنگ است که خود را بر پا کرده. ما انتخابش نکردیم، اما چگونه ما به تماشاچی تبدیل شدیم؟
مفهوم جهاد، در وهله نخست، مفهومی بهمعنای نوعی زندگی است. با مفهوم «قتال» یا «حرب» فرق میکند. جهاد، ابدی است، چون زندگیکردن همواره جاری است و جهاد کردن یعنی نوعی زندگی کردن اختیاری. میتوانیم انتخاب کنیم که جور دیگری زندگی کنیم. عاشورا به ما میآموزد که آن جور دیگر، «وهمی از زندگی» و نوعی مردهی متحرک است
سال ۱۳۵۹ شمسی (و حتی قبلتر) رژیم بعثی عراق به تمامیت و خاک ما تجاوز کرد. جنگ («قتال» یا «حرب») بر پا شد. تمام هشت سال و هزینههای جبرانناپذیر شهادت فرزندان ایران را با یک نظریه توضیح دادیم: «دفاع در برابر متجاوز و مقاومت در برابر ارادهی طاغوت».
امروز آن نظریه در ایران، کار نمیکند. یعنی درست کار نمیکند. علل گوناگونی هست. برشمردن و تفسیر علتهای آن، تلاشی مستقل و البته دشوار میخواهد. یکی از آنها، طرز تلقی ما از شهر اسلام و فروکاستن آن به معنای محدود جغرافیای خاکی و زمینی است.
بهنظر میرسد تصمیم کلان در ایران این است: در عوضِ «جنگِ_یکبار_برای_همیشه» (راهبرد کنونی رژیم صهیونیستی) «صفر کردن تنشها از طریق جنگ فرسایشی» را انتخاب کنیم. این انتخاب آنچنان که برخی تحلیلنویسان میگویند، انتخابی هم نیست.
ارسال سلاح به روسیه (وسط تنش اوکراین) با شیپور، برای ناتو، اعلام جنگ به اروپا تلقی شده. نقشآفرینی ما در موضوع ارمنستان، زمینههای عبور راه ابریشم از راهگذر ارس ایران را تقریبا منتفی کرده و بازیگران اصلی این مناقشهی بزرگ در قفقاز، منافعی برای تأمین منافع ایران تعریف نکردهاند. افزایش سطح غنیسازی هستهای، پیام دیگری به ناتو و آمریکا ارسال کرده است. تحلیل رفتار و گفتار دولت مسعود پزشکیان بیسابقهترین پیام ضعف و عقبنشینی را مخابره میکند. بانیان و مسببان این حالتِ «الاضطرار بالاختیار» باید بهصورت روشن توضیح دهند. حداقل از باب تبیین و توضیح.
نیروها و مناسبات تولید و توزیع و اقتصاد سیاسی مسلط بر ایران امروز، صورتی از زندگی را شکل داده که با جهاد بهمعنای «نوعی زندگیکردن» سازگاری کمی دارد. آموزش و پرورش (چه مدرسهای چه آکادمیک) از همیشه، محافظهکارتر و نمایشیتر شده است. از همه مهمتر، علم در ایران، در افول و رخوت است. نهاد علم، موجودی زنده است، قبض و بسط، تپش و سکته و قدرت و ضعف دارد. بنیاد وضع کنونی زندگی در ایران به علم بازمیگردد .
چگونه تماشاچی صرف نباشیم؟ بهسادگی نمیتوان از این وضع رها شد. علم در سیاست، بهزبان سیاست ترجمه میشود. اینکه عموم مردم از ایدهی مستتر در پیام قطعنامه (امام خمینی، مرداد ۱۳۶۶)، به دو دسته ۱. بیتفاوت و ۲. تماشاچیِ نگران تبدیل شدهاند، یکباره رخ نداده، یکباره هم متحول نمیشود:
«آنها که تصور میکنند مبارزه در راه استقلال و آزادی مستضعفان جهان با سرمایهداری و رفاهطلبی منافات ندارد ،با الفبای مبارزه بیگانهاند. بحث دنیاخواهی و آخرتجویی دو مقولهای است که هرگز با هم جمع نمیشوند… جنگ ما جغرافیا و مرز نمیشناسد»
جمهوری اسلامی بسیار جوان است و تازه، قدم در راهی گذاشته که بسیاری ملتها در رویا هم ندیدهاند. هنوز دیر نشده است.
نظر شما