به گزارش خبرگزاری شبستان از فارس، در دل کوچهای خاکی و بیادعا در جنوب داراب، جایی که محرومیت از دیوارها بالا رفته است، روایتی جان میگیرد که نه با کلمه، که با قلبها نوشته شده است. قصه از دلتنگی مادری شروع میشود که سالهاست تنها به قاب عکسی روی دیوار دل بسته و به تماشای امیدهای به خاکسپردهاش نشسته است.
اتفاق سادهای که معجزه شد
ابوالحسن جاویدی، شهردار داراب مشغول بازدید از یکی از محرومترین محلههای شهر است. متوجه مادری می شود که با سختی مشغول انجام کارهای خود است. جاویدی به سمتش می رود؛ زنی مسن اما پرغرور که با چهرهای آفتابسوخته، انگار هزار قصه ناگفته در نگاهش دارد. او از مشکلات محله گفت، از سختی زندگی. شهردار پرسید: «فرزندت کجاست مادر؟ چرا تنها ماندهای؟»
زن مکث کرد. آهی کشید و گفت: «پسرم ابوالحسن شهید شده... تو اسمات چیست پسرم؟»
جاویدی با لبخندی آرام جواب داد: «من هم ابوالحسنم.» مادر لحظهای خشکش زد، بغض کرد و آرام گفت: «انگار اسم تو هم بوی پسرم را میدهد.»
آرزوی مادری که لبخند آورد
مادر شهید، شهردار را به خانهاش دعوت می کند؛ خانهای کوچک و ساده که تمام عظمتش در یک قاب عکس خلاصه شده بود. مادر می گوید: «میشود عکس پسرم را ابتدای کوچه نصب کنید؟ دلم میخواهد هر که رد میشود، بداند ابوالحسن من برای همین مردم جان داده.»
جاویدی با احترامی که در نگاهش موج میزد، قول می دهد این آرزو را برآورده کند.
دیوارهایی که زنده شدند
چند روز بعد، نقاشی پرترهای از شهید ابوالحسن اسدی، به سفارش شهردار، روی دیوار کوچه آغاز می شود. اما داستان اصلی همینجا شروع می شود. مادر هر روز با شور و شوق، برای نقاش چای میآورد. دقایقی مینشیند و با دستان لرزانش به نقش زدن قلم نگاه میکند. گویی هر رنگ، هر خط و هر سایهای که روی دیوار جان میگیرد، بخشی از دلتنگیهای مادر را آرام میکند.
لحظهای که کوچه نفس کشید
تصویر شهید بالاخره کامل شد. لبخندی آرام، نگاهی مطمئن و حضوری که انگار خود زندگی بود. حالا هر بار که مادر از کوچه رد میشود، با غرور سرش را بلند میکند و به فرزندش سلام میدهد. کوچه دیگر فقط یک کوچه نیست؛ حالا قصهای است که هزاران رهگذر را متوقف میکند.
بازتاب قصه در دل مردم
ویدئوی این ماجرا در فضای مجازی دست به دست چرخید و دلهای بسیاری را لرزاند. مردم با دیدن این روایت ساده اما عمیق، بار دیگر آموختند که شهادت، تنها یک واژه نیست. عشق و احترام به شهدا، در همین لحظات کوچک، در همین نقاشیهای ساده بر دیوارها جان میگیرد.
کوچهای که روزگاری در سکوت و محرومیت گم شده بود، حالا به محلی برای مرور ایثار و دلدادگی بدل شده است. جایی که هر دیوارش، شعری از امید و هر تصویرش، یادگاری از عشق است.
نظر شما