خبرگزاری شبستان: کسروی در شیعهگری، بر اساس محوریت آنچه خردگرایی مینامد، شیعیان را به کشاکشاندازی میان مردگان متهم میکند و مینویسد: «کسانی که اینها را از دین میشمارند معنی دین را ندانستهاند.» بدین صورت، با همان خودبزرگبینی خاص خود، خویش را در جرگهی متمایز آنچه «راستدینان» مینامد تصور مینماید. Flash version 9,0 or greater is requiredYou have no flash plugin installedClick here to download latest version
میراحمد کسروی شخصیتی پر از ضد و نقیضهای گونهگون است؛ روحانیای که به دینستیزی شهرت یافت و حتی برخی او را به داعیهداری پیامبری و بهاییگری متهم ساختند. عدهای دیگر نیز او را در مقام یک پژوهشگر و حتی بالاتر از آن قرار دادند و وی را ستودند. ورای این نظرهای متنوع، کسروی آثار متعددی را از خود بر جای گذارده است که میتواند معیار خوبی برای آزمون شخصیت و تاریخنگاریاش پیش روی مخاطب قرار دهد. بر همین اساس، این نوشتار مروری بر افکار و رویکرد تاریخی کسروی دارد.
زندگی کسروی را میتوان در 3 مرحله مورد بررسی قرار داد:
1. مرحلهی آغازین که کسروی، بنا بر خاستگاه خانوادگی خود، به طور عادی و متعارف در حکمآباد تبریز، طلبه، روحانی، پیشنماز، معلم و مدرس است؛
2. مرحلهی ارتقا به پژوهشگری و پرداختن به مطالعات تاریخی و ادبی در تهران که او همراه با کار قضاوت و وکالت آثاری نیز از خود به جای میگذارد؛
3. مرحلهی آخر که با ورود به عرصهی روزنامهنگاری و درگیری در مسائل اجتماعی، سیاسی تا مخالفت با تشیع، تصوف و ادبیات عرفانی و کتابسوزی پیش میرود و به تدریج زمینهی ترور خویش را فراهم میآورد.[1]
مرحلهی آغازین بررسی زندگی وی از تولد میراحمد کسروی در سال 1269 در محلهی حکمآباد تبریز ـکه وی از آن به هکماور یاد میکندـ سر میگیرد؛ محلهای که بنا بر گفتهی مهدی مجتهدی، «از نظر اقتصادی و فرهنگی یکی از عقبماندهترین کویهای تبریز بود.»[2]
نیاکان ملا و ایجاد مسجد...
طبق نوشتهی خودش، نیای او ملا بودند و حتی مسجدی به نام یکی از اجدادش «میراحمد» که از «علمای بنام هکماوار و قراملک و آن پیرامونها بود» وجود داشت. هرچند پدرش، میرقاسم، راه سوایی از «ملایی» برگزیده و به بازرگانی روی آورده بود، اما چنانچه میآورد مسجد و محکمهی موروثی تهی شده از روحانی، موجب شد تا پدرش دوست داشته باشد تا پسرش راه اجداد خود را پی گیرد.
بنابراین پس از تولد میراحمد، وی را به نامزدی جانشینی پدربزرگ برگزید و عزیزش داشت، اما برخی دیگر بر این باور هستند که وی در میان خانوادهای متولد شد که مانند شمارگانی از خانوادههای محروم تبریز آرزو داشتند فرزندشان به یادگیری علوم مذهبی بپردازد و روحانی شود؛ چرا که در آن روزگار، فراگرفتن دانشهای دینی در مدارس قدیم و تحصیلات مربوط به «فن فقاهت وسیلهای بود برای افراد لایههای پایین اجتماع... که در جرگهی افراد محترم و صدرنشین... و در ردیف افراد متعین درآیند.»[3]
با بررسی این 2 رأی، به نظر میرسد جایگاه و شأن اجتماعی منصب روحانیت در آن روزگار، در تمایل وی به روحانی شدن مؤثر بوده است. پس این چنین کسروی به لباس روحانی درآمد. «حسن امین» در این باره معتقد است کسروی در آغاز سیادت و روحانیت خود را مایهی افتخار میدانسته است و بعدها به دلیل اعتقاد به رجحان ایرانی بودن بر سید بودن، نام کسروی را برمیگزیند.[4]
حرکت تدریجی در مسیر مذهب ستیزی
روند رجحانیت ایرانیت بر اسلامیت، به تدریج وی را به سمت مذهبستیزی و به طور خاص شیعهستیزی، سوق داد؛ چنان که در نگارش زندگینامهاش این امر نمود مییابد و بارها در این کتاب، به گونهای منفی و ستیزهجویانه، از روحانیت و مذهب شیعه یاد میکند؛[5]فرآیندی که با آغاز مشروطه شدت میگیرد و برکناری وی از روحانیت را سبب میشود.
هرچند کسروی با غرور و نخوت از فرآیند زور و فشاری سخن میراند که وی را لباس روحانیت پوشاند، اما دوری مردم از وی و برکناریاش از روحانیت آن قدر در تاریخ برجسته است که خود وی نیز به آن اشاره کرده است. البته کسروی دلیل این برکناری را تهمت و بهانههای واهی و بیشتر به دلیل مشروطهخواهی خود و دشمنی مخالفان مشروطه میداند.
قرآنگرایی وی بدون اعتنا به احادیث، به حاکمیت تجربهگرایی بر اندیشهی وی منجر شد و حتی موجب تقویت اثرگذاری فرهنگ غربی بر تحولات فکری وی گردید. در واقع این 2 عامل موجب شد تا کسروی، پس از این، در فرآیندی چالشبرانگیز، سنت را واکاوی کند و به خیزش علیه سنت برخیزد.
در حالی که به نظر میرسد، بر خلاف آنچه او مینویسد، مشروطهخواهیاش موجب تکفیر و کنارهگیریاش نشد، بلکه گویا نقدهای تند و افراطیاش به آداب و رسوم شیعی و انجام کارهای خلاف عرف زمینهی دلسردی مردم را از او فراهم کرده است؛ آنچه در جایی دیگر از کتاب «زندگانی من» به «دلخستگی» یاد شده است، اما کسروی مغرورانه از بدی این برکناری، به «نیکی» سخن میراند، چرا که «از یک سو، مردم از من نومید شده دست از گریبانم برداشتند و بدین سان زنجیر ملایی از گردنم برداشته شد.»[6]
این نمود همان غروری است که بعدها در تفکر وی به شکل ادعاهای نوینی ظهور و بروز یافت. در واقع گویی وی نمیخواهد بپذیرد که از سوی جامعهی خود طرد شده است.
از این پس کسروی گرایش بیشتری به آشنایی با دانش غربی و مشروطهخواهان پیدا میکند و مراحل نوین زندگی وی رقم میخورد. کسروی پس از کودتای 1299 تا سال 1309، در دستگاه قضایی حکومت رضاخان، سمتهای متعددی را پذیرا شد و بعد هم به عنوان وکیل دادگستری به کار خویش ادامه داد. در همین دوره بود که مجلات و کتابهای زیادی از جانب وی انتشار یافت و در آنها او آزادانه برداشتهای خود را راجع به مذهب، سیاست و اجتماع بیان داشت.[7]
سیر این آثار تا جایی پیش رفت که کسروی را بیرون از دایرهی دین قرار داد و وی را در جامعهی مذهبی ایران به چهرهای منفی بدل ساخت.
دستخوش امواج افراطی برخلاف ادعاها
همان گونه که پیشتر نیز گفته شد، کسروی در خانوادهای روحانی متولد شد و آن گونه که فضای حاکم بر روایتگونهی وی از زندگیاش نشان میدهد، روحانی شدن وی جبر میراث خانوادگی بود. از سویی نیز شرایط مذهبی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی ایران و خاصتر از آن، تبریز در آن مقطع، ترکیبی از افراط و تفریط بود. این عوامل موجب شد تا کسروی، بر خلاف ادعاهای خود، دستخوش امواج افراطی شود و در برابر کنش ساختارهای اجتماعی، فرهنگی و تاریخی موجود واکنش تندی بروز دهد که در قالب مذهبستیزی جای میگیرد.
یکی از عوامل مهم تأثیرگذار بر کسروی مشروطه بود. همین تأثیرپذیری در کنار عوامل شخصیتی، تربیتی و خانوادگی از وی عصیانگری مدرن ساخت که ارزشها و هنجارهای سنتی و مذهبی را ضدارزش قلمداد میکرد. بنا به گفتهی خود او، 2 عامل حفظ قرآن و آشنایی با دانش غربی در تکانهی فکری وی مؤثر بوده است.[8]
قرآنگرایی وی، بدون اعتنا به احادیث، به حاکمیت تجربهگرایی بر اندیشهی وی منجر شد و حتی موجب تقویت اثرگذاری فرهنگ غربی بر تحولات فکری وی گردید. در واقع این 2 عامل موجب شد تا کسروی پس از این در فرآیندی چالشبرانگیز سنت را واکاوی کند و به خیزش علیه سنت دست زند. گویی آنچه از سنت، پیشتر از این، وی را آزرده میکرد باید به کناری رود. او به اصلاح دین میاندیشید، اما در فرآیند اصلاحی خود چیزی از دین باقی نگذاشت. وی تحت تأثیر نگرش قرن نوزدهمی غرب به تمدن و فلسفه و دین قرار داشت و بنابراین مانند اکثر اصلاحگران دینی بازگشت به اسلام اولیه را توصیه نمیکرد.[9]
وی تنها به یک فضای مشترک بینادیانی توسل میجست و اصل را در گرفتن پیامهای مهم دین مانند «هدفدار بودن جهان، اعتقاد به آفریدگار، اعتقاد به زندگی آینده داشتن و زندگی به آیین خرد کردن» میدانست. بدین ترتیب وی بر مواردی که بنیاد مشترک ادیان مختلف است تأکید مینمود. دین در نگاه او شناختن معنی جهان و زندگانی و زیستن به آیین خرد است و به دلیل سودی که میتواند برای بهتر کردن وضعیت بشری فراهم آورد، اهمیت دارد.[10]. به نظر میرسد، در تلقی وی از دین، اصل فایدهگرایی مؤثر است.
جهان از دریچهی نگاه وی «جهانی است آراسته» که «سراسر از روی سامانی است و هر چیزی جای خود را میدارد.»[11] این امر نشان میدهد نظم در جهانبینی وی از جایگاه عمدهای برخوردار است؛ نظمی که در دین نمود و معنای خرد مییابد. وی خرد را به عنوان یک شالودهی کلی بر اساس خرد بشری و در راستای محک گزارههای دینی برمیگزید.
جایگاهی که وی به خرد بشری و انسان میدهد میتواند گویای تأثیر تفکر اومانیستی غرب بر وی نیز باشد. گویی این خرد همان عقل خودبنیادی است که بر اندیشهی غرب حاکم بود، در حالی که در ساخت مذهب، خرد بشری در پذیرش اصول دینی به تنهایی کار از پیش نمیبرد و عقل باید به موازات وحی پیش رود تا سرمنشأ گمراهی بشر نشود.
به تدریج کسروی در طول سیر تحولات فکری خود، آکنده از غرور، تلقی خود از دین را به نبوت نیز تسری داد و با مفهومپردازی نوینی از آن، به ایجاد یک تفکر خاص در این باره پرداخت و خود را منادی مکتب تازهای تحت عنوان «راستدینی» یا «پاکدینی» گردانید. برخی همچون «حاج سراج انصاری» بر این باور بودند که کسروی در تلاش برای کوتاه کردن لباس برانگیختگی و نبوت است تا آن را چنان کوتاه نماید که به قامتش اندازه شود، اما چنان شد که با همان کوچکی، لباس همچنان برایش گشاد ماند.[12]
نگارش شیعه گری در معاضدت با تشیع
همچنین کسروی در مقابله با شیعه، کتاب «شیعیگری» را نگاشت و گفتار سوم آن را چنین نامگذاری کرد: «زیانهایی که از این کیش برمیخیزد.» این نامگذاری خود گویای برداشت و دیدگاه نویسندهی این کتاب به شیعه است.
کسروی، پیش از نگاشتن کتاب «شیعیگری»، با نگارش کتاب «پیرامون اسلام» تلاش کرده بود نشان دهد که در زمانهی وی چیزی از اسلام نمانده و آنچه هست فرهنگ بشری غربی است که به نظامسازی در زمینههای مختلف پرداخته است. اندوختهی تجربی وی، که از دوران کودکی رشد و تکامل یافته بود، در این کتاب نمود عینی یافت و کسروی با قلمی تند و خشمگنانه بر عقاید شیعی را از اصل امامت تا آداب و رسوم و نمادها و حتی روحانیت تاخت و اعتقاد به مهدویت، معجزه و... را نیز در تقابل با خرد تبیین نمود.
کسروی در شیعهگری، بر اساس محوریت آنچه خردگرایی مینامد، شیعیان را به کشاکشاندازی میان مردگان متهم میکند و مینویسد: «و کسانی که اینها را از دین میشمارند معنی دین را ندانستهاند.»[13] بدین صورت، با همان خودبزرگبینی خاص خود، خویش را در جرگهی متمایز آنچه «راستدینان» مینامد تصور مینماید.
کسروی هرچند خود را در جایگاه عقل کلی میداند و دیگران و از جمله شیعیان را به افراطگری متهم میکند، اما با توسل به افراطگری، خصومت و عناد شیعه را مورد حمله قرار میدهد و آموزههای آن را حلاجی میکند و به دلیل ناهمخوانی با افکار خویش، طرد مینماید. چنان که از بررسی آثار وی برمیآید، تأکید وی بر خرد بشری، با نامشخص بودن معیار مطلوبیت خرد، به ابهام منجر میشود و حتی او به دلیل غرور بیش از اندازه در داشتن آگاهی، گویی خود را معیار خوبی و بدی میگرداند؛ امری که شاید به صورتی تلویحی ادعای برانگیختگی وی را رخنمون میسازد.
نقدی بر تاریخنگاری کسروی
هرچند کسروی از اطلاق نام مورخ به خود اجتناب میکند،[14] اما پژوهشگران بسیاری وی را مورخی صاحب نام دانستهاند. به نظر میرسد پژوهشها و تألیفات تاریخی وی در 2 دورهی متمایز به نگارش درآمده است: دورهی نخست از 1300 تا 1310 شمسی و دورهی دوم از اوایل دههی 1310 تا مرگش در سال 1324.
دورهی اول مطالعاتش انسجام منطقی و سیر تاریخی مشخصی نداشت و پراکنده و بنا به مناصب دولتی واگذارشده در شهرهای مختلف و با ایجاد تشکیک در یافتههای دیگر محققان تاریخی صورت میگرفت، اما دورهی دوم پژوهشهای تاریخی وی با نگرش افراطی به مسائل فرهنگی ایران و موضوعات ایدئولوژیک بسیار، آمیخته بود.[15] در این مقطع زمانی و به خصوص در اواخر حکومت رضاشاه، موضعگیری تند وی در مقابل تشیع نمود مییابد؛ چرا که با کاهش اختناق فضای حاکم، دین و روحانیت عرصهی پرتلاطمی را برای حضور تجربه میکرد.
در چنین شرایطی، کسروی با دریافت بازگشت دین و روحانیت، به نقد و ستیزه با تشیع پرداخت و به بهانهی مبارزه با خرافات، شیعه را مورد حمله قرار داد؛ گویی که سیر تکامل پژوهشهای تاریخی از دورهی نخست شواهد کافی را برای تجویز و نظریهپردازی وی در دورهی دوم فراهم کرده بود. هرچند هر 2 دوره فارغ از ساخت فکری سنتستیز کسروی نبوده است، اما دورهی دوم نمود تکامل اندیشهی کسروی در قالب یک ایدهپرداز ضددین است. تلاش وی برای بررسی تاریخ نمیتوانست از مبانی فکری و رویکرد خردگرای افراطی وی و سنتستیزیاش مستقل باشد. بنابراین حتی نگارش تاریخ زندگی شخصیاش نیز در بند چنین دیدگاهی صورت میگیرد که نمود تفکر خاص وی است.
کسروی در فرآیند تاریخنگاری خود، چه از مشروطه و چه از غیر آن، شخصیتها را در دوستی یا همراهی با مواضع فکری خویش یا تقابل و عناد با آن، به خوب و بد تقسیم میکند. بنابراین تاریخنگاریاش با احساسات شخصیاش گره میخورد. نمونهی مطلوبی از داوری وی نسبت به «شیخ محمد خیابانی» رخ میدهد.
کسروی در کتاب «زندگانی من» به رنجش خیابانی از خود اشاره میکند و سپس، برای آنکه خود را در این مسئله بیگناه جلوه دهد، به خیابانی میپردازد و از بدیهای خیابانی سخن میراند و در سلسلهی سخنان خود خیابانی را به استبداد، خودرأیی و خصایل منفی دیگر میآراید. قضاوت احساسی اینچنینی موجب میشود تا فضای دوقطبی بر ادبیات تاریخنگاری وی حاکم و افراطگرایی به ویژگی آن بدل شود.[16]
بررسی تاریخی مشروطه نیز یکی دیگر از این بزنگاههاست که نمود مطلوبی برای تفکر کسروی است. مشروطهخواهی آغاز بروز و ظهور عینی تقابل کسروی با شیعه و قشر روحانیت است که خود نیز از آن برخاسته است. بنا به نقل خود او در کتاب «زندگانی من»، همراهی وی با مشروطه به نخستین معنایی که از آن میشنود بازمیگردد:
«باید قانونی باشد که مردم از روی آن زندگی کنند. پادشاه به سر خود نباشد. مجلسی برپا گردد که کارها را با سکالش به انجام رسانند...»[17]
حمایت از مشروطه به موازات مقابله با تشیع
اینها معانی بود که در جمع مردم تبریز در کنسولگری انگلیس به مشروطه داده شد و به قول کسروی، مورد پسندش قرار گرفت و موجب دلبستگی خاطر وی به مشروطه گشت. هرچند نوید مشروطهطلبان به پیشرفت توده و آیندهی روشن کشور نیز از جمله دلایل دیگری بود که به گفتهی خودش موجب افزایش اشتیاق او به مشروطه گشت.[18] حمایت وی از مشروطه، به موازات عناد وی با مذهب تشیع و روحانیت، به عنوان کارگزاران آن، پیش رفت.
اگرچه وی مدعی علم و خردگرایی است، اما بیشتر به نظر میرسد دستخوش امواج احساسی و تنگناهای گذشتهی خویش باشد. بدین ترتیب انباشتهای از شرایط محیطی و شخصیتی موجب میشود تا تاریخنگاری وی نمود عینی شرایط گسیخته و پرتنش جامعهی ایرانی آن زمان باشد. نمودی از لجامگسیختگی فکری و خودپرستی روشنفکرانهی عصر پهلوی...
افزون بر اینها، کسروی در حمایت از جنبش مشروطه، با نادیده انگاشتن جایگاه شیعه و قداست ارزشهای آن، مشروطه را پاککنندهی نادانیهای شیعیان دانست[19] و حتی در کتاب «شیعیگری» خود، خشنودی خود را از جنبش مشروطهی ایران و عثمانی به دلیل پایان آنچه معجزهسازی مینامید ابراز کرد. بنابراین تاریخنگاری وی هرچند توانست پژوهشهای تاریخی را متوجهی تودهی مردم نماید، اما با غرضورزی و تنگنظری خاص کسروی همراه شد؛ به گونهای که حتی کسروی در برههای تقابل بین موافقان مشروطه و مخالفانش را به تقابل «ملایان» با «مشروطهخواهان» تقلیل داد و مخالفت برخی روحانیون با مشروطه را سبب «دوتیرگی» مردم دانست.[20]
کسروی آن هنگام که به عوامل شکست مشروطه میپردازد، مذهب را نیز به مثابهی یک عامل ناسازگار مورد بررسی قرار میدهد.[21] همچنین وی در بخش چهارم کتاب «شیعیگری»، با اشاره به دیدگاه فقها دربارهی حکومت در عصر غیبت، مخالفت علما با پذیرش مشروعیت دولت را از عوامل ناکامی مشروطه معرفی مینماید.
نفی ولایت فقیه
از نظر سیاسی، وی نظر قاطع فقهای شیعی در آن عصر، مبنی بر اعتقاد به ولایت فقیه، را نفی میکند. در آن زمان، هرچند بیشتر فقها قصد سپردن فرمانروایی به فقیه را نداشتند، اما به هر حال تأیید فقها و علمای دینی را برای مشروعیت قدرت حکومت امری ضروری میدانستند. همین امر از سوی کسروی قابل تحمل نبود و به آن میتاخت. در همین راستا شیخ فضلالله نوری، به مثابهی سخنگوی جریان فکری مشروعهخواهان، مورد هجمهی کسروی قرار داشت. در مجموع اگرچه کسروی مختصاتی چون استعداد و جربزهی تاریخنگاری، راستگویی و پاکزبانی را برای یک مورخ برمیشمرد، اما خود در نگارش تاریخی حداقل به راستگویی و پاکزبانی وفادار نمیماند.[22]
کسروی و منازعه تاریخی سنت و تجدد
کسروی را باید در قالب همان منازعهی قدیمی و پیشینهدار سنت و تجدد مورد مطالعه قرار داد. وی تحت تأثیر فرهنگ تجددخواهی مشروطه به جرگهی اصلاحطلبان دینی پیوست، اما در این فرآیند به خطا رفت و از دین چیزی باقی نگذاشت. در این فرآیند وی دستخوش فرهنگ افراط و تفریط گردید و اگرچه تاریخ را ابزار آگاهیبخش توده محسوب میکرد، با افراط در مواردی چون خردگرایی، آن را با داوری غرضورزانهی خود مورد مطالعه قرار داد و آثار خود را به قضاوت ایدئولوژیک آمیخت.
او در مسیر فکری خود به نحوی پیش رفت که تحت تأثیر وهابیت و خردورزی غربی به یک «سلفی مدرن» تبدیل شد. تاریخنگاری کسروی نیز انباشته از احساسات تند و مواضع افراطی وی نسبت به شیعیان و علمای شیعی است. در واقع اگرچه وی مدعی علم و خردگرایی است، اما بیشتر به نظر میرسد دستخوش امواج احساسی و تنگناهای گذشتهی خویش باشد. بدین ترتیب انباشتهای از شرایط محیطی و شخصیتی، موجب میشود تا تاریخنگاری وی نمود عینی شرایط گسیخته و پرتنش جامعهی ایرانی آن زمان باشد؛ نمودی از لجامگسیختگی فکری و خودپرستی روشنفکرانهی عصر پهلوی. (*)
پینوشتها:
[1]سید حسن امین، زندگی و کارهای احمد کسروی، حافظ، ش 78، بهمن 1389، ص 20.
[2]همان، ص 20.
[3]هوشنگ اتحاد، پژوهشگران معاصر، ج 4، تهران، فرهنگ معاصر، 1379، صص 1 و 2.
[4]سید حسن امین، همان، ص 20.
[5]احمد کسروی، زندگانی من، تهران، انتشارات بنیاد، 1323، صص 15 و 19.
[6]احمد کسروی، همان، ص 39.
[7]حجتالله اصیل، سیری در اندیشهی سیاسی کسروی، تهران، امیرکبیر، 1356، صص10 تا 12.
[8]احمد کسروی، همان، ص 36.
[9]رسول جعفریان، جریانها و سازمانهای سیاسی ایران، تهران، خانهی کتاب، 1387، ص 894.
[10]احمد کسروی، شیعیگری بخوانند و داوری کنند، تهران، پیمان، 1323، صص 19 و 20.
[11]احمد کسروی، ورجاوند بنیاد، تهران، علمی، 1340، ص 3.
[12]حاج سراج انصاری، نبرد با بیدینی، تهران، بینا، 1323، ص 172.
[13]احمد کسروی، شیعیگری بخوانند و داوری کنند، ص 19.
[14]احمد کسروی، تاریخ مشروطهی ایران، تهران، امیرکبیر، 1370، ص 7.
[15]اسماعیل حسنزاده، گفتمان هویت ملی در تاریخنگاری کسروی، فصلنامهی مطالعات ملی، سال 4، ش 14، زمستان 1381، ص 65.
[16]احمد کسروی، زندگانی من، صص 72 تا 76.
[17]احمد کسروی، زندگانی من، ص 26.
[18]همان، ص 26.
[19]همان.
[20]احمد کسروی، شیعیگری بخوانند و داوری کنند، ص 38.
[21]حجتالله اصیل، همان، ص 48.
[22]اسماعیل حسنزاده، گفتمان هویت ملی در تاریخنگاری کسروی، ص 63.
نوشته مهرداد رضوی؛ پژوهشگر تاریخ معاصر
پایان پیام/
نظر شما