چرا حاج حسن به پاریس نرفت؟

من با این افراد نمی توانم بروم چون یک حالت ضد اسلامی دارند، دارای مدل هایی هستند که با من جور درنمی آیند، خلاصه موافقت نکردند که کار را ادامه بدهند.

به گزارش خبرگزاری شبستان، از ویژگی های شخصیتی شهید طهرانی مقدم همه جانبه بودن ایشان در ابعاد مختلف است. آنچه می خوانید گفتگویی است با خانم صدیقه طهرانی مقدم که از برادرشان می گوید:

مادرتان می گویند که بیشتر، شما بچه ها را در کارهای شان هدایت و سرپرستی می کردید. راستی یادتان است که شهید حسن طهرانی مقدم کدام دبستان درس می خواندند؟

طهرانی مقدم: نه متأسفانه، بیشتر بچه ها در سرچشمه رشد و نمو می کردند. ما در خیابان امیرکبیر بودیم.

البته ایشان در خیابان شکوفه شرقی تهران به دنیا آمدند. من 9 سالم بود که ایشان متولد شدند.

از کودکی بسیار شرین بودند و جلب توجه می کردند؛ یعنی کارهایی می کردند و تحسین همه را بر می انگیختند. دوران دبستان را آرام گذراندند. در دبیرستان معمولاً مطالعه خیلی نمی کردند ولی با استعداد سرشاری که داشتند معدل شان همیشه بالا بود و مشکلات درسی ایجاد نمی کردند. مسائل درسی اش را خیلی آرام پشت سر می گذاشتند. وقتی دیپلم گرفتند عموی ما پیشنهاد دادند که با چند تا از بچه های فامیل که هم سن و سال بودند، بروند پاریس ادامه تحصیل بدهند ولی ایشان با تماس هایی که با بچه های فامیل داشتند، در بحبوحه انقلاب و این گونه مسائل، قبول نکردند. البته مدارک مربوطه را داده بودند و برنامه ها انجام شده بود ولیکن ایشان گفتند: من با این افراد نمی توانم بروم چون یک حالت ضد اسلامی دارند، دارای مدل هایی هستند که با من جور درنمی آیند، خلاصه موافقت نکردند که کار را ادامه بدهند.

آن ها به کشورهای کانادا، پاریس و انگلیس رفتند و درس شان را ادامه دادند ولی برادرام نرفت، این جا ماند و تمام مدت در جبهه جنگ بود اما در مجموع بسیار موفق تر از آن ها از آب درآمدند، چه از نظر علمی، چه از نظر شخصیتی و چه از نظر خانوادگی، ایشان خیلی موفق بود. بعداً من لیسانس گرفتم و به عنوان دبیر به بندرعباس منتقل شدم. ایشان یک سال آمدند آن جا و با هم زندگی کردیم.

چه سالی بود؟

طهرانی مقدم: سال 1352 بود که ایشان دوره راهنمایی بودند، آن جا هم با اخلاق بسیار عالی و با محبتی که داشتند همه را جذب کردند، به طوری که اخیراً به مناسبت شهادت اخوی، ما از بندرعباس پیام های تسلیت زیادی دریافت کردیم، در حالی که سال ها آن ها را ندیه بودیم ولی ایشان این قدر در دل مردم جا باز کرده بود که هنوز به یادش بودند.

در بندرعباس شما و شهید با هم زندگی می کردید؟

طهرانی مقدم: بله. بعد همان جا مسئله ازدواج من پیش آمد که ایشان در این قضیه خیلی مشوقم بودند؛ یعنی این قدر به ایشان علاقه داشتم که با آن که در مورد شخصی که برای ازدواج به من پیشنهاد شده بود بود تردید داشتم، در این زمینه حسن آقا خیلی مرا تشویق می کرد. در واقع من به او احترام گذاشتم و این قدر دوستش داشتم که قبول کردم. اخوی کلاً یک سال پهلوی من بود و بعد برگشت و من نیز ادامه تحصیل دادم.

بعد که مسئله جنگ پیش آمد، آن اوایل به خاطر این که برادر دیگرمان علی آقا شهید شده بود، حسن آقا به خاطر خانواده رعایت می کردند و مدام در جبهه نبودند، تا این که تحت تأثیر آقای عبدی(عبدالرضا) لشکریان، دوست خیلی صمیمی ایشان که به جبهه می رفتند و همین طور به خاطر برادر شهیدمان، به علاوه اینکه مسائل جنگ هم داشت شدت می گرفت و به گونه ای دیگر پیش می رفت، بر مدت ماندن و تعداد اعزام های ایشان افزوده شد. با این حال برای این که برای من مشکلی پیش نیاید به طور ثابت جبهه نمی ماند، می آمد سر می زد و برمی گشت.

عاقبت روزی که بنده در بیمارستان فرزندم را به دنیا آوردم، حسن آقا دیگر خداحافظی کرد و رفت جبهه و از آن پس مسیر تازه ای را در پیش گرفت. این بار، درست جایی رفت که برادر شهیدمان علی آقا در سوسنگرد می جنگید، آن هم بدون این که من اطلاع داشته باشم. بیست روز بعد که به طور غیر مستقیم از موضوع مطلع شدم، حالم خیلی بد شد. حسن آقا خودش را به من رساند و گفت: نمی توانم از ادای وظیفه ای که بر دوشم احساس می کنم، سرباز کنم.

برای همین باید درکم کنی. برادرم حسن آقا برایم خیلی عزیز بود و نمی خواستم مثل برادر دیگرم از دستشان بدهم، پس مقاومت می کردم، خیلی با هم صحبت می کردیم ولی ایشان خیلی مصمم بود، حتی موضوع ازدواجی را هم که خانواده آقای لشکریان به حسن آقا پیشنهاد کردند، بیشتر به احترام آن سوابق و دوستی ها قبول کردند، چون اصلاً آمادگی ای برای ازدواج نداشتند، سن شان خیلی پایین بود و وقتی مادرم اصرار کردند پذیرفتند.

اخوی با خانم شان همه صبحت ها را کردند و شرط ها را گفتند، اینکه من دو شرط دارم؛ یکی مادرم و دیگر جنگ و مادامی هم که جنگ هست، من در این راه ثابت قدم هستم. این دو، شرط اساسی من است که الهام خانم گفته بودند: من حرفی ندارم و عملاً هم نشان دادند که اعتقاد این خانم مؤمنه و بزرگوار نیز همین است و در هر دو این موارد وفادار ماندند.

شرط شهید در خصوص مادرتان چه بود؟

طهرانی مقدم: خب، مادرم تنها بودند و بچه ها هر کدام مشغول زندگی خودشان بودند. ایشان می خواستند که سرپرستی مادر را نیز بر عهده داشته باشند. همیشه از همان بچگی محبتی وافر و وابستگی عمیقی نسبت به مادرمان داشتند.

آیا شهید حسن طهرانی مقدم، از همان ابتدای جنگ همراه با شهید علی آقا به جبهه رفت، یا بعد از شهادت ایشان؟

طهرانی مقدم: بیشتر بعد از شهادت برادرامان رفتند؛ یعنی در جبهه بودند اما یک جا مستقر نبودند. می آمدند، آموزش می دیدند و آموزش هم می دادند. مدت کمی در سازمان ها و بنیادهای مختلفی که تشکیل می شد همکاری می کردند، بعد دوباره محل کار و خدمت خود را عوض می کردند ولی از وقتی که من بچه ام را به دنیا آوردم - حدود یک سال بعد از شهادت برادرمان علی آقا، یعنی از سال 1360- به طور دائم در جبهه بودند.

از بین دوستان دبیرستان ایشان کسی را در خاطرتان هست؟

طهرانی مقدم: در دبیرستان دوست صمیمی به آن صورت نداشتند. بعدها نسبت به آقای عبدی لشکریان خیلی محبت عجیب و غریبی داشتند که دو طرفه بود ولی در خصوص دیگران این ارتباط ها به صورت گذرا بود و دوستی که همیشه با اخوی باشد به آن شکل مطرح نبود.

از خصوصیاتی که از همان زمان کودکی در ایشان برجسته می نمود و تا آخر هم ادامه داشت چه بود؟

طهرانی مقدم: صفات اخلاقی خیلی مثبتی داشتند. واقعاً هنوز که هنوز است، یک طرح ذهنی برایم از ایشان پیش می آید و آن اینکه آدمی بسیار شاد و امیدوار بودند. گاهی که بنده گله می کردم و مثلاً یک جوری می خواستم مسائل را به صورت منفی پیگیری کنم؛ مثلاً می گفتم آینده نا امید کننده است، ایشان ابداً این حالت را تأیید نمی کردند. در همین زمینه برای همسرم نیز نامه هایی نوشته بودند که چند تا از آن نامه ها را دارم.

حسن آقا می گفت: آدم امیدوار است و باید اجتماعی باشد. ایشان همیشه الگوی همه بود. هیچ وقت حرفم را به عنوان بزرگتر رد نمی کرد، تا من احساس نا امیدی نکنم. هر وقت که احساس نگرانی می کردم برای دلداری ام می گفت اتفاق های خوبی دارد می افتد...

حتی از چیزهای کوچک روزمره می گفت که ما را بخنداند و از آن حالت خارج مان کند. یک روحیه مثبت اندیشی بسیار عمیقی در ایشان می دیدم. یکی دیگر از خصوصیات ایشان؛ شجاعتش بود که بر اثر مشکلات در جنگ و مسائل زندگی پیش آمد و کم کم این روحیه بیشتر هم شد، روحش بزرگتر شد و به برهه ای رسید که ما دیدیم خیلی از او عقب هستیم. با این که آن زمان، هنوز به حدی نرسیده بود که بگوییم ایشان دانشمند است یا اهل کلاس و آکادمیسین است ولی این حقایق و معارف از درون خودش سرچشمه می گرفت، از فطرت پاکش و می گفت احساس من این است که به این دلایل احساسم درست است. به چیزهایی هم که می گفت می رسیدیم.

می گفت: من این جور دارم احساس می کنم یا احساسم این است و همیشه هم چیزهایی را که به طور مثبت پیش بینی می کرد درست بود. از کسی بدگویی نمی کرد، حتی این اواخر که یک سری مسائل خانوادگی برای مان پیش آمده بود، همه خانواده در یک جهت و یک جور فکر می کردیم ولی ایشان کاملاً مجزا و جور دیگری فکر می کرد و واقعاً هم فکرشان درست بود.

در خانواده بین خواهر و برادر و مادر، نقش ایشان چه بود؟

طهرانی مقدم: نقشی بسیار عالی داشتند، به خاطر این که مادرم ار حمایت می کردند. مادر مرکز ثقل خانواده است. از هر جهت ایشان مادر را به شدت حمایت می کردند. با توجه به این که می گفتند: مادر باید روحیه اش بالا باشد و برای داشتن روحیه بالا نیز باید امکان کمک مالی به دگیران را داشته باشد، تا بتواند به دیگران کمک بدهد.

می گفتم این ها مادرمان را خوشحال می کند و به همین دلیل به صورت مستمر به مادر کمک های مالی می کرد. به ایشان سر می زد، اصلاً پای شان را می بوسید و از اینکه زیاد دور و بر مادر باشیم، ما را بی نیاز می کرد و به ما دلگرمی می داد. هرکدام از ما برایش مشکلی پیش می آمد، در حد توان خودش پیشگام بود. با توجه به کارهای زیادی که داشت، بنده تعجب می کردم چگونه این قدر به همه توجه دارد؛ به تک تک اطرافیان دور و برش و این حجتی بر توان بالای روحی اش بود. الان به فرزندانم می گویم: ایشان آنقدر بزرگ بود که درکش نمی کردم و هرچه دنبالش می دویدم، به پایش نمی رسیدم.

پایان پیام/

کد خبر 193822

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha