وقتی شاگرد شوفر راننده تانکر نفتکش اسطوره جهاد با نفس می شود

از شاگرد شوفری راننده تانکر نفتکش به جائی رسید که حتی برای خدا نفس می کشید و به تنهائی یک گردان بود و برای بچه ها جا انداخته بود که "گلوله ها به فرمان خداوند هستند و تا او نخواهد کسی آسیب نمی بیند"

به گزارش خبرگزاری شبستان از کرمان، فرمانده واحد تخریب لشکر 41 ثارالله در دوران دفاع مقدس در مراسم واکاوی شخصیت سردار شهید حمیدرضا جعفرزاده که مسئولیت گردان تخریب این لشکر را به عهده داشته و هم اکنون 27 سال از شهادت ایشان می گذرد، گوشه های مهمی از زندگی این شهید والامقام را بازگو کرد.


30 نفر نیرو می خواهم که جسدشان پودر شود


سردار حاج مرتضی حاج باقری با بیان اینکه هر کس به دنبال الگویی در زندگی است؛ این شهید برای او کافی است؛ افزود: آشنائی من با حمیدرضا به قبل از عملیات رمضان یعنی 30 سال پیش بر می گردد؛ آن زمانی که یک هزار نیرو از کرمان به اهواز آمده بود و حاج قاسم سلیمانی به من که آن روز 20 سال داشتم، گفت که از میان این هزار نفر تنها 30 نفر را برای واحد تخریب انتخاب کنم.


وی ادامه داد: به میان نیروها رفتم و حدود یک ربع تا 20دقیقه برایشان صحبت کردم و از شرایط سخت تخریب گفتم؛ به آنان گفتم: 30 نیرو می خواهم که نه تنها فکر برگشتن به کرمان را نداشته باشند بلکه بدانند که جسد آنها پودر می شود؛ 30 نیرو می خواهم که سیگاری نباشند؛ اهل نماز شب باشند و...


سردار حاج باقری افزود: در هر بار که من بخشی از شرایط را می گفتم اولین نفری که از جا بلند می شد و اعلام آمادگی می کرد حمیدرضا بود که من هر بار او را می نشاندم تا اینکه بالاخره 30 نفر را از جمله حمیدرضا را انتخاب کردم و بعد از اینکه 15 روز آموزش دیدند، روی قدرت بدنی آنان و خنثی کردن مین های عراقی که از عملیات بیت المقدس برجای مانده بود کار می کردیم.


تصورش را هم نمی کردیم که یکی از اون 30 نفر سیگاری باشه


وی گفت: برنامه ما به این صورت بود که صبح ها مسیر 10 کیلومتری کوشک تا خرمشهر را با پای برهنه می دویدم و بر می گشتیم اما حمیدرضا تنها پی از طی 500 متر نفسش خس خس می کرد؛ به او گفتم ساکت را بردار و برو اما او مانند بچه ای که نزد مادرش به التماس می افتد؛ گفت: به من فرصت بده؛ بعدها به گونه ای شد که چنان می دوید که محور قرار گرفته بود و ما به او علاقه مند شده بودیم وقتی از علاقه ما آگاه شد گفت: که سیگاری بوده اما الان ترک کرده است و ما باور نمی کردیم که یکی از 30 نفری که انتخاب کردیم سیگاری باشد.


سردار حاج باقری با بیان اینکه آن روزها از درصد و سهمیه جانبازی و این چیزها خبری نبود؛ گفت: حمیدرضا تنها به خاطر رضای خداوند به جبهه آمد و از شاگرد شوفری راننده تانکر نفتکش به جائی رسید که حتی برای خدا نفس می کشید و به تنهائی یک گردان بود و برای بچه ها جا انداخته بود که "گلوله ها به فرمان خداوند هستند و تا او نخواهد کسی آسیب نمی بیند"


علامه بحرالعلوم هم گریست


وی افزود: نفس خود را چنان تربیت کرده بود که وقتی من واقعه ای را که خود شاهد آن بودم برای علامه بحرالعلوم در اصفهان تعریف کردم ایشان گریست و گفت: بنده که 80 سال در حوزه هستم متوجه چنین چیزی نمی شوم.


ماجرا از این قرار بود که روزی در اوج گرما و سوزش آفتاب حمیدرضا را دیدم که روی زمین داغ دراز کشیده است و با خودش حرف می زند جلو رفتم و گفتم چرا روی زمین داغ؟ گفت: بهش می گم(به نفسش)بیا بریم هور میگه بذار نیم ساعتی بخوابم، منم آوردشم روی زمین داغ تا... بعد به نفسش می گفت: این دفعه می بخشمت اما...


روایتگر دفاع مقدس ادامه داد: حمیدرضا معتاد به چای بود ؛ یک شب سرد در کامیاران رفت و آب پیدا کرد و چای دم کرد و مرا هم بیدار کرد؛ دیدم به نفسش می گه: مگه نگفتی چای می خوام؟ مگه مرا از خواب بیدار نکردی؟ چرا نمی خوری؟ آهان! قند می خوای؟ نه دیگه نشد؛ اگه قند میخوای باید بگذاری چای سرد شود اما اگه داغ می خوای باید بدون قند بخوری... و با همین کلمات بود که دیگر هرگز چای نخورد و اینگونه نفسش را تربیت می کرد.


گاهی 10 شب نماز شب نمی خواند


وی افزود: سردار جعفر زاده معتقد بود شیعه امام صادق(ع)باید نماز شب بخواند اما گاهی می دیدم 10 شب نماز شب نمی خواند علتش را که پرسیدم گفت: مرتضی! نماز شب برایم عادی شده، لذت نمی برم و گریه در آن نیست ... بیدار می شد و به جایش قرآن می خواند و اشک می ریخت.


به مورچه ها می گفت: یادتان باشد که قیامت برای من شهادت بدهید.


سردار حاج باقری گفت: در موسیان که بودیم ظهرها بعد نماز و ناهار بچه ها یک قابلمه بر می داشت و غذاهای اضافه را جمع می کرد و به اطراف که تماماً بیابان بود می رفت؛ یک روز به محمدرضا رحیمی که پیشنماز بود و از بچه های تهران و بعدها 7 سال اسیر شد و الان هم هنوز هست؛ گفتم: رحیمی برو دنبالش ببین کجا می ره آخه؟ گفت: دنبالش رفتم بعد از چند کیلومتری که رفت دستهایش را از دور بلند کرد و گفت: آهای من اومدم... آنجا خانه بزرگی از مورچه ها بود که حمیدرضا هر روز غذای اضافه بچه ها را برای آنان می برد و بعد به مورچه ها می گفت: یادتان باشد که قیامت برای من شهادت بدهید.


فراهم آوردن وسایل اولیه زندگی: تنها توهینی که به حمیدرضا کردم


وی با بیان اینکه حمیدرضا در همه صفاتش ویژه بود گفت: یک روز به خانه اش در خیابان زریسف کرمان رفتم؛ شاید خانواده اش راضی نباشد که این را بگویم اما نسل جوان ما باید اینها را بداند و آن اینکه اتاقش تنها یک مطبخ دودی بود که هیچ وسیله ای در آن نبود و تا یک متری اش را روزنامه زده بود؛ نه گاز، نه یخچال و نه پنکه و.. به من گفت: مرتضی امام(ره)16 بند نصیحت دارد که یکی از آنها این است که اخبار را گوش کنید؛ میشه یکی از رادیوهای تک موج را به من بدی تا خانمم اخبار گوش دهد؟...
 

با مسئول تسلیحاتی مقداری وسیله اولیه زندگی فرستادیم درب منزلش، شاید این بزرگترین توهینی بود که از جانب من به این شهید شده؛ وقتی موضوع را فهمید با عصبانیت گفت: نمی خوام، گفتم لشکر پولش را ازت می گیره گفت: من فقط ماهی 2700 تومان حقوق دارم، نمی تونم بدم؛ گفتم قسط بندیش می کنیم برات؛ گفت: من بیش از ماهی 500 تومان نمی تونم قسط بدم خلاصه تا قسط بندیش نکریدم قبول نکرد.


وی شهید حمیرضا جعفرزاده را یک سرمایه دانست و از امربه معروف و نهی از منکر شهید هم خاطراتی نقل کرد و سپس گفت: باید فضای محله و شهر و خانه و کشور را با ارزش های شهدا زنده نگه داریم که اگر چنین شد هرگز جنگی اتفاق نخواهد افتاد.


سردار حاج باقری در پایان به ذکر خاطره ای از دوران اسارتش پرداخت که عراقی ها آنان را مجبور به ناسزا گفتن به امام(ره)کرده بودند و یکی از افرادی که از این مسئله سرباز زد فردی به نام "حسن عبدلی" بود که بعد از آن آنقدر عراقی ها مانند وحشی ها به جان او افتادند که در روحیه بقیه اسرا هم برای مقاومت در برابر عراقی ها اثر گذاشت.


وی گفت: حالا همین حسن عبدلی در شهرک ولایت کرمان کانکس چیپس و پفک فروشی داره و آیا این انصاف است؟!!!
 

 

 

کد خبر 229867

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha