خبرگزاری شبستان: امروزه آثار پائولو کوئلیو در رده عرفانهای نوظهور جای گرفته است. آثار وی بیشتر در قالب رمان است. یافتن مبانی اندیشهای او چندان ساده نیست. در حالی که، برای خوانندگان پرشمار آثار او، درک اصول اندیشههای وی بسیار مهم است. آگاهی از این اصول، خود بهترین نقد برای این گونه عرفانهای کاذب و وارداتی است. در این نوشتار، اصول خداشناسی و انسان شناسی آثار وی بررسی و نقد شده است. در بحث خداشناسی، به نظرات او در شناخت خدا، صفات و پرستش او و در باب انسان شناسی نیز به جایگاه انسان در آفرینش، وظیفه او در دنیا و شناخت ذات او از منظر پائولو کوئلیو پرداخته شده است.
تناسخ دومین دلیل وجود نیمه مؤنث است
وی به استناد ابدی بودن ارواح، حکم به پذیرش تناسخ کرده است. باید گفت: این دلیل وقتی کامل است که در مقدمه دیگری ثابت شود، تنها فرض تصور ارواح ابدی در چرخههای تناسخ است. اما از آنجا که این مقدمه باطل است، نتیجه هم باطل خواهد بود. صرف قابل قبول بودن فرض معاد انسانها در دنیای دیگری، برای از اعتبار ساقط کردن آن مقدمه کافی است. علاوه بر این، عقل نیز حکم به امتناع تناسخ میکند. ابنسینا و ملاصدرا هر یک در استدلالهای جداگانهای این امتناع را نشان دادهاند.
شریر
در نگاه پائولو، ذات انسان شریر است. هر وقت فرصتی برایش پیش آید، ظرفیت بالایی برای بدی دارد. کشیش رمان او میگوید: همه ما انسانها سرشتی پست و پلید داریم. تنها به این دلیل گرفتار مجازات ابدی نمیشویم که عیسی خود را برای نجات نوع بشر قربانی کرده است. در این نگاه، نه تنها انسانهای معمولی، که حتی انبیاء الاهی نیز در این اصل مشترک هستند و ذات شریری دارند. پائولو این اعتقاد خود را مستند به انجیل لوقا میکند:
در انجیل لوقا لحظهای است که مرد مهمی به عیسی? نزدیک میشود و میپرسد، ای استاد نیک! چه کنم تا وارث حیات سرمدی گردم؟ و شگفت زده میشویم که عیسی? پاسخ میدهد: چرا مرا نیکو میگویی، هیچ کس نیکو نیست، جز یکی و آن خداوند است.
سالها بر این متن کوتاه غور کردهام. و کوشیدهام منظور مولامان را بفهمم: اینکه او نیک نبوده؟ که تمام مسیحیت، با آن جوهره نیکوکاری بر اساس آموزشهای کسی بنا شده که خود را بد میدانست؟ سرانجام، فهمیدم: مسیح?، در این لحظه به سرشت انسانی خویش اشاره میکند. هنگامی که انسان است، بد است. هنگامی که خدا است، نیک است.
کتاب شیطان و دوشیزه پریم،شرح نبرد ذات شریر انسانی با نیکی است. «خارجی» به دهکده ویکسوز آمده است تا ببیند ذات انسانها شریر است یا نیک. اگر نیک باشد، خدا عادل است و انسان را به دلیل هر کاری که کرده، خواهد بخشید، اما اگر بد باشد، همه چیز رواست و انسان از پیش محکومیم. او در این رمان بسیار کوشیده است نشان دهد: اگر بپذیریم ذات انسانها شریر باشد، زندگی و مصیبتهای آن، که از شرارت دیگران حاصل میشود، پذیرفتنیتر است.
نقد و بررسی
الف. ذات انسان بد است و ظرفیت شرارت دارد.
1. افکار پائولو شکل گرفته از جامعه مسیحی است. شاید اندیشه او در شریر بودن ذات انسان نیز ریشه در کتاب مقدس، آن هم به روایت پولس باشد. در اندیشه مسیحی، انسان با طینت گناه متولد میشود. فرزند آدم، وقتی پای به عرصه زندگی میگذارد، در گناه پدرش شریک است و مرگ مجازات او است. پولسرسول گفته است: انسان برده گناه است و به گناه فروخته شده است. گناه همراه خود مرگ را آورده و چون همه گناهکارند، پس مرگ همه را دربرگرفته است. در نگاه پولس، ذات انسان چنان به شرارت خو دارد که نمیتواند کار نیکی که میخواهد انجام دهد. در عوض، کاری را که از آن نفرت دارد به جا میآورد.
2. علت دیگر چنین اندیشهای، قطعاً ضعف در خداشناسی است. خدای عادل نمیتواند انسانها را با ذات شریر خلق کرده باشد و از آنها توقع نیکی داشته باشد.
3. اینکه گاه از انسان شرارت سر میزند، دلیل نمیشود که ذاتش با شرارت سرشته شده باشد. ذات انسان هم ظرفیت بدی دارد و هم ظرفیت نیکی. نفس هم میل به شرارت دارد و هم میل به خداپرستی.خوبانی که خوبی میکنند، هیچ احساس نمیکنند که خلاف حال و مقتضای دل خویش عمل میکنند.
4. نفس انسان طوری خلق شده که با اراده قویاش بتواند نفس امّاره خود را لگام زند. پائولو خود بارها تکرار کرده است: انسان این توانایی را دارد که نفس شرارتگر خویش را مهار کند.
ب. در چنین صورتی است که وجود شرارتها و گزندها پذیرفتنیتر است.
زندگی وقتی معنادار است که همه ارکان آن در راستای هدفی باشد که حیات برای آن ادامه دارد. راه کمال باید از سختیها و آزمایشهای متعدد بگذرد و شرارتها و گزندهای دیگر انسانها، نه به معناداری زندگی آسیبی نمیزند و نه گریزی از آن است.
د. مجبور
پائولو در انسانشناسی خود، انسان را اسیر سرنوشت مکتوب میداند. اختیار را از او سلب میکند. در نگاه او هر چند «همه گمان میکنند که همه چیز تحت اختیارشان است، اما بر هیچ چیزی اختیار ندارند. در انجیل متی 5:18 آمده است: هیچ کس نمیتواند همزه یا نقطهای به آنچه مکتوب است اضافه کند.» اعتقاد به جبر، موجب شده پائولودو کتاب خود را به نام عربی مکتوب نامگزاری کند. او با استفاده از این واژه، در رمان کیمیاگر نیز به خوانندگان خود القاء میکند که نباید از سرنوشت مکتوب خود بگریزند. در این اندیشه، سالک راه باید بیاموزد همه نشانههایی که در راه میبیند، پیام مکتوب است و نه یک تصادف.
در داستانهای او، وقتی آرجونای رزمآور از شرکت در نبردی که منجر به کشته شدن برادرش میشود، منصرف میشود، کریشنا به او میگوید: «گمان میکنی میتوانی کسی را بکشی؟ دست تو دست من است. هر کاری میکنی، قبلاً رقم خورده است. هیچکس نمیکشد، هیچکس نمیمیرد.» انسان باید به یاد داشته باشد که دستی وجود دارد که هر حرکت او را هدایت میکند. اسم این دست خدا است، او همیشه باید او را در مسیر ارادهاش حرکت دهد.
برای توجیه معنای زندگی، بلاها و خطاکاریهای، دیگران که زندگی ما را ویران میکند، پائولو راه حل را در ذات مجبور انسانها میداند. دراین صورت، هر اتفاقی که بیافتد جایز است. ما در قبال حوادثی که رخ میدهد، مسئول نیستیم؛ چراکه «ما از پیش محکومیم و کردارهای ما در این زندگی، کمترین اهمیتی ندارد.» شاید کمی مبهم باشد که چگونه پائولو هم نقشه راه را پیگرفتن رؤیای شخصی بداند و هم انسان را مجبور بداند؟ پائولو در پاسخش به این سؤال، قرار گرفتن رؤیاها در مسیر زندگی را نیز خارج از اختیار آدمی میداند. انسان اختیاری ندارد و همه چیز به این بسته است که کدام یک از نیکی و بدی سر راه انسان قرار بگیرند.
پائولو در رمان کیمیاگرمینویسد: مهمترین پیام کتابها، تأکید بر این نکته است که انسانها در انتخاب تعیین سرنوشت خویش ناتوان هستند و تنها باید به آن، تن دهند. حال اگر این نکته را در نظر گیریم که کیمیاگر برجستهترین اثر او در زمینه ترویج پیگرفتن افسانه شخصی باشد، متوجه میشویم که او تن دادن به سرنوشت مکتوب رؤیاها را، یگانه راه زندگی میداند؛ رؤیاهایی که به اختیار ما در ذهن ما قرار نگرفتهاند و برای معنایابی زندگی، چارهای جز پیگیری آن نداریم. در واقع، تمام آنچه پائولو میخواهد از جبر تقدیر بگوید، همین است که انسان برای خوشبختی و معناداشتن زندگیاش چارهای جز تسلیم شدن به حوادث و رؤیاهایش ندارد؛ حوادثی که با طرح قبلی خداوند در زندگی انسان قرار میگیرند. خداوند نیز در این زندگی، از گذشته و آینده بندگان با خبر است و از اعمال زشت انسانها نیز تعجب نمیکند.
نقد و بررسی
الف. نمیتوان نقطهای به آنچه مکتوب است افزود.
1. مکتوب بودن سرنوشت، مبهم است. به یک معنا صحیح است و به یک معنا غلط. برداشت اول این است که، خداوند آگاه به همه امور است. همه امور از پیمانه تقدیر او گذر کرده است. برداشت دوم این است که، انسان در این جهان از خود هیچ اختیاری ندارد.هر چه انجام دهد، همان مشقی است که خدا از قبل برایش نوشته است. از مجموع سخنان پائولو بر میآید که وی برداشت دوم را اراده کرده است. این سخن نادرست است؛ چراکه علم خداوند به اعمال بندگان نقشی در نیک و بد شدن اعمال آنان ندارد. از آنجا که خداوند مادی نیست و فرازمانی است، به آنچه که افراد در آینده انجام میدهند علم دارد، اما این علم او تصویر همان واقعیتی است که اتفاق میافتد. متعلق علم خداوند عمل انسان مختار است.
ب. انسان در قرار گرفتن در مسیر رؤیاهایش نیز مجبور است.
هرچند انسانها در جوامع مختلفی، با فرهنگها و آرمانهای مختلفی متولد میشوند. خانواده، شرایط زندگی و استعدادهای متفاوت بر زندگی افراد اثرگذار است، اما نقش اراده انسان چنان پر رنگ است که میتواند بر همه این عوامل غلبه کند و نگذارد زندگی او را به پیمودن مسیر خاصی مجبور کند.
ج. زندگی اینگونه معنادارتر است.
زندگی وقتی معنادار است که تماماً در مسیر هدف خود باشد. دنیا برای امتحان خلق شده و معناداری زندگی با اختیار انسانها در این آزمون کامل میشود. البته آزادی انسانها، گاه موجب آزارهایی برای دیگران نیز میشود. اما گریزی از آن نیست.
د. انسان در قبال اعمالش مسئول نیست.
احتمالاً پائولو تحت تأثیر مسیحیت پولسی چنین کلامی را بر زبان رانده باشد. اما حقیقت این است اگر قرار باشد که انسان در این زندگی مجبور باشد، اگر قرار باشد انسان در قبال اعمال خود مسئول نباشد، خلقت انسان بیهوده خواهد شد. نمیتوان تصور کرد که خداوند از سر بیحوصلگی جهان را خلق کرد تا بازیچهای داشته باشد. او کمال نامتناهی است. جز فیض از او انتظار نیست. او انسان را برای به کمال رسیدن خلق میکند و کمال انسان بدون اختیار بیمعنا است. وجدان انسان نیز خود مؤید این است که در نقش آفرینیهای خود آزاد و مختار است.
ه . خداوند به اعمال ما آگاه است و از گناهانمان تعجب نمیکند.
علم خداوند به اعمال بندگان نقشی در نیک و بد شدن اعمال آنها ندارد. از آنجا که خداوند مادی نیست و فرازمانی است، به آنچه که افراد در آینده انجام میدهند علم دارد. اما این علم او، تصویر همان واقعیتی است که اتفاق میافتد. در حقیقت، این انسان است که خود با اختیار خود تصمیم بر انجام یا ترک کاری میگیرد. متعلق علم خداوند عمل انسان مختار است.
نتیجهگیری
گفته شد که به نظر پائولو کوئلیو، شناخت خداوند نه ضرورت دارد و نه ممکن است. با این وجود، او خدا را خطاکار، ظالم، بیحکمت و بیبرنامه توصیف میکند. حال آنکه، شناخت خدا اولین قدمی است که هر سالک برای تشخیص مسیر خود به آن نیاز دارد. خداوند آن موجودی است که جامع همه کمالات است و نقصی در او راه ندارد. پائولو برای دعوت به دین، مردم را به پرستش خدای مادینه میخواند و اعلام میکند که مبارزه با خداوند نیز جایز است. حال آنکه، نیازی به تصور خدای مادینه نیست. خدای جامع کمالات، در عین حکیم بودن و عادل بودن، مهربان و رحیم نیز هست و مبارزه با چنین خدایی غیر منطقی است.
در بحث انسانشناسی پائولو پاسخی برای فهم جایگاه انسان در آفرینش یافت نمیشود. وظیفه انسان در این دنیا تنها عشق ورزی، به دنبال رؤیاها رفتن و شکل دهی به هویتش بر اساس اراده آزاد است. حال آنکه، انسان بنده خداوند است و در مسیر این دنیا، جایگاهش آزموندهندهای است که باید به کمال رسد و تنها وظیفهاش گام گذاشتن در مسیر هدایتی است که خالق او برایش در نظرگرفته است. همچنین پائولو ذات انسانها را متفاوت از یکدیگر میداند. هر انسان را دارای یک نیمه مؤنث فرض میکند و او را در نهادش شریر و مجبور میداند. حال آنکه، در انسان شناسی اسلامی، انسانها ذات یکسانی دارند، برای راه کمال سرشته شدهاند و نیک نهاد و مختار هستند.
منبع: برگرفته از فصلنامه حکمت عرفانی، سال اول، شماره 1، پاییز 1390 (ص.143-176)
پایان پیام/
نظر شما