تعلق و اراده دینی نظریات را دینی نمی کند

نظریه باید قدرت تفاهم بین الاذهانی در میان متخصصان جامعه را داشته باشد. سپس در آزمون عملی موفق شود. اگر نظریه ای کارآمدی داشت اما در جهت اهداف و غایات تعیین شده نبود، نمی توان آن را اسلامی دانست.

خبرگزاری شبستان: با نگاهی به سیر و روند تاریخی رشد و تکامل علوم بشری، متوجه می شویم که همه علوم بشری معطوف به هدف و غایتی بوده اند، یعنی اساساً هیچ حرکت و تغییری و به تبع رشد و تکاملی علم بایستی تفسیر و توصیفی نظام مند و قاعده مند از عالم ارائه کند که از متن آن، معادله تغییر و تصرف در عالم استخراج شود. علم در این نگاه، خصلت ابزاری دارد. بدون تعیین غایت و جهت گیری روشن، ممکن نخواهد بود. لذا همه جریان های علمی، بسته به ترسیمی که از رسالت و هدف گذاری کلان زندگی فردی و اجتماعی خود کرده اند، غایت جهان و علمشان متناسب با آن خواهد شد.
غایت علوم پیشامدرن در غرب، به ویژه در دستگاه ارسطویی، کسب حقیقت دانسته شده بود لذا خود علم موضوعیت داشته است. اما در نگرش مدرن با یک انقلاب اساسی در غایت علم رو به رو هستیم. متناسب با تغییری که در چشم انداز و هدف و جهت زندگی فردی و اجتماعی ایجاد شد، غایت و جهت علم نیز به تصرف و تغییر در نظام طبیعت و مهندسی عالم و توسعه زندگی مادی تغییر یافت. البته در رویکردهای پوزیتیویستی و مارکسیستی- که در سودای تغییر عالم بودند- اهداف متعالی و فرامادی حذف شده و علم معطوف به جهت صرفاً مادی و دنیوی شده است.
با سکولاریزه شدن علم مدرن، این علوم دیگر در مهندسی اجتماعی تمدن غربی، همه یک اندیشمند دینی نمی تواند به صرف اینکه تعلقات و اراده اش تابع دین است، مدعی شود نظریه اش و اندیشه اش دینی است بلکه اراده متکیف و جهت یافته، بایستی در لایه بعدی یعنی سطح عقلانیت حضور یابد. اما اگر یک اندیشمند دینی توانست در سیر مراحل تفکرش – یعنی مرحله گمانه زنی، گزینش، پردازش اطلاعات و داده های فکری- اراده متکیف را جریان دهد و به نظریه برسد، باز نمی تواند به راحتی مدعی شد که این نظریه، دینی است. نظریه بایستی قدرت تفاهم بین الاذهانی در جامعه تخصصی همان جامعه را داشته باشد. سپس بایستی در آزمون عملی یعنی کارآمدی در جهت تعیین شده موفق شود. اگر نظریه ای کارآمدی داشت اما در جهت اهداف و غایات تعیین شده نبود، نمی توان آن را اسلامی دانست. همانطور که اگر نظریه کارآمدی نداشت، بایستی مجدداً بازخوانی و اصلاح شود. مناسبات و معادلات عالم را در تفسیر و توصیفش لحاظ کند و به این جهت، اکنون شاهد بحران در علوم مدرن هستیم.
بی شک در سیر تاریخ تفکر علمی اندیشمندان اسلامی نیز، غایت و جهت علم بیش از هر امری به تفسیر و توصیف عالم معطوف بوده اما فرهنگستان علوم اسلامی با رویکرد مهندسی تمدن اسلامی، در موضوع غایت علم، نگاه جدید و طرحی نو در انداخته و با تکیه بر مبانی فلسفی و معرفت شناسی جدید و تأسیسی، سودای مهندسی توسعه اجتماعی تمدن اسلامی را در سر دارد. به همین روی، در بیان غایت و جهت علم، صرفاً به تفسیر و توصیف عالم نمی اندیشد بلکه تفسیر معطوف به تصرف و تسیخر عالم را پی می گیرد.
این جریان علمی بیش از سه دهه است که در راستای دغدغه انقلاب علمی فرهنگی بر پایه دین اسلام، حرکت کرده و این مسیر را از پایگاه تحول در مبانی فلسفی دنبال می کند؛ بر این اساس که تولید «فلسفه چگونگی» مبتنی بر آموزه های دین اسلام یا به عبارتی، فلسفه ناظر بر تغییر و تصرف را متغیر اصلی در انقلاب علمی خود می داند.
در حقیقت، فلسفه چگونگی- که یک فلسفه کابردی است- جریان و امتداد فلسفه دستیابی به بنیادی ترین و راهبردی ترین لایه انقلاب و نرم افزار علمی در جهت مهندسی تمدن اسلامی، دستاوردی بزرگ است که می تواند سایر لایه های تحول عملی را سرپرستی کند. با توجه به آنچه گفته شد، اساساً روش و موضوع غایت علم در این رویکرد دچار تغییر اساسی شده و صرف کسب علم بنفسه، هدف و جهت علم نیست بلکه علم بایستی تفسیر و توصیفی نظام مند و قاعده مند از عالم ارائه کند که از متن آن، معادله تغییر و تصرف در عالم استخراج شود. در حقیقت، علم در این نگاه، خصلت ابزاری داشته و ابزار تصرف در نظام موضوعات عالم، اعم از مناسبات و روابط حاکم بر «انسان و طبیعت» و «انسان و جامعه» در جهت و غایت معینی است.

 

تولید علم مادی با غایت غیرالهی

اما تصویر چنین غایت و جهتی برای علم ممکن است منشأ سوء برداشت هایی شود و آن اینکه تفاوت چنین توصیفی از علم، با نگرش پوزیتویستی، و بیکنی و مارکسی چیست؟ می توان گفت توصیف علم در این منظر از سه بُعد جهت، موضوع و روش علم با سایر رویکردها تفاوت بنیادین دارد. ابتدا تفاوت در جهت را بیان می کنیم. علم در این نگرش اگرچه همانند نگاه مادی معطوف به تسخیر و تصرف در نظام عالم است و بهره وری مادی و استخراج انرژی نهفته در آن را دنبال می کند اما این بهره وری و تأمین نظام معاش، خودش موضوعیت ندارد بلکه معطوف به جهت و غایت متعالی دیگری است و آن اینکه به واسطه ابزار علم و تصرف در عالم، به دنبال پرستش الهی و اقامه توحید و روابط و مناسبات عدل در زندگی اجتماعی است؛ وگرنه تصرف با غایت غیرالهی، منجر به علم مادی می شود و نمی توان از آن برای اقامه پرستش در مقیاس اجتماعی و تمدنی استفاده کرد.
در واقع، این رویکرد با توجه به حاکمیت اراده بر معرفت از نظر مبانی معرفت شناختی خود، علم و دانش را کیف اراده می داند- لذا از آنجا که علم به صورت اجتماعی تولید می شود- اراده های نظام یافته، به علم جهت و مسیر خاصی می دهد و اینگونه علم، طریق و مجرای جریان و تحقق اراده متعین در عینیت می گردد. لذا در جامعه دینی، اندیشمندان دینی- خواه به آن اذعان کنند و یا نکنند- تئوری ها و نظریه هایشان به نحوی صبغه و رنگ تعلقات و نوع اراده شان را به خود گرفته است. اما میزان حضور اراده و تعلقاتشان در نظریه و تفکرشان به یک نسبت واحد و برابر نیست همانطور که شدت تعلقاشان نیز برابر نیست.
البته ممکن است از این سخن اینگونه برداشت شود که بر این اساس همه اندیشمندان دینی نظریه هایشان دینی و اسلامی است. اما این برداشت در قدم اول خیلی اساساً کیف اراده و اختیار، بُعد علم بوده و نمی توان این دو را از یکدیگر تفکیک کرد. لذا هر جا که علم و معرفت شکل گیرد یعنی اراده بشری ظهور و تجلی یافته است. به این ترتیب اراده، همان نیرو و قدرتی است که بشر به واسطه آن حرکت و رشد و تکامل می یابد. ساده انگارانه است چرا که تلاش و کوشش اجتهادی و قاعده مند برای اسلامی کردن علم را لغو و بی اساس خواهد کرد. به همین روی، این رویکرد صرف تعیین جهت و معطوف شدن به یک غایت را کافی نمی داند. به عبارتی، کیف اختیار بایستی از سطح انگیزش فراتر رفته و در تفکر و ساختار عقلانی اندیشمند نیز حضور و تعین داشته باشد؛ به نحوی که هم روش محتوای تفکر را و هم روش و اسلوب آن را و هم برون دادش را از کیف و نوع اختیارش متکیف کند.
لذا یک اندیشمند دینی نمی تواند به صرف اینکه تعلقات و اراده اش تابع دین است، مدعی شود نظریه اش و اندیشه اش دینی است بلکه اراده متکیف و جهت یافته، بایستی در لایه بعدی یعنی سطح عقلانیت حضور یابد. اما اگر یک اندیشمند دینی توانست در سیر مراحل تفکرش –یعنی مرحله گمانه زنی، گزینش، پردازش اطلاعات و داده های فکری- اراده متکیف را جریان دهد و به نظریه برسد، باز نمی تواند به راحتی مدعی شد که این نظریه، دینی است.
نظریه بایستی قدرت تفاهم بین الاذهانی در جامعه تخصصی همان جامعه را داشته باشد. سپس بایستی در آزمون عملی یعنی کارآمدی در جهت تعیین شده موفق شود. اگر نظریه ای کارآمدی داشت اما در جهت اهداف و غایات تعیین شده نبود، نمی توان آن را اسلامی دانست. همانطور که اگر نظریه کارآمدی نداشت، بایستی مجدداً بازخوانی و اصلاح فلسفه چگونگی- که یک فلسفه کابردی است- جریان و امتداد فلسفه دست یابی به بنیادی ترین و راهبردی ترین لایه ی انقلاب و نرم افزار علمی در جهت مهندسی تمدن اسلامی، دستاوردی بزرگ است که می تواند سایر لایه های تحول عملی را سرپرستی کند شود.
حاصل اینکه اگرچه علم در نظر فرهنگستان، ابزار تصرف است اما نه هرگونه تصرفی بلکه این جهت الهی است که ملاک و معیار درستی و نادرستی و حق و باطل بودن علم را روشن می کند. اما غافل از این نباید شد که در جهت الهی بودن نظریه های علمی، از یک سو به شدت و حدّت اراده ایمانی، و از سوی دیگر به شدت حضور ایمان در عقلانیت و تفکر بستگی دارد. در این مجال نکته قابل توجه این است که اندیشمند دینی، در مقام تفکر و نظریه پردازی آیا از منطق و روش متناسبی نیز برای هماهنگی بهره می گیرد یا نه؟ به عبارتی نظام فکری یک اندیشمند در صورتی که منطق و روشش معیوب باشد، به هر میزان که اراده اش شدت در جهت داشته باشد و قدرت عقلانی و ظرفیت هوشی بالایی هم داشته باشد، که بخواهد اراده ایمانی خود را در چارچوب فکری و عقلانی اش جریان دهد – با بکارگیری منطق و روش غلط و معیوب، نمی توان انتظار داشت که خروجی اش هماهنگ با جهت اراده باشد.

 

شاخصه های علم اسلامی
به عبارتی دیگر، اگر روش و منطق عقلانیت، هماهنگ و برآمده از جهت اراده نباشد و یا نسبت به جهت، لابشرط و خنثی باشد، عملاً جریان و گردش محتوای عقلانی را در جهت مطلوب عقیم کرده و دچار نقص خواهد بود. می توان مدعی شد اگر منطق تفکر سکولار باشد، حاصل تفکر نیز از جهت حاکم بر فرهنگستان علوم اسلامی با رویکرد مهندسی تمدن اسلامی، در موضوع غایت علم، نگاه جدید و طرحی نو در انداخته و با تکیه بر مبانی فلسفی و معرفت شناسی جدید و تأسیسی، سودای مهندسی توسعه ی اجتماعی تمدن اسلامی را در سر دارد. به همین روی، در بیان غایت و جهت علم، صرفاً به تفسیر و توصیف عالم نمی اندیشد بلکه تفسیر معطوف به تصرف و تسیخر عالم را پی می گیرد.اراده، زاویه گرفته و در مسیر سکولار حرکت خواهد کرد.
با توجه به آنچه گفته شد می توان سه شاخصه اساسی علم اسلامی را مورد توجه قرار داد که آن را از علم مدرن پوزیتویستی و مارکسیستی رهایی می بخشد: الف. اسلامیت (تعبد در جهت) ب. عقلانیت (تفاهم بین الاذهانی) ج. کارآمدی در جهت.
چنانچه در شاخصه اول گفته شد، اساساً نظام اراده بشری در مسیر حرکت و رشد و تکامل خود نمی تواند بدون اختیار هدف و جهت گیری حرکت کنند. این جهت گیری که یک علم و فعل اختیاری است، تمامی مراحل حرکت و رشد انسان را متأثر و تحت الشعاع قرار می دهد. البته این به معنی ایجاد یک جریان جبری در روند حرکت ارادی نیست زیرا می تواند بر خلاف جهت تعیین شده حرکت کند و یا جهت گیری خود را در تمامی روند و مراحل حرکت خود تسری ندهد بلکه از اراده دیگری تبعیت کند که به نوعی به التقاط گرفتار شود؛ که البته این به ضعف اراده و عدم شدت در موضع گیری و نداشتن ابزار مقابله با اراده های دیگر برمی گردد. لذا اخیتار جهت ایمانی، الزام جبری و قهری درست نمی کند.
اساساً کیف اراده و اختیار، بُعد علم بوده و نمی توان این دو را از یکدیگر تفکیک کرد. لذا هر جا که علم و معرفت شکل گیرد یعنی اراده بشری ظهور و تجلی یافته است. به این ترتیب اراده، همان نیرو و قدرتی است که بشر به واسطه آن حرکت و رشد و تکامل می یابد. بسته به اینکه این قدرت، تابع و تسلیم کدام قدرت و اراده بالادستی و مافوق است، علم و دانش نیز تابع همان جریان قدرت اراده خواهد بود. لذا اراده ای که خود را تابع و تسلیم اراده الهی بکند، علم و دانشش نیز الهی خواهد بود؛ البته با توجه به روندی که بحث شد، اگر تابع و تسلیم قدرت و اراده باطل شد، دانش و فهم حاصل از آن نیز باطل خواهد بود. لذا فرآیند رشد و تکامل علم و فهم بشری، اساساً تابع فرآیند رشد و تکامل قدرت و اراده ی جهت یافته است.
منبع: فرهنگستان علوم قم
پایان پیام
 

کد خبر 244633

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha