خبرگزاری شبستان: حقیقت هر کسی را روح او تشکیل میدهد و جسم او ابزاری بیش نیست که گاهی مذکر است و زمانی مؤنث. وقتی روح نه مذکر بود و نه مؤنث، قهراً بحث از تساوی زن و مرد یا تفاوت این دو صنف در مسائل مربوط به حقیقت انسان رخت برمیبندد.
قرآن کریم حقیقت هر انسانی را روح او دانسته و بدن را نه تمام حقیقت انسان و نه جزئی از حقیقت او بلکه آن را ابزار وی میداند و این منافات ندارد که انسان در نشئه دنیا، برزخ و قیامت، بدنی متناسب با همان نشئه و مرحله داشته باشد؛ زیرا همانطوری که در دنیا بدن فرع است، نه اصل و نه جزو اصل، در برزخ و قیامت نیز چنین است.
درد و رنج یا لذت و نشاط را روح احساس میکند؛ درد ناشی از صدمه دست را نیروی لامسه احساس میکند؛ نه جرم دست و این نیروی لمس، جزو شئون روح است که با تخدیر او دردی احساس نمیشود و هنگام غذا خوردن فک حرکت میکند و دندان میجود، ولی نیروی ذائقه لذت میبرد که از شئون روح است یا در نوشیدن آب گوارا جرعه جرعه کردن، کار فضای دهن است، اما احساس رفع عطش، مربوط به روح است؛ پس بدن ابزاری برای لذت روح است که روح آن را از جایی به جایی منتقل میکند.
در جهنم نیز درد و رنج را روح میبرد. ذات اقدس الهی میفرماید: وقتی پوست اینها در جهنم سوخت و خاکستر شد، باز پوست و گوشت میرویانیم تا آنها عذاب بچشند؛ نه پوست و گوشت آنان؛ ﴿کلّما نضجت جلودهم بدّلناهم جلوداً غیرها لیذوقوا العذاب﴾. چون عموماً نیروی لمس در همه جرم بدن و به ویژه در پوست مبسوط است و نیروی لمس به عهده پوست است، پوست تازه روییده میشود تا اینها درد را بیشتر احساس کنند؛ ﴿لیذوقوا العذاب﴾؛ نه اینکه پوست درد بکشد.
بنابراین، انسان در همه نشئات بدن دارد، ولی این بدن ها فرع است؛ نه اصل یا جزو اصل انسان. قرآن کریم بدن را که فرع است، به طبیعت و خاک و گل نسبت میدهد؛ ﴿إنّی خالق بشراً من طین﴾ و روح را که اصل است، به خداوند اسناد میدهد؛ ﴿قل الرّوح من أمر ربّی﴾، ﴿ونفخت فیه من روحی﴾.
منکران معاد میگفتند که انسان با مرگ نابود میشود و حیاتی پس از مرگ نیست؛ ﴿وقالوا ءَإذا ضللنا فی الأرض أءنّا لفی خلق جدید﴾، ولی ذات اقدس الهی در پاسخ به نبی اکرمعلیه آلاف التحیة والثناء فرمود: ﴿قل یتوفّاکم ملک الموت الّذی وکِّل بکم﴾؛ به اینها بگو با مرگ در زمین گم نخواهید شد و تمام حقیقت شما متوفّا میشود؛ یعنی توفی و وفات است؛ نه فوت. فرشته، مأمور توفّی است و اگر در مرگْ چیزی از انسان فروگذار شود، استیفاء و توفّی نخواهد بود؛ پس تمام حقیقت انسان، جان اوست که قبض میشود؛ گرچه بدن بپوسد.
راه دیگر در تحقیق این مسئله که آیا دو صنف زن و مرد یا مساویاند یا مُتمایز یا اصلاً دو صنف نیست، شناخت مایههای ارزش و فضیلت و نیز شناخت آن چیزی است که ارزش و فضیلت را به دست میآورد؛ پس فصلی عهدهدار بیان مسائل ارزشی و فصلی دیگر، عهدهدار بیان ارزشمندها و فاضل هاست.
آیاتی که علم و جهل، ایمان و کفر، ذلّت و عزّت، سعادت و شقاوت، فضیلت و رذیلت، حق و باطل، صدق و کذب، تقوا و فجور، اطاعت و عصیان، انقیاد و تمرّد، غیبت و عدم غیبت و امانت و خیانت را مسائل ارزشی و ضد ارزشی میداند، هیچ یک از این اوصاف را نه مذکر میداند، نه مؤنث؛ چنانکه موصوف این اوصاف نیز هرگز بدن مردانه یا زنانه نیست؛ یعنی بدن انسان، مسلمان یا کافر، عالم یا جاهل، متّقی یا فاجر، صادق یا کاذب، مُحق یا مبطل، فاضل یا رذیل نیست.
عقل نظری که وصفش اندیشه و علم است و نیز دل که در پی کشف و شهود است و همچنین جان که وصفش فجور و تقواست، نه مؤنث است و نه مذکر؛ چنانکه فجور و تقوا، نه مذکر است و نه مؤنث. چون علم، خواه علم حصولی یا حضوری، ذکورت و انوثت ندارد، عالم نیز که به علم حصولی یا شهودی متصف میشود، نه مذکر است و نه مؤنث؛ پس در مسائل علمی، نه از جهت صفت و نه از لحاظ موصوف، سخن از ذکورت و انوثت نیست؛ ازاینرو دیگر نمیتوان گفت: آیا در مسائل علمی، زن و مرد همتای هماند یا متمایز؟
همچنین عقل عملی که موصوف مسائل اخلاقی است، مذکر و مؤنث ندارد؛ چنانکه مسائل اخلاقی که به «عقل عملی» برمیگردد، مانند اراده، خلوص، ایمان، باور، تهذیب، صبر، توکّل و... هیچیک مذکر یا مؤنث نیستند. اگر صبر، ذکورت و انوثت نداشت، صابر نیز مذکر و مؤنث نیست و لفظ صابره در مقابل صابر، دارای تأنیث لفظی است که در مسائل تحلیلی راه ندارد؛ زیرا در این صورت از باب «اخذ ما بالعرض مکان ما بالذات»، دچار مغالطه خواهیم شد؛ خواه بهصورت تأیید و ابرام باشد یا به نحو تخریب و نقض.(*)
*برگرفته از کتاب زن در آینه جلال و جمال نوشته آیت الله جوادی آملی.
پایان پیام/
عقل نظری که وصفش اندیشه و علم است و نیز دل که در پی کشف و شهود است و جان که وصفش فجور و تقواست، نه مؤنث است و نه مذکر؛ چون علم، خواه علم حصولی یا حضوری، ذکورت و انوثت ندارد.
کد خبر 249136
نظر شما