خبرگزاری شبستان: این معنا در سراپاى عالم صنع به چشم مىخورد که نخست اجزائى ابتدائى خلق مىکند که آن اجزا هر یک براى خود آثار و خواص خود را دارد و سپس چند جزء از آن اجزا را با هم ترکیب نموده ( با همه تفاوتها و جدائىها که در آنها هست هماهنگ و هم آغوششان مىسازد و از آن هم آغوش شده فوائدى نو اضافه بر فوائدى که در تک تک اجزا بود به دست مىآورد.
مثلا انسان که یکى از موجودات عالم است اجزائى و اجزایش ابعاضى دارد و اعضائى و اعضایش قوائى دارد که براى هر یک از آنها فوائدى مادى و روحى جداگانه است که اگر همه دست به دست هم دهند قوى و عظیم مىشوند، همانطور که تک تک آنها وزن کمترى و رویهمشان وزن بیشترى دارد، آثار و فوائد تک تک و مجموعشان نیز همین اختلاف را دارد وقتى دست به دست هم دهند، در این سو و آن سو شدن و از این سو بدان سو برگشتن و در سایر فوائد قوىتر مىشوند و اگر هماهنگى نداشته باشند، هر یک تنها کار خودش را مىکند، گوش مىشنود و چشم مىبیند و ذائقه مىچشد و اراده عضوى را که بخواهد بکار مىاندازد و به حرکت در مىآورد، ولى رویهم آنها از جهت وحدتى که در ترکیب پیدا مىکنند، تحت فرمان و سیطره یک حاکم در مىآیند که همان انسان است و در این هنگام است که فوائدى از آن اعضا و قوا بدست مىآید که از تک تک آنها و از اجزاى یک یک آنها بدست نمىآمد، فوائد بسیار زیادى که یا از قبیل افعالند و یا از مقوله انفعال ها (در موجودات خارج اثر مىگذارند و یا از آن موجودات متاثر مىشوند) فوائد بسیارى که یا روحى هستند و یا مادى و یکى از آن فوائد این است که در اثر هماهنگى اعضاء یک فایده چند فایده مىشود، براى اینکه ماده انسانیت مثلا نطفهاى که بعدها انسان مىشود وقتى انسانى کامل شد مىتواند مقدارى از ماده خودش را از خود جدا کند و آن را با تربیت انسان تمام عیارى مانند خود بسازد، انسانى که مانند پدرش عمل کند، هر چه از افعال مادى و روحى که از پدرش سر مىزند از او هم سر بزند .
پس افراد انسان با همه کثرتى که دارد یک انسان هستند و افعال آنها با همه کثرتى که از نظر عدد دارد از نظر نوع یک عمل است که به اعمالى متعدد تقسیم مىشود، نظیر آب دریا که یک آب است ولى وقتى در ظرفهاى بسیارى ریخته مىشود چند آب مىشود، پس این آبها که از نظر عدد بسیارند از نظر نوع یک آبند و در عین اینکه یک نوعند، آثار و خواص بسیار دارند و این آثار بسیار، وقتى آب ها یک جا جمع مىشوند قوت و عظمت پیدا مىکنند.
نوعى دیگر معارف و عقایدى است که دچار چنین تحولى نمىشود، هر چند که تحول به معنائى دیگر را مىپذیرد و آن عبارت از معارف عامه الهیهاى است که در مسائل مبدأ و معاد و سعادت و شقاوت و امثال آن احکامى قطعى و متوقف دارد، یعنى احکامش دگرگونگى و تحول نمىپذیرد ، هر چند که از جهت دقت و تعمق ارتقا و کمال مىپذیرد.
و این معارف و علوم و اجتماعات و سنن حیات تاثیر نمىگذارد مگر به نحو کلى و به همین جهت است که توقف و یکنواختى آن باعث توقف اجتماعات از سیر تکاملیش نمىشود، همچنانکه در وجدان خود آرائى کلى مىبینیم نه یکى نه دو تا ...، که در یک حال ثابت ماندهاند و در عین حال اجتماع ما به خاطر آن آراى متوقف و ثابت ، از سیر خود و تکاملش باز نایستاده ، مانند این عقیده ما که مىگوئیم انسان براى حفظ حیاتش باید به سوى کار و کوشش انگیخته شود و این که مىگوئیم کارى که انسان مىکند باید به منظور نفعى باشد که عایدش شود و اینکه مىگوئیم انسان باید به حال اجتماع زندگى کند و یا معتقدیم که عالم هستى حقیقتا هست نه اینکه خیال مىکنیم هست و در واقع وجود ندارد و یا مىگوئیم: انسان جزئى از این عالم است و او نیز هست و یا انسان جزئى از عالم زمینى است و یا انسان داراى اعضائى و ادواتى و قوائى است و از این قبیل آراء و معلوماتى که تا انسان بوده آنها را داشته و تا خواهد بود خواهد داشت و در عین حال دگرگون نشدنش باعث نشده که اجتماعات بشرى از ترقى و تعالى متوقف شود و راکد گردد.
پی نوشت:
ترجمة المیزان ج 4، صص 152 و 186
نوشته شده توسط دکتر پریش کوششی
پایان پیام/
نظر شما