خبرگزاری شبستان: در بحث های فرهنگی در جامعه چنین جا افتاده است که عرفان در عرصه های سیاسی و اجتماعی و بخصوص با گزاره های سیاسی میانه خوشی ندارد و یا عرفان را به عنوان انزوا و دوری از جامعه معنا می کنند ما بر این باوریم این تفسیر از عرفان در واقع از یک بی مهری و عرفان ناشناسی است. برای درک بیشتر این ارتباط و نقاط قرابت و همسویی این دوگزاره گفت و گویی را با حجت الاسلام دلیر نقده ای، مدیر گروه عرفان پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه انجام داده ایم که متن آن را می خوانید:
آیا عرفان می تواند یکی از وجوه شخصیتی یک سیاستمدار باشد؟
در عرفان دوری از جامعه افتخار نیست، شاخصه عرفان اسلامی این نیست که برای پیشرفت کشور افراد و صاحب نظران خود را کنار بکشند و کاری به جامعه و دنیای بین الملل نداشته باشند.
به عنوان پیش فرض بین علما این نظر موجود است، افرادی که عارف مسلک هستند و عرفان را دنبال می کنند این افراد معمولا دلسوزترین فرد نسبت به افراد جامعه هستند و عارفان بزرگ، صاحب نفسان و کسانی که نفوذ کلام دارند بیشترین دلسوزی را نسبت به بشریت دارند و همیشه در پی این هستند که اگر کاری از دستشان بر بیاید برای دیگران انجام دهند.
در میان چهره ها و شخصیت های سیاسی معاصر چه کسی در کنار حضور اثرگذار در عرصهه ای سیاسی عارف مسلک نیز بوده است؟
نمونه معاصر عارف و صاحب کرسی عرفان در حوزه علمیه امام خمینی (ره) بود، هم در دوره مبارزات و هم در دوران جنگ تحمیلی و در دوره رهبری شان کسی نمی تواند بگوید ایشان با عرفان غریبه بوده بلکه وی شخصیتی شاعر و عارف مسلک و در عرفان اسلامی یکی از صاحبنظران بزرگ و معاصر بوده است. با این وجود از نهایت همتی که در مبارزه و خدمت برای بشریت، دین و دیانت کارهایی که انجام داد بی نظیر بود.
در طول تاریخ نیز شخصیت های بزرگ زیادی بوده اند که به عرفان روی آورده اند، در دوره حکومت صفویه که از جمله امپراطوری و دولت های قوی در آن روزگاران بوده، عارفان و کسانی که مسلک های عرفانی داشتند در سیاست هم وارد شده اند مانند شاه صفی.
عرفان اسلامی با چه نوع سیاستی میانه خوبی دارد؟
سیاست به معنای دغل بازی و سیاسی کاری و بعضا حتی ژورنالیستی با عرفان ناب اسلامی همخوانی ندارد. با این نوع سیاست نه تنها عرفا بلکه حکما نیز میانه خوبی ندارند. ابونصر فارابی که بزرگترین نظریه پرداز سیاست نظری است او نیز سیاست را از مسیر حکمت دنبال می کند و سیاست را با رویکرد فلسفی تقسیم می کند و اینگونه نیست که فارابی هم با بحث هایی که در ذهن ما وجود دارد عرفان را مورد نقد و بررسی قرار دهد. لذا زمانی که زندگینامه تمام شخصیت های عرفای بزرگ را مطالعه می کنیم همینطور است.
اما عرفای بزرگ یک رویکرد دارند که برای جامعه فرهنگی و علمی ما جا نیفتاده است، آن هم این است که مملکت داری را با رویکرد عرفانی و مملکت وجودی خود آغاز می کنند و خود انسان را به عنوان یک مملکت می بینند .
محی الدین عربی شخصیت بزرگی در عرفان نظری و صاحب نظر و شاید به نوعی یکی از موسسان عرفان نظری است و در کتابی با عنوان"تدبیرات الاهیه فی مملکت الانسانیه" یعنی مدیریت ها و تدبیرهای الهی در مملکت وجودی انسان می گوید: صاحب قدرتی که نتواند نفس خود را اداره و مدیریت کند چنین شخصی صددرصد نمی تواند جامعه را کنترل کند و در راس قدرت هرمی قرار بگیرد. بحث های اندیشه های سیاسی و رویکردهای فلسفی معمولا با این رویکرد آشنا نیستند.
امام راحل در "حدیث اربعین" یا "شرح حدیث جنون" سعی می کند به عنوان یک مملکت وجودی آدمی اول خودش را بسازد و ایشان تا خودش را نساخته حتی وارد مبارزه هم نمی شود و معتقد است که اگر شخصی خود ناساخته به حوزه قدرت وارد شود، هم قدرت و هم سیاست را خراب می کند و هم خودش را. این موضوع را به کرات در آثار امام خمینی (ره) می توان دید، حتی در صحیفه نور که مجموع سخنرانی های ایشان است.
عرفان و سیاست را از بعد محتوایی چطور می توان ارزیابی کرد و چگونه می توانند با هم ارتباط مسالمت آمیزی داشته باشند؟
از حیث محتوای عرفان اگر بخواهیم بررسی کنیم ما در عرفان سفرهای چهارگانه ای داریم که در این سفرها آخرین مسیر آن سر از جایی در می آورد که فرد باید به خلق خدا خدمت کند. دست خلق خدا را بگیرد و به دست حق برساند. سفری است که "سفر من الخلق الی الحق" که در آن منظور این است که از ناپاکی ها و وابستگی ها تعلقات خاطر و هواپرستی، خودپسندی ها و آنچه که بوی دنیا می دهد و رنگی غیرالهی دارد از این مسیر خود را برهاند و به طرف پروردگار عالم سفر کند.
سفر دوم : "سفر بالحق فی الحق الی الحق" آن است که عارف ویژگی های پروردگار عالم را کسب کند مثلا اگر پروردگار عالم غفارالذنوب است آن عارف نیز طوری شود که تمام خطاهای دیگر افراد را ببخشد و از آن چشم پوشی کند و آراسته به اسمای حسنای الهی شود.
در سفر سوم که فرد به سوی مردم روانه می شود و "سفر من الحق الی الخلق و بالحق": یعنی آن فرد از طرف پروردگار عالم ماموریت گرفته تا به طرف خلق بیاید. اینجا دست خالی نیامده است، رفته اسمای حسنای الهی را کسب کرده و سپس به سوی مردم می رود این چنین نیست که متکبرانه برود و در میان مردم سر از استبداد در بیاورد.
تمام دیکتاتوری ها و استبدادها و اختناق هایی که در دنیا از مستکبران سر می زند به خاطر دوری از خداوند است، چنین نیست که خود را به خدا نزدیک کند و از سر از استبداد دربیاورد چه در حوزه علم و چه در سیاست و اقتصاد و دیگر عرصه هایی که در این باره وجود دارد.
سفر چهارم هم "سفر من الخلق فی الخلق الی الحق بالحق" است، یعنی عارف آمده در میان مردم تا به آنها بگوید خبری است و می شود سبک دیگری در زندگی اتخاذ کرد و آن سبک عرفانی که اسمای حسنای الهی و سبک به رنگ الهی درآوردن سبک زندگی آدمی است.
وقتی محتوای عرفان را می نگریم مخالفتی با سیاست ندارد و پس کجای سیاست است که مشکل دارد؟ بله، عرفان تمام بحث های استبدادی و ظلم به ملت و محیط زیست و جهان آفرینش را بر نمی تابد وگرنه عارفان می خواهند دست ملت را بگیرند اما قدرتی که در عرفان هست بحث های سیاسی و موضوعی که پایه علوم سیاست، قدرت است و دانشمندان علوم سیاسی معمولا موضوع این علم را قدرت معرفی می کنند، ولی در عرفان هدایت محوری وجود دارد نه قدرت محوری و لذا صاحب قدرت دیگر صاحب قدرت نیست هادی است و هادی چه کسی؟ هادی خلق خدا بسوی پروردگار عالم.
ما از حیث افراد، موضوع و محتوای عرفان در این بحث دیدیم که عرفان مخالفتی با سیاست ندارد اما نه سیاست مشهور یعنی سیاست ماکیاولی و وبری که دروغ، افترا و امثال اینها در آن وجود دارد. زیرا هدف آنها به قدرت رسیدن است اما در عرفان هدف به قدرت رسیدن نیست بلکه بر هدایت خلق نه صاحب قدرت شدن تاکید دارد.
پایان پیام/
نظر شما