خبرگزاری شبستان: بیست و نهم خرداد، سالروز درگذشت دکتر علی شریعتی، متفکر معاصر است که اندیشه های او چه در دوران حیات و چه پس از ممات، واکنش های متفاوت و گاه متناقضی را برانگیخته است. بررسی دیدگاه های رهبری معظم انقلاب اسلامی، حضرت آیت الله خامنه ای درباره شریعتی، از آن جا محصول ارتباطی بی واسطه بوده، حاوی نکاتی ارزشمند و خواندنی است:
سخنرانی رهبری معظم انقلاب در مسجد اعظم قم به مناسبت سالگرد درگذشت دکتر شریعتی
متن زیر بخشی از مطالبی است که حضرت آیتالله خامنهای در سخنرانی خود در سال 59 به مناسبت سالگرد فوت دکتر شریعتی در مسجد اعظم قم، بیان فرمودهاند (روزنامه جمهوری اسلامی، 4/4/59، ص12):
شما برادران و خواهران عزیز و گردانندگان این مجلس عظیم و مهم که یادبود سالگرد فقدان شریعتی عزیز در قلب حوزههای علمیه تشیع است که مرا بخصوص برای گویندگی این مجلس خواستید، لابد بخاطر این بوده که میدانستید سوابق دوستی و برادری و الفت و انس میان ما را و حقیقت هم همین است. در سال 50 و 51 آن وقتی که احساسات ضد شریعتی و احساسات شریعتیگرایان در اوج تخاصم بود و اینجا و آنجا بحثها و قلمزدنهای بیثمر و احیاناً زیانبخش و گفتن و شنیدنهای بیفرجام پایان ناپذیر وقت عزیز جامعه و ما و انقلاب ما را میگرفت، جوان طلبهای در مدرسه فیضیه قم و یا ظاهراً در صحن، آمد پیش من گفت من از قم با شوق و علاقه وافری برای شرکت در کلاس اسلامشناسی حسینیه ارشاد هر هفته به تهران میروم و این هفته هم رفته بودم و شریعتی را استاد خود میدانم. اما رفتم آنجا و در ضمن بیانات دکتر جملهای گفته شد راجع به روحانیون، من احساس ناراحتی و شرم کردم و خجالت کشیدم، اهانت بود و گله کرد که چرا این استاد عزیزی که ما به او علاقه داریم گاهی در حرفها تعبیرات نیشداری به کار میبرند.
من عیناً این مطلب را به مرحوم دکتر گفتم. از خصوصیات دکتر شریعتی حقیقت پذیری بود، برخلاف آنچه که گفتهاند و نوشتهاند، حرف را گوش میکرد و اگر درست مییافت، میپذیرفت، و اگر کسی به خط فکری این متفکر عزیز در میانه سالهای 46 و 47 تا 52 نگاه کند، بروشنی این تغییر جهت را در چند بخش میبیند. دائماً رو به بهتر شدن و تکامل یابی و رفع عیب حرکت میکرد. از این گله و شکایت برادرانه ناراحت شد و گفت جبران خواهم کرد و جبران کرد و چند سخنرانی پرشور و تعبیرات واقعبینانه درباره حوزههای علمیه و روحانیت و بخصوص طلاب، گوشهای از این جبران بود. در آن دیدار راجع به حوزه علمیه و طلاب تعبیرات یادم نیست، نقل نمیکنم، اما نشان میداد که این ذهن بیدار و این چشم نافذ دقیقاً موضع روحانیت و بالخصوص موضع حوزههای علمیه و طلاب جوان را در بافت کلی جامعه ایران و انقلاب ایران احساس و لمس میکند. چیزی که نه قبل از او، نه متأسفانه بعد از او مدعیان پرچمداری روشنفکری نیمهاسلامی آن را از بن دندان درک نکردند، او میفهمید و درک میکرد و راستی امروز جایش خالی است.
شریعتی آن کسی بود که نقطه التقاع روشنفکری اسلامی و جریانهای روشنفکری قبل قرار گرفت. لذا حق بزرگی به گردن اندیشه روشن بینانه و روشنفکرانه اسلامی دارد.
به قول آقایان «آنتی تز» جریان روشنفکری ضد اسلامی دقیقاً شریعتی بود. من پیش از خیلی از کسانی که بعدها با پارهای از اشتباهات دکتر آشنا شده بودند به خاطر انس و آشنایی و صمیمیت و رفاقت، نقطههای اشتباه را در اندیشه او مشاهده و لمس میکردم، گاهی هم با هم بحث میکردیم، اما میدیدم که او چه میکند، لمس میکردم که او چه هنر بزرگی دارد به کار میبرد، نمای خارجی اسلام در دید طبقات تحصیلکرده و روشنفکر در آن روز یک نمای ضد روشنبینی بود. درست است که در سال 42 و 43 و چند سال بعد از آن، به واسطه مقاومت عظیمی که مردم به پشتگرمی و اتکاء حوزه علمیه کردند، نظرها نسبت به اسلام تا حدود زیادی واقعبینانه شد، اما این معنایش این نبود که اسلام مبارز است، اسلام مقاوم است، اسلام ضدظلم است، معنایش این نبود که اسلام ما را به پرواز بینهایتی، به سوی اندیشههای ناگشوده فکری و مقدس و انسانی و شریف سوق میدهد، این کار شریعتی بود، شریعتی توانست نسل جوان را یکجا و دربست به طرف مذهب و ایمان مذهبی بکشاند. این کار را او به طبیعت خود میکرد، تصنعی در این کار نداشت، طبیعتاً اینطوری بود، او خودش یک چنین ایمانی داشت، او خودش یک چنین دید روشنی به اسلام داشت و به همین دلیل بود که آنچه از او میتراوید این فکر و این منش را ترویج میکرد. بعد از بلوغ شریعتی در عرصه روشنفکری و بر منبر روشنفکری اسلامی بسیار بودند کسانی که معلمان شریعتی بودند، اما کشف نشده بودند، ولی کشف شدند، شریعتی به خود من بارها میگفت که من مرید مطهری هستم، مطهری را استاد خودش میدانست و ستایشی که او از مطهری میکرد، ستایش یک آشنا به شخصیت عظیم و پیچیده و پرقوام مطهری بود، اما مطهری در سایه و یا در پرتو حسنظن و اقبالی که جوان روشنبین روشنفکر و نسل تحصیل کرده به اسلام پیدا کرده بود شناخته شد. قبلاً مطهری را همکارها و همدرسها و شاگردهایش فقط میشناختند، طلوع مطهری در آفاقی شد که آن افاق را از لحاظ جو کلی، کوششهای شریعتی به وجود آورده بود و یا در آن سهم بسیار بزرگی داشت. البته ارج و ارزش فیلسوف متفکر پرمغزی مثل مطهری در جای خود روشن و واضح است. دشمن در آن وقت خوب فهمید که به کجا تکیه کند. نقش اختلاف افکنی و در این نقش دشمن یک جانبه بازی نکرد بلکه دو جانبه بازی کرد. از دو طرف دو جناح و دو جبهه را به جان هم انداخت. کسانی را به بهانه اشتباهات شریعتی آنچنان برانگیخته کرد که حاضر شدند بگویند این حتی دین ندارد، سنی بودن پیشکش چون چیز خیلی کمی بود، معتقد به الله و معتقد به نبوت هم نیست. متقابلاً عدهای را وادار میکردند که بیایند به مردم و جوانها بگویند بفرمائید اسلام یعنی این، مسلمانها یعنی این، روحانیت یعنی این، تبلیغ اسلامی حوزه علمیه یعنی این که این اندیشهها و این آرمانها و این هدفها و این سوز و این گداز را بیدینی میداند، و این بازی گرفت و به طور فاجعهآمیزی هم گرفت و آن کسانی که در این میانه میایستادند و به دو طرف هشدار میدادند، به یک طرف میگفتند بابا برای اشتباهات کوچک، برای خطاها و لغزشهای قابل اغماض، اصالتها و ارزشهای بزرگ را فراموش نکنید و به قول خود شریعتی مجازات را به قدر گناه بدهید و نه بیشتر، او خودش هم میگفت من اشتباهاتی دارم، اما مجازاتی که بعضی از آقایان برای من در نظر میگیرند صد برابر بزرگتر از اشتباه من است. اگر صد برابر بزرگتر نبوده ده برابر بزرگتر بود و به این طرف بگویند موضع عکسالعملی انفعالی پیدا نکنید. آن کسی که به نام حوزه علمیه کتاب مینویسد سر تا پا فحش، به دلیل فحاشیاش جزء حوزه علمیه نیست. حوزه علمیه جای عالمانه سخن گفتن است و نه عامیانه تهمت و افتراء و فحشآمیز. این عدهای که این وسط را گرفته بودند اتفاقاً از دو طرف میخوردند. عدهای به اینها میگفتند روشنفکرزده و عدهای میگفتند مرتجع و این دلیل آن بود که نقش سازمان امنیت خیلی خوب گرفته بود.
و در سوی دیگر انتقاد تبدیل شد به فحاشی و این اختلاف به دو حرکت شدید متخاصم مبدل شد و بعد از آن همه کوشش و تلاش که توانسته بود روحانیت و جوان را کنار هم قرار بدهد این دو بتدریج با هم قهر میکردند و از هم رو برمیگرداندند. خوشبختانه انقلاب اسلامی ایران اوجش، اشتغال بزرگش، همه این ناصافیها و قشرها و ناهنجاریها را ذوب کرد و از بین برد.
شریعتی از منظر رهبری معظم انقلاب در گفتگو با روزنامه جمهوری اسلامی
مقام معظم رهبری در 30 خرداد 60، همزمان با پنجمین سال درگذشت دکتر علی شریعتی در مصاحبهای با روزنامه جمهوری اسلامی به بیان نظرات خویش در خصوص ابعاد شخصیتی شریعتی و نقد مخالفان و موافقان وی پرداختند.
سوال: عدهای معتقدند که معمولا شخصیتها از دور یا پس از مرگ مبالغهآمیز و افسانهای جلوه میکنند، آیا به نظر شما در مورد شریعتی نیز میتوان این نظر را صادق دانست و آیا چهره او نیز دستخوش چنین آفتی شده است؟
جواب: درمیان قشری از مردم، بخشی از شخصیت شریعتی مبالغهآمیز و افسانهآمیز جلوه میکند، اما متقابلا بخشهای ناشناختهای از شخصیت شریعتی هم وجود دارد. شریعتی را ممکن است به عنوان یک فیلسوف، یک متفکر بزرگ، یک بنیانگذار جریان اندیشه مترقی اسلام معرفی کنند، اما این ها افسانه و مبالغه آمیز است و چنین تغییراتی در خصوص مرحوم دکتر شریعتی صدق نمی کند.
اما متقابلا شریعتی یک چهره پرسوز پیگیر برای حاکمیت اسلام بود، از جمله منادیانی بود که از طرح اسلام به صورت یک ذهنیت و غفلت از طرح اسلام به صورت یک ایدئولوژی و قاعده نظام اجتماع رنج میبرد.
وی کوشش میکرد تا اسلام را به عنوان یک تفکر زندگیساز و یک نظام اجتماعی و یک ایدئولوژی راهگشای زندگی مطرح کند؛ این بعد از شخصیت شریعتی آن چنان که باید و شاید شناخته شده نیست.
در اینکه شریعتی یک آغازگر بود، نباید شک کرد؛ او آغازگر طرح اسلام با زبان فرهنگ جدید نسل بود.
قبل از او بسیاری بودند که اندیشه مترقی اسلام را آن چنان که او فهمیده بود، فهمیده بودند، اما هیچ کدام این موفقیت را پیدا نکردند که آنچه را فهمیده بودند در قالب واژهها و تغییراتی که برای نسل امروز ما و یا بهتر بگویم مخاطبان آن روز شریعتی، گیرایی داشته باشد، مطرح کنند.
شریعتی آغازگر طرح جدیدترین مسائل کشف شده اسلام مترقی بود، ولی نمیتوان او را با سیدجمال یا با اقبال مقایسه کرد. اگر کسی چنین مقایسهای بکند ناشی از این است که اقبال و سیدجمال را به درستی نشناخته است.
سوال: درباره رابطه عاطفی و فکری شریعتی با روحانیت و روحانیون نظرات گوناگون و متفاوت و بعضا مغرضانهای عرضه شده است، آیا شما میتوانید به عنوان یک روحانی که با دکتر دوست و در بسیاری موارد همفکر بودید، حقیقت را در این مورد بیان کنید؟
جواب: اتفاقا این بخش از بخشهای ناشناخته چهره و شخصیت دکتر است؛ اول خاطرهای را برای شما نقل میکنم و بعد پاسخ شما را میدهم.
در سال 1349 در مشهد، در یک مجمعی از طلاب و فضلای مشهد، درس تفسیر میگفتم؛ در این درس یک روز راجع به روحانیت صحبت کردم و نظراتی را که در مورد بازسازی روحانیت یعنی جامعه روحانیت وجود داشت به صورت فرض و احتمال مطرح کردم، گفتم چهار نظر وجود دارد:
یک حذف روحانیت به کلی، یعنی اینکه اصلا روحانیتی نمیخواهیم. دو؛ قبول روحانیت به همین شکلی که هست با همین نظام و سازمان کنونی بدون اعمال هیچ اصلاحی در آن. سه؛ تبدیل به کلی، یعنی اینها و روحانیت کنونی را برداشته و با شرایط لازم روحانیت جدید بنیانگذاری کنیم و چهار؛ اصلاح روحانیت موجود. البته طبیعی است که من آن سه نظر اول را رد می کردم و با ارائه دلیل به نظر چهارم معتقد بودم.
همان اوقاتی بود که تازه زمزمههایی علیه دکتر شریعتی بلند شده بود و گفته میشد که دکتر شریعتی راجع به افکار شریعت کم عقیده یا بی عقیده است یا نسبت به روحانیت علاقهای ندارد، اما وقتی در جلسه درس این مطلب را بیان میکردم، با علاقه فراوانی گوش میداد.
شریعتی موارد یک و دو را غلط میدانست و مورد سوم را از همه بدتر.
توجه میکنید! گفت این از همه بدتر، از همه خطرناکتر و از همه استعماریتر است، اما وقتی رسیدیم به نظر چهارم که آن اصلاح روحانیت موجود بود، گفت: بله این نظر خوبی است.
شریعتی برخلاف آنچه گفته میشود نه تنها ضدروحانی نبود، بلکه عمیقا مومن و معتقد به رسالت روحانیت بود؛ او میگفت که روحانیت یک ضرورت است، یک نهاد اصیل و عمیق و غیرقابل خدشه است و اگر کسی با روحانیت مخالفت بکند یقینا از یک آبشخور استعماری تغذیه می شود.
اینها اعتقادات او بود؛ در این هیچ شک نکنید این از چیزهایی بود که جزو معارف قطعی شریعتی بود.
تصور شریعتی در مورد روحانیت این بود که روحانیون به رسالتی که روحانیت بر دوششان گذاشته، بطور کامل عمل نمی کنند.
در اینجا هم یک خاطره ای نقل می کنم برای شما در سال 47؛ یعنی سال آخر عمر جلال آل احمد و در یک جلسه مشترک با آل احمد و مرحوم شریعتی.
در آن جلسه درباره روحانیون بحث شد، هر کسی یک چیزی می گفت، شریعتی مقداری انتقاد کرد، مرحوم آل احمد به شریعتی گفت: «شما چرا از حوزه علمیه اینقدر انتقاد می کنی بیا از روشنفکران خودمان انتقاد کن.»
مرحوم آل احمد دو - سه جمله درباره انتقاد و تعرض به روشنفکران گفت، مرحوم دکتر شریعتی پاسخی داد که از آن پاسخ هم می شود دیدگاه او را نسبت به روحانیت و روحانیون فهمید.
او گفت: علت اینکه من از روحانیت و حوزه علمیه انتقاد می کنم، این است که ما از حوزه علمیه انتظار و توقعی داریم که از روشنفکر جماعت نداریم، نهادی که ولادتش در آغوش فرهنگ غربی بوده مورد انتظار ما نیست، اما روحانیت یک نهاد اصیلی است و ما از روحانیت زیاد انتظار داریم، بنابراین چون آن انتظارات عمل نمی شود به همین دلیل انتقاد می کنم.
او معتقد بود که روحانیون به رسالت خود بطور کامل عمل نمیکنند تا اینکه سال حدود 51 و نزدیک 52، در اثر تماس هایی که دکتر با چهره هایی از روحانیت، بخصوص روحانیون جوان گرفت، کلا عقیده اش عوض شد.
شریعتی در سال 54 و 55 معتقد بود که اکثریت روحانیت به آن رسالت عمل میکنند و لذا در اواخر عمر نه فقط معتقد به روحانیت، بلکه معتقد به روحانیون نیز بود؛ وی معتقد بود که اکثریت روحانیون در خط عمل به همان رسالتی هستند که واقعا بر دوش روحانیت هست.
سوال: گروههای چپ و شبه چپ امروز سعی میکنند شریعتی را قطب و پیشوای خود معرفی کنند؛ از طرفی گروههای سیاسیون غربگرا و یا به اصطلاح رایج لیبرال نیز شریعتی را ملک مطلق خود میدانند. این تناقض به چه صورت است؟
جواب: مشکل را خود این دو ادعا حل میکند؛ با توجه به اینکه هر کدام دیگری را تخطئه میکند، بنابراین نتیجه میگیریم شریعتی نه ملک مطلق لیبرال هاست و نه قطب و محور چپ ها و شبه چپ ها، اما در مورد چپی ها باید صریحا و قاطعا بگویم که شریعتی جزو شدیدترین و قاطع ترین عناصر ضدچپ و ضد مارکسیسم بود.
روزی که مجاهدین تغییر ایدئولوژی دادند و کتاب مواضع ایدئولوژیک تازهشان چاپ شد، در مشهد یک نفر از مواضع جدید مجاهدین که مارکسیستی بود، دفاع می کرد، اما شریعتی آن شخص را چنان کوبید که ضد چپ بودن وی برای من بسیار تعجب آور بود.
بنابراین هر کس و هر چپگرایی (حتی زیر نام اسلام) اگر امروز شریعتی را از خودش بداند، یقینا گزافهای بیش نگفته است؛ همچنین مجاهدی که امروز شریعتی را از خودش بداند یقینا گزافهای بیش نگفته است.
همین مجاهدین که امروز از دکتر شریعتی طرفداری میکنند، در سال 51 و 52 جزو سختترین مخالفان شریعتی بودند، اما اینکه امروز چطور میتوانند شریعتی را قطب خودشان بدانند، سوال برانگیز است!
عدهای از عناصر وابسته به نهضت آزادی یا عناصر سیاسی میانه که خیلی اهل خطر کردن و ورود در مبارزات جدی نبودند به خاطر امکاناتی (خانه یا باغی) که داشتند شریعتی را دعوت می کردند.
وی هم در اوقاتی که سخنرانی نداشت در منزل اینها و با استفاده از امکاناتشان برای 50 -100 نفر، کمتر یا بیشتر صحبت میکرد، ولی لیبرالها بهره برداریهای جمعی و سیاسی و فکری را از آن جلسات انجام میدادند.
حقیقت این است که شریعتی به هیچ وجه وابسته به اینها نبود و فقط از امکاناتی که در اختیار آنها بود استفاده میکرد.
سوال: اگر شریعتی را مرحله تازهای از رشد اندیشه اسلامی و در عرصه ذهنیت ایران میبینید مرحله بعد از او را چه میدانید؟
جواب: البته من شریعتی را به صورت یک مرحله میتوانم قبول کنم؛ به این معنا که همان طور که قبلا گفتم او کسی بود که اندیشههای مطرح شده در جامعه را با زبان درستی با یک سلطه ویژه بر فرهنگ رایج آن نسل میتوانست بیان کند.
سوال: مرحله بعد از شریعتی چیست؟
شریعتی ابتکارهای زیاد و مسائل جدیدی داشت، اما به معنای درست کلمه شریعتی یک مرحله بود، مرحله بعدی این است که آن مسائلی را که شریعتی با استفاده از آشنایی های خودش با فرهنگ اسلام فهمیده و ارائه داده بود، با اصول اساسی فلسفی مکتب اسلام بیامیزیم و منطبق کنیم.
آنچه که بدست خواهد آمد مرحله جدیدی است که می تواند برای نسل ما مفید باشد؛ به تعبیر بهتر بیاییم شریعتی را با مطهری بیامیزیم و این دو را با هم مطالعه کنیم؛ ترکیبی از زیباییهای شریعتی با بتون آرمه اندیشه اسلامی مطهری به وجود بیاوریم که آن همان مرحله نوینی است که نسل ما به آن نیاز دارد.
«جریانها و سازمانهای مذهبی - سیاسی ایران» و دیدگاه های تازه رهبری انقلاب درباره شریعتی
چاپ ششم کتاب «جریانها و سازمانهای مذهبی - سیاسی ایران» نوشته رسول جعفریان از سوی مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر و روانه بازار نشر شد.
در پاورقی چند صفحه از کتاب، نظرات مقام معظم رهبری درباره مرحوم شریعتی منعکس شده است که اختصاصا برای نویسنده کتاب ارسال شده و مطالبی است که رهبر معظم انقلاب هنگام مطالعه چاپ سوم در حاشیه کتاب نگاشته اند. رسول جعفریان در چاپ ششم این کتاب ضمن انجام اصلاحات و افزودن مطالب جدید، نظرات مقام معظم رهبری را نیز در پاورقی کتاب افزوده است.
در این کتاب و در خصوص «نامه نگاری شریعتی به ساواک و نوع تعامل وی با رژیم شاه»، نویسنده دو نظر را مطرح می کند: نخست نظر سید حمید روحانی که دکتر شریعتی را عامل رژیم معرفی می کند. دوم کسانی که شریعتی را عامل رژیم نمی دانند اما معتقدند که شریعتی و رژیم شاه در چند حوزه از جمله در برخورد با مسائل اجتماعی، روحانیت، مارکسیسم و ...، دارای وحدت نظر و همسویی فکری بوده اند.
در این زمینه مقام معظم رهبری با هر دو نظر فوق مخالفت می کنند و بر نظری تاکید می کنند که مطابق آن، نامه نگاری به ساواک و انتخاب محتوای خاص در این نامه ها، یک تاکتیک به قصد فریب دستگاه حکومت شاه تلقی می شود.
مقام معظم رهبری در این باره می نویسند: «به نظر من و با شناختی که از دکتر داشتم، وی تلاش کرد تا از وجود نقاط مشترک خود با دستگاه مانند ضدیت با مارکسیسم و انتقاد از روحانیت استفاده کند و ساواک را درباره خود به طمع بیندازد و در واقع آنها را فریب دهد و موفق شد. شاکله او با نوکری ساواک سازگار نبود. حداکثر این بود که وی اهل خطر کردن در مبارزه با دستگاه نبود و مایل بود در حاشیه عرصه مبارزه قرار داشته باشد... در سال 54 که من از زندان آمدم و همه به دیدن من می آمدند، او به منزل من نیامد و برای دیدار من منزل جوانی از دوستان مشترکمان را معین کرد و چند ساعتی با هم بودیم (آن جوان فرحبخش بود که به من و دکتر ابراز ارادت می کرد).»
پایان پیام/
نظر شما