عشق؛ سازنده یا خراب کننده؟!

عشق، نفس را تکمیل و استعدادات حیرت انگیز باطنی را ظاهر می‏سازد. از نظر قوای ادراکی الهام بخش و ازنظر قوای احساسی، اراده و همت را تقویت می‏کند و آنگاه که درجهت علوی متصاعد شود کرامت وخارق عادت‏ به وجود می‏آورد.

خبرگزاری شبستان: از بزرگترین امتیازات شیعه بر سایر مذاهب این است که پایه و زیربنای‏ اصلی آن محبت است . از زمان شخص نبی اکرم که این مذهب پایه گذاری شده‏ زمزمه محبت و دوستی بوده است . آنجا که در سخن رسول اکرم جمله‏ "علی و شیعته هم الفائزون " را می‏شنویم ، گروهی را در گرد علی‏ می‏بینیم که شیفته او و گرم او و مجذوب او می‏باشند . از اینرو تشیع مذهب‏ عشق و شیفتگی است . تولای آن حضرت مکتب عشق و محبت است . عنصر محبت‏ در تشیع دخالت تام دارد . استاد شهید مرتضی مطهری در بخشی از کتاب "جاذبه و دافعه علی (ع)" نیروی جاذبه آن حضرت را مورد بحث و بررسی قرار داده است.

 

تشیع ، مکتب محبت و عشق
علی همان کسی است که در عین اینکه بر افرادی حد الهی جاری می‏ساخت و آنها را تازیانه می‏زد و احیانا طبق مقررات شرعی دست یکی از آنها را می‏برید بازهم از او رو بر نمی تافتند و از محبتشان چیزی کاسته نمی‏شد . او خود می‏فرماید :
" اگر با این شمشیرم بینی مؤمن را بزنم که با من دشمن شود ، هرگز دشمنی نخواهد کرد و اگر همه دنیا را بر سر منافق بریزم که مرا دوست‏ بدارد هرگز مرا دوست نخواهد داشت ، زیرا که این گذشته و بر زبان پیغمبر امی جاری گشته که گفت : یا علی ! مؤمن تو را دشمن ندارد و منافق تو را دوست نمی دارد " .
 

علی مقیاس و میزانی است برای سنجش فطرتها و سرشتها . آنکه فطرتی‏ سالم و سرشتی پاک دارد از وی نمی‏رنجد ولو اینکه شمشیرش بر او فرود آید و آنکه فطرتی آلوده دارد به او علاقمند نگردد ولو اینکه احسانش کند ، چون علی جز تجسم حقیقت چیزی نیست .
 

مردی است از دوستان امیرالمؤمنین ، با فضیلت و با ایمان . متأسفانه‏ از وی لغزشی انجام گرفت و بایست حد بر وی جاری گردد . امیرالمؤمنین پنجه راستش را برید . آن را به دست چپ گرفت . قطرات‏ خون می‏چکید و او می‏رفت . ابن الکواء خارجی آشوبگر ، خواست از این جریان‏ به نفع حزب خود و علیه علی استفاده کند ، با قیافه ای ترحم آمیز جلو رفت و گفت دستت را کی برید ؟ گفت :
" پنجه‏ام را برید سید جانشینان پیامبران ، پیشوای سفیدرویان قیامت ، ذیحق‏ترین مردم نسبت به مؤمنان ، علی بن ابی طالب ، امام هدایت . . . پیشتاز بهشتهای نعمت ، مبارز شجاعان ، انتقام گیرنده از جهالت پیشگان ، بخشنده زکات . . . رهبر راه رشد و کمال ، گوینده گفتار راستین و صواب ، شجاع مکی و بزرگوار با وفا " .
ابن الکواء گفت : وای بر تو ! دستت را می‏برد و اینچنین ثنایش می‏گوئی‏ ؟ ! گفت : چرا ثنایش نگویم و حال اینکه دوستیش با گوشت و خونم درآمیخته‏ است ؟ ! به خدا سوگند که نبرید دستم را جز به حقی که خداوند قرار داده‏ است . این عشقها و علاقه‏ها که ما اینچنین در تاریخ علی و یاران وی می‏بینیم ما را به مسئله محبت و عشق و آثار آن می‏کشاند .
 

اکسیر محبت
شعرای فارسی زبان عشق را " اکسیر " نامیده‏اند . کیمیاگران معتقد بودند که در عالم ، ماده‏ای وجود دارد به نام " اکسیر "یا " کیمیا " که می‏تواند ماده‏ای را به ماده دیگری تبدیل کند . قرنها به دنبال آن می‏گشتند . شعرا این اصطلاح را استخدام کردند و گفتند آن‏ اکسیر واقعی که نیروی تبدیل دارد عشق و محبت است زیرا عشق است که‏ می‏تواند قلب ماهیت کند . عشق مطلقااکسیر است و خاصیت کیمیا دارد ، یعنی فلزی را به فلز دیگر تبدیل می‏کند .مردم هم فلزات مختلفی هستند : "الناس معادن کمعادن الذهب و الفضة" .
 

از جمله آثار عشق نیرو و قدرت است . محبت نیرو آفرین است ، جبان را شجاع می‏کند . عشق و محبت ، سنگین و تنبل را چالاک و زرنگ می‏کند و حتی از کودن ، تیزهوش می‏سازد . پسر و دختری که هیچکدام آنها در زمان تجردشان در هیچ چیزی نمی‏اندیشیدند مگر در آنچه مستقیما به شخص خودشان ارتباط داشت ، همینکه به هم دل‏ بستند و کانون خانوادگی تشکیل دادند برای اولین بار خود را به سرنوشت‏ موجودی دیگر علاقه‏مند می‏بینند ، شعاع خواسته هاشان وسیعتر می‏شود ، و چون‏ صاحب فرزند شدند به کلی روحشان عوض می‏شود . آن پسرک تنبل و سنگین‏ اکنون چالاک و پرتحرک شده است و آن دخترکی که به زور هم از رختخواب بر نمی‏خواست اکنون تا صدای کودک گهواره نشینش را می‏شنود ، همچون برق‏ می‏جهد . کدام نیروست که لختی و رخوت را برد و جوان را اینچنین حساس‏ ساخت ؟ آن ، جز عشق و محبت نیست .
 

عشق نفس را تکمیل و استعدادات حیرت انگیز باطنی را ظاهر می‏سازد . از نظر قوای ادراکی الهام بخش و از نظر قوای احساسی ، اراده و همت را تقویت می‏کند ، و آنگاه که در جهت علوی متصاعد شود کرامت و خارق عادت‏ به وجود می‏آورد .
 

اثر عشق از لحاظ روحی در جهت عمران و آبادی روح است و از لحاظ بدن در جهت گداختن و خرابی . اثر عشق در بدن درست عکس روح است . عشق در بدن‏ باعث ویرانی و موجب زردی چهره و لاغری اندام و سقم و اختلال هاضمه و اعصاب است . شاید تمام آثاری که در بدن دارد آثار تخریبی باشد ولی‏ نسبت به روح چنین نیست ، تا موضوع عشق چه موضوعی ، و تا نحوه استفاده‏ شخص چگونه باشد ؟ بگذریم از آثار اجتماعیش ، از نظر روحی و فردی غالبا تکمیلی است ، زیرا تولید قوت و رقت و صفا و توحد و همت می‏کند ،ضعف و زبونی و کدورت و تفرق و کودنی را از بین می‏برد ، خلطها که به‏ تعبیر قرآن " دس " نامیده می‏شود از بین برده و غشها را زایل و عیار را خالص می‏کند .
 

حصار شکنی
عشق و محبت ، قطع نظر از اینکه از چه نوعی باشد - حیوانی جنسی باشد یا حیوانی نسلی و یا انسانی - و قطع نظر از اینکه محبوب دارای چه صفات و مزایایی باشد ، دلیر و دلاور باشد ، هنرمند باشد یا عالم و یا دارای اخلاق‏ و آداب و صفات مخصوص باشد ، انسان را از خودی و خودپرستی بیرون می‏برد . خودپرستی محدودیت و حصار است . عشق به غیر مطلقا این حصار را می‏شکند .
 

تا انسان از خود بیرون نرفته است ضعیف است و ترسو و بخیل و حسود و بدخواه و کم صبر و خودپسند و متکبر ، روحش برق و لمعانی ندارد ، نشاط و هیجان ندارد ، همیشه سرد است و خاموش ، اما همینکه از " خود " پا بیرون نهاد و حصار خودی را شکست این خصائل و صفات زشت نیز نابود می‏گردد .
 

خودپرستی به مفهومی که باید از بین برود یک امر وجودی نیست ، یعنی نه‏ اینست که انسان باید علاقه وجودی نسبت به خود را از بین ببرد تا از خودپرستی برهد . معنی ندارد که آدمی بکوشد تا خود را دوست نداشته باشد . علاقه به خود که از آن به " حب ذات " تعبیر می‏شود به غلط در انسان‏ گذاشته نشده است تا لازم گردد از میان برداشته شود . اصلاح و تکمیل انسان‏ بدین نیست که فرض شود یک سلسله امور زائد در وجودش تعبیه شده است و باید آن زائدها و مضرها معدوم گردند . به عبارت دیگر اصلاح انسان در کاستی دادن به او نیست ، در تکمیل و اضافه کردن به او است . وظیفه‏ای که‏ خلقت بر عهده انسان قرار داده است در جهت مسیر خلقت است ، یعنی در تکامل و افزایش است نه در کاستی و کاهش .
 

مبارزه با خودپرستی مبارزه با " محدودیت خود " است . این خود باید توسعه یابد . این حصار که به دور خود کشیده شده است که همه چیز دیگر غیر از آنچه به او به عنوان یک شخص و یک فرد مربوط گردد را بیگانه و ناخود و خارج از خود می‏بیند باید شکسته شود . شخصیت باید توسعه یابد که همه‏ انسانهای دیگر را بلکه همه جهان خلقت را در بر گیرد . پس مبارزه با خودپرستی یعنی مبارزه با محدودیت خود . بنابراین خودپرستی جز محدودیت‏ افکار و تمایلات چیزی نیست . عشق ، علاقه و تمایل انسان را به خارج از وجودش متوجه می‏کند . وجودش را توسعه داده و کانون هستیش را عوض می‏کند و به همین جهت عشق و محبت یک عامل بزرگ اخلاقی و تربیتی است ، مشروط به اینکه خوب هدایت شود و به طور صحیح مورد استفاده واقع گردد .

 

سازنده یا خراب کننده
علاقه به شخص یا شی‏ء وقتی که به اوج شدت برسد ، به طوری که وجود انسان‏ را مسخر کند و حاکم مطلق وجود او گرد عشق نامیده می‏شود . عشق ، اوج علاقه‏ و احساسات است . ولی نباید پنداشت که آنچه به این نام خوانده می‏شود یک نوع است . دو نوع کاملا مختلف است . آنچه از آثار نیک گفته شد مربوط به یک نوع آن‏ است و اما نوع دیگر آن کاملا آثار مخرب و مخالف دارد .
 

احساسات انسان انواع و مراتب دارد . برخی از آنها از مقوله شهوت و مخصوصا شهوت جنسی است و از وجوه مشترک انسان و سایر حیوانات است . با این تفاوت که در انسان به علت خاصی که مجال و توضیحش نیست اوج و غلیان زائد الوصفی می‏گیرد و بدین جهت نام عشق به آن می‏دهند و در حیوان‏ هرگز به این صورت در نمی‏آید ، ولی به هر حال از لحاظ حقیقت و ماهیت ، جز طغیان و فوران و طوفان شهوت چیزی نیست . از مبادی جنسی سرچشمه می‏گیرد و به همانجا خاتمه می‏یابد . افزایش و کاهشش بستگی زیادی دارد به فعالیتهای‏ فیزیولوژیکی دستگاه تناسلی و قهرا به سنین جوانی .
 

با پا گذاشتن به سن از یک طرف ، و اشباع و افراز از طرف دیگر کاهش می‏یابد و منتفی می‏گردد . جوانی که از دیدن روئی زیبا و موئی مجعد به خود می‏لرزد و از لمس دستی‏ ظریف به خود می‏پیچد ، باید بداند جز جریان مادی حیوانی در کار نیست . اینگونه عشقها به سرعت می‏آید و به سرعت می‏رود ، قابل اعتماد و توصیه‏ نیست ، خطرناک است ، فضیلت کش است . تنها با کمک عفاف و تقوا و تسلیم نشدن در برابر آن است که آدمی سود می‏برد . یعنی خود این نیرو انسان را به سوی هیچ فضیلتی سوق نمی‏دهد اما اگر در وجود آدمی رخنه کرد و در برابر نیروی عفاف و تقوا قرار گرفت و روح ، فشار آنرا تحمل کرد ولی‏ تسلیم نشد ، به روح قوت و کمال می‏بخشد .
 

انسان نوعی دیگر احساسات دارد که از لحاظ حقیقت و ماهیت با شهوت‏ مغایر است . بهتر است نام آنرا عاطفه و یا به تعبیر قرآن " مودت " و "رحمت " بگذاریم . انسان آنگاه که تحت تأثیر شهوات خویش است ، از خود بیرون نرفته‏ است ، شخص یا شی‏ء مورد علاقه را برای خودش می‏خواهد و به شدت می‏خواهد . اگر درباره معشوق و محبوب می‏اندیشد بدین صورت است که چگونه از وصال او بهره مند شود و حداکثر تمتع را ببرد . بدیهی است که چنین حالتی نمی‏تواند مکمل و مربی‏ روح انسان باشد و روح او را تهذیب نماید .
 

اما انسان گاهی تحت تأثیر عواطف عالی انسانی خویش قرار می‏گیرد ، محبوب و معشوق در نظرش احترام و عظمت پیدا می‏کند ، سعادت او را می‏خواهد ، آماده است خود را فدای خواسته‏های او بکند . اینگونه عواطف ، صفات و صمیمیت و لطف و رقت و از خود گذشتگی به وجود می‏آورد برخلاف‏ نوع اول که از آن خشونت و سبعیت و جنایت بر می‏خیزد . مهر و علاقه مادر به فرزند از این مقوله است . ارادت و محبت به پاکان و مردان خدا ، و همچنین وطن دوستیها و مسلک دوستیها از این مقوله است . این نوع از احساسات است که اگر به اوج و کمال برسد همه آثار نیکی که‏ قبلا شرح دادیم بر آن مترتب است و هم این نوع است که به روح شکوه و شخصیت و عظمت می‏دهد بر خلاف نوع اول که زبون کننده است . و هم این نوع‏ از عشق است که پایدار است و با وصال تیزتر و تندتر می‏شود بر خلاف نوع‏ اول که ناپایدار است و وصال مدفن آن به شمار می‏آید.
 

در قرآن کریم رابطه میان زوجین را با کلمه " مودت " و " رحمت " تعبیر می‏کند و این نکته بسیار عالی است . اشاره به جنبه انسانی و فوق حیوانی زندگی زناشوئی است . اشاره به اینست که عامل شهوت تنها رابطه طبیعی زندگی زناشوئی نیست . رابط اصلی صفا و صمیمیت و اتحاد دو روح است و به عبارت دیگر آنچه زوجین را به یکدیگر پیوند یگانگی می‏دهد مهر و مودت و صفا و صمیمیت است نه شهوت که در حیوانات هم هست . فیلسوفان مادی نیز نتوانسته‏اند این حالت معنوی را که از جهاتی جنبه‏ غیرمادی دارد و با مادی بودن انسان و مافوق انسان سازگار نیست ، در بشر انکار کنند .

 

نکته دیگری که باید تذکر داده شود و مورد توجه قرار گیرد اینست که‏ گفتیم حتی عشقهای شهوانی ممکن است سودمند واقع گردد ، و آن هنگامی است‏ که با تقوا و عفاف توأم گردد . یعنی در زمینه فراق و دست نارسی از یک‏ طرف و پاکی و عفاف از طرف دیگر ، سوز و گدازها و فشار و سختیهائی که‏ بر روح وارد می‏شود آثار نیک و سودمندی به بار می‏آورد . عرفا در همین‏ زمینه است که می‏گویند عشق مجازی تبدیل به عشق حقیقی یعنی عشق به ذات‏ احدیت می‏گردد و در همین زمینه است که روایت می‏کنند :
" آنکه عاشق گردد و کتمان کند و عفاف بورزد و در همان حال بمیرد ، شهید مرده است " .
 

اما این نکته را نباید فراموش کرد که این نوع عشق با همه فوائدی که در شرائط خاص احیانا به وجود می‏آورد قابل توصیه نیست ، وادیی است بس‏ خطرناک . از این نظر مانند مصیبت است که اگر بر کسی وارد شود و او با نیروی صبر و رضا با آن مقابله کند ، مکمل و پاک کننده نفس است ، خام‏ را پخته و مکدر را مصفی می‏نماید ، اما مصیبت قابل توصیه نیست . کسی‏ نمی‏تواند به خاطر استفاده از این عامل تربیتی ، مصیبت برای خود خلق کند و یا برای دیگری به این بهانه مصیبت ایجاد نماید .
 

چنانکه می‏دانیم در تعلیمات اسلامی به آثار و فوائد مصائب و بلایا زیاد اشاره شده و نشانه‏ای از لطف خدا معرفی شده است ، اما به هیچوجه به کسی‏ اجازه داده نشده است که به این بهانه مصیبتی برای خود و یا برای دیگران‏ به وجود آورد .
 

به علاوه ، تفاوتی میان عشق و مصیبت هست ، و آن اینکه عشق بیش از هر عامل دیگری " ضد عقل " است ، هر جا پا گذاشت عقل را از مسند حکومتش‏ معزول می‏کند . اینست که عقل و عشق در ادبیات عرفانی به عنوان دو رقیب‏ معرفی می‏گردند . رقابت فیلسوفان با عرفا که آنان به نیروی عقل ، و اینان‏ به نیروی عشق اتکاء و اعتماد دارند از همین جا سرچشمه می‏گیرد . در ادبیات عرفانی همواره در این میدان رقابت ، عقل محکوم و مغلوب شناخته‏ شده است .
 

از اینجا معلوم می‏شود که ایراد و اعتراض برخی متشرعین بر برخی از حکماء اسلامی که این بحث را در الهیات مطرح کرده‏اند و آثار و فوائد آن را بیان کرده‏اند ناوارد است زیرا طبقه خیال کرده‏اند که عقیده‏ آن دسته از حکما اینست که این مطلب قابل تجویز و توصیه هم هست ، و حال‏ آنکه نظر آنها تنها به آثار مفیدی است که در شرائط تقوا و عفاف به بار می‏آورد ، بدون اینکه آنرا قابل تجویز و توصیه بدانند ، درست مانند مصائب و بلایا .

 

بنا بر این گزارش کتاب جاذبه و دافعه علی علیه السلام اثر به جا مانده از متفکر شهید استاد مرتضی مطهری است.
 

پایان پیام/
 

کد خبر 278938

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha