خبرگزاری شبستان: از بزرگترین امتیازات شیعه بر سایر مذاهب این است که پایه و زیربنای اصلی آن محبت است . از زمان شخص نبی اکرم که این مذهب پایه گذاری شده زمزمه محبت و دوستی بوده است . آنجا که در سخن رسول اکرم جمله "علی و شیعته هم الفائزون " را میشنویم ، گروهی را در گرد علی میبینیم که شیفته او و گرم او و مجذوب او میباشند . از اینرو تشیع مذهب عشق و شیفتگی است . تولای آن حضرت مکتب عشق و محبت است . عنصر محبت در تشیع دخالت تام دارد . استاد شهید مرتضی مطهری در بخشی از کتاب "جاذبه و دافعه علی (ع)" نیروی جاذبه آن حضرت را مورد بحث و بررسی قرار داده است.
تشیع ، مکتب محبت و عشق
علی همان کسی است که در عین اینکه بر افرادی حد الهی جاری میساخت و آنها را تازیانه میزد و احیانا طبق مقررات شرعی دست یکی از آنها را میبرید بازهم از او رو بر نمی تافتند و از محبتشان چیزی کاسته نمیشد . او خود میفرماید :
" اگر با این شمشیرم بینی مؤمن را بزنم که با من دشمن شود ، هرگز دشمنی نخواهد کرد و اگر همه دنیا را بر سر منافق بریزم که مرا دوست بدارد هرگز مرا دوست نخواهد داشت ، زیرا که این گذشته و بر زبان پیغمبر امی جاری گشته که گفت : یا علی ! مؤمن تو را دشمن ندارد و منافق تو را دوست نمی دارد " .
علی مقیاس و میزانی است برای سنجش فطرتها و سرشتها . آنکه فطرتی سالم و سرشتی پاک دارد از وی نمیرنجد ولو اینکه شمشیرش بر او فرود آید و آنکه فطرتی آلوده دارد به او علاقمند نگردد ولو اینکه احسانش کند ، چون علی جز تجسم حقیقت چیزی نیست .
مردی است از دوستان امیرالمؤمنین ، با فضیلت و با ایمان . متأسفانه از وی لغزشی انجام گرفت و بایست حد بر وی جاری گردد . امیرالمؤمنین پنجه راستش را برید . آن را به دست چپ گرفت . قطرات خون میچکید و او میرفت . ابن الکواء خارجی آشوبگر ، خواست از این جریان به نفع حزب خود و علیه علی استفاده کند ، با قیافه ای ترحم آمیز جلو رفت و گفت دستت را کی برید ؟ گفت :
" پنجهام را برید سید جانشینان پیامبران ، پیشوای سفیدرویان قیامت ، ذیحقترین مردم نسبت به مؤمنان ، علی بن ابی طالب ، امام هدایت . . . پیشتاز بهشتهای نعمت ، مبارز شجاعان ، انتقام گیرنده از جهالت پیشگان ، بخشنده زکات . . . رهبر راه رشد و کمال ، گوینده گفتار راستین و صواب ، شجاع مکی و بزرگوار با وفا " .
ابن الکواء گفت : وای بر تو ! دستت را میبرد و اینچنین ثنایش میگوئی ؟ ! گفت : چرا ثنایش نگویم و حال اینکه دوستیش با گوشت و خونم درآمیخته است ؟ ! به خدا سوگند که نبرید دستم را جز به حقی که خداوند قرار داده است . این عشقها و علاقهها که ما اینچنین در تاریخ علی و یاران وی میبینیم ما را به مسئله محبت و عشق و آثار آن میکشاند .
اکسیر محبت
شعرای فارسی زبان عشق را " اکسیر " نامیدهاند . کیمیاگران معتقد بودند که در عالم ، مادهای وجود دارد به نام " اکسیر "یا " کیمیا " که میتواند مادهای را به ماده دیگری تبدیل کند . قرنها به دنبال آن میگشتند . شعرا این اصطلاح را استخدام کردند و گفتند آن اکسیر واقعی که نیروی تبدیل دارد عشق و محبت است زیرا عشق است که میتواند قلب ماهیت کند . عشق مطلقااکسیر است و خاصیت کیمیا دارد ، یعنی فلزی را به فلز دیگر تبدیل میکند .مردم هم فلزات مختلفی هستند : "الناس معادن کمعادن الذهب و الفضة" .
از جمله آثار عشق نیرو و قدرت است . محبت نیرو آفرین است ، جبان را شجاع میکند . عشق و محبت ، سنگین و تنبل را چالاک و زرنگ میکند و حتی از کودن ، تیزهوش میسازد . پسر و دختری که هیچکدام آنها در زمان تجردشان در هیچ چیزی نمیاندیشیدند مگر در آنچه مستقیما به شخص خودشان ارتباط داشت ، همینکه به هم دل بستند و کانون خانوادگی تشکیل دادند برای اولین بار خود را به سرنوشت موجودی دیگر علاقهمند میبینند ، شعاع خواسته هاشان وسیعتر میشود ، و چون صاحب فرزند شدند به کلی روحشان عوض میشود . آن پسرک تنبل و سنگین اکنون چالاک و پرتحرک شده است و آن دخترکی که به زور هم از رختخواب بر نمیخواست اکنون تا صدای کودک گهواره نشینش را میشنود ، همچون برق میجهد . کدام نیروست که لختی و رخوت را برد و جوان را اینچنین حساس ساخت ؟ آن ، جز عشق و محبت نیست .
عشق نفس را تکمیل و استعدادات حیرت انگیز باطنی را ظاهر میسازد . از نظر قوای ادراکی الهام بخش و از نظر قوای احساسی ، اراده و همت را تقویت میکند ، و آنگاه که در جهت علوی متصاعد شود کرامت و خارق عادت به وجود میآورد .
اثر عشق از لحاظ روحی در جهت عمران و آبادی روح است و از لحاظ بدن در جهت گداختن و خرابی . اثر عشق در بدن درست عکس روح است . عشق در بدن باعث ویرانی و موجب زردی چهره و لاغری اندام و سقم و اختلال هاضمه و اعصاب است . شاید تمام آثاری که در بدن دارد آثار تخریبی باشد ولی نسبت به روح چنین نیست ، تا موضوع عشق چه موضوعی ، و تا نحوه استفاده شخص چگونه باشد ؟ بگذریم از آثار اجتماعیش ، از نظر روحی و فردی غالبا تکمیلی است ، زیرا تولید قوت و رقت و صفا و توحد و همت میکند ،ضعف و زبونی و کدورت و تفرق و کودنی را از بین میبرد ، خلطها که به تعبیر قرآن " دس " نامیده میشود از بین برده و غشها را زایل و عیار را خالص میکند .
حصار شکنی
عشق و محبت ، قطع نظر از اینکه از چه نوعی باشد - حیوانی جنسی باشد یا حیوانی نسلی و یا انسانی - و قطع نظر از اینکه محبوب دارای چه صفات و مزایایی باشد ، دلیر و دلاور باشد ، هنرمند باشد یا عالم و یا دارای اخلاق و آداب و صفات مخصوص باشد ، انسان را از خودی و خودپرستی بیرون میبرد . خودپرستی محدودیت و حصار است . عشق به غیر مطلقا این حصار را میشکند .
تا انسان از خود بیرون نرفته است ضعیف است و ترسو و بخیل و حسود و بدخواه و کم صبر و خودپسند و متکبر ، روحش برق و لمعانی ندارد ، نشاط و هیجان ندارد ، همیشه سرد است و خاموش ، اما همینکه از " خود " پا بیرون نهاد و حصار خودی را شکست این خصائل و صفات زشت نیز نابود میگردد .
خودپرستی به مفهومی که باید از بین برود یک امر وجودی نیست ، یعنی نه اینست که انسان باید علاقه وجودی نسبت به خود را از بین ببرد تا از خودپرستی برهد . معنی ندارد که آدمی بکوشد تا خود را دوست نداشته باشد . علاقه به خود که از آن به " حب ذات " تعبیر میشود به غلط در انسان گذاشته نشده است تا لازم گردد از میان برداشته شود . اصلاح و تکمیل انسان بدین نیست که فرض شود یک سلسله امور زائد در وجودش تعبیه شده است و باید آن زائدها و مضرها معدوم گردند . به عبارت دیگر اصلاح انسان در کاستی دادن به او نیست ، در تکمیل و اضافه کردن به او است . وظیفهای که خلقت بر عهده انسان قرار داده است در جهت مسیر خلقت است ، یعنی در تکامل و افزایش است نه در کاستی و کاهش .
مبارزه با خودپرستی مبارزه با " محدودیت خود " است . این خود باید توسعه یابد . این حصار که به دور خود کشیده شده است که همه چیز دیگر غیر از آنچه به او به عنوان یک شخص و یک فرد مربوط گردد را بیگانه و ناخود و خارج از خود میبیند باید شکسته شود . شخصیت باید توسعه یابد که همه انسانهای دیگر را بلکه همه جهان خلقت را در بر گیرد . پس مبارزه با خودپرستی یعنی مبارزه با محدودیت خود . بنابراین خودپرستی جز محدودیت افکار و تمایلات چیزی نیست . عشق ، علاقه و تمایل انسان را به خارج از وجودش متوجه میکند . وجودش را توسعه داده و کانون هستیش را عوض میکند و به همین جهت عشق و محبت یک عامل بزرگ اخلاقی و تربیتی است ، مشروط به اینکه خوب هدایت شود و به طور صحیح مورد استفاده واقع گردد .
سازنده یا خراب کننده
علاقه به شخص یا شیء وقتی که به اوج شدت برسد ، به طوری که وجود انسان را مسخر کند و حاکم مطلق وجود او گرد عشق نامیده میشود . عشق ، اوج علاقه و احساسات است . ولی نباید پنداشت که آنچه به این نام خوانده میشود یک نوع است . دو نوع کاملا مختلف است . آنچه از آثار نیک گفته شد مربوط به یک نوع آن است و اما نوع دیگر آن کاملا آثار مخرب و مخالف دارد .
احساسات انسان انواع و مراتب دارد . برخی از آنها از مقوله شهوت و مخصوصا شهوت جنسی است و از وجوه مشترک انسان و سایر حیوانات است . با این تفاوت که در انسان به علت خاصی که مجال و توضیحش نیست اوج و غلیان زائد الوصفی میگیرد و بدین جهت نام عشق به آن میدهند و در حیوان هرگز به این صورت در نمیآید ، ولی به هر حال از لحاظ حقیقت و ماهیت ، جز طغیان و فوران و طوفان شهوت چیزی نیست . از مبادی جنسی سرچشمه میگیرد و به همانجا خاتمه مییابد . افزایش و کاهشش بستگی زیادی دارد به فعالیتهای فیزیولوژیکی دستگاه تناسلی و قهرا به سنین جوانی .
با پا گذاشتن به سن از یک طرف ، و اشباع و افراز از طرف دیگر کاهش مییابد و منتفی میگردد . جوانی که از دیدن روئی زیبا و موئی مجعد به خود میلرزد و از لمس دستی ظریف به خود میپیچد ، باید بداند جز جریان مادی حیوانی در کار نیست . اینگونه عشقها به سرعت میآید و به سرعت میرود ، قابل اعتماد و توصیه نیست ، خطرناک است ، فضیلت کش است . تنها با کمک عفاف و تقوا و تسلیم نشدن در برابر آن است که آدمی سود میبرد . یعنی خود این نیرو انسان را به سوی هیچ فضیلتی سوق نمیدهد اما اگر در وجود آدمی رخنه کرد و در برابر نیروی عفاف و تقوا قرار گرفت و روح ، فشار آنرا تحمل کرد ولی تسلیم نشد ، به روح قوت و کمال میبخشد .
انسان نوعی دیگر احساسات دارد که از لحاظ حقیقت و ماهیت با شهوت مغایر است . بهتر است نام آنرا عاطفه و یا به تعبیر قرآن " مودت " و "رحمت " بگذاریم . انسان آنگاه که تحت تأثیر شهوات خویش است ، از خود بیرون نرفته است ، شخص یا شیء مورد علاقه را برای خودش میخواهد و به شدت میخواهد . اگر درباره معشوق و محبوب میاندیشد بدین صورت است که چگونه از وصال او بهره مند شود و حداکثر تمتع را ببرد . بدیهی است که چنین حالتی نمیتواند مکمل و مربی روح انسان باشد و روح او را تهذیب نماید .
اما انسان گاهی تحت تأثیر عواطف عالی انسانی خویش قرار میگیرد ، محبوب و معشوق در نظرش احترام و عظمت پیدا میکند ، سعادت او را میخواهد ، آماده است خود را فدای خواستههای او بکند . اینگونه عواطف ، صفات و صمیمیت و لطف و رقت و از خود گذشتگی به وجود میآورد برخلاف نوع اول که از آن خشونت و سبعیت و جنایت بر میخیزد . مهر و علاقه مادر به فرزند از این مقوله است . ارادت و محبت به پاکان و مردان خدا ، و همچنین وطن دوستیها و مسلک دوستیها از این مقوله است . این نوع از احساسات است که اگر به اوج و کمال برسد همه آثار نیکی که قبلا شرح دادیم بر آن مترتب است و هم این نوع است که به روح شکوه و شخصیت و عظمت میدهد بر خلاف نوع اول که زبون کننده است . و هم این نوع از عشق است که پایدار است و با وصال تیزتر و تندتر میشود بر خلاف نوع اول که ناپایدار است و وصال مدفن آن به شمار میآید.
در قرآن کریم رابطه میان زوجین را با کلمه " مودت " و " رحمت " تعبیر میکند و این نکته بسیار عالی است . اشاره به جنبه انسانی و فوق حیوانی زندگی زناشوئی است . اشاره به اینست که عامل شهوت تنها رابطه طبیعی زندگی زناشوئی نیست . رابط اصلی صفا و صمیمیت و اتحاد دو روح است و به عبارت دیگر آنچه زوجین را به یکدیگر پیوند یگانگی میدهد مهر و مودت و صفا و صمیمیت است نه شهوت که در حیوانات هم هست . فیلسوفان مادی نیز نتوانستهاند این حالت معنوی را که از جهاتی جنبه غیرمادی دارد و با مادی بودن انسان و مافوق انسان سازگار نیست ، در بشر انکار کنند .
نکته دیگری که باید تذکر داده شود و مورد توجه قرار گیرد اینست که گفتیم حتی عشقهای شهوانی ممکن است سودمند واقع گردد ، و آن هنگامی است که با تقوا و عفاف توأم گردد . یعنی در زمینه فراق و دست نارسی از یک طرف و پاکی و عفاف از طرف دیگر ، سوز و گدازها و فشار و سختیهائی که بر روح وارد میشود آثار نیک و سودمندی به بار میآورد . عرفا در همین زمینه است که میگویند عشق مجازی تبدیل به عشق حقیقی یعنی عشق به ذات احدیت میگردد و در همین زمینه است که روایت میکنند :
" آنکه عاشق گردد و کتمان کند و عفاف بورزد و در همان حال بمیرد ، شهید مرده است " .
اما این نکته را نباید فراموش کرد که این نوع عشق با همه فوائدی که در شرائط خاص احیانا به وجود میآورد قابل توصیه نیست ، وادیی است بس خطرناک . از این نظر مانند مصیبت است که اگر بر کسی وارد شود و او با نیروی صبر و رضا با آن مقابله کند ، مکمل و پاک کننده نفس است ، خام را پخته و مکدر را مصفی مینماید ، اما مصیبت قابل توصیه نیست . کسی نمیتواند به خاطر استفاده از این عامل تربیتی ، مصیبت برای خود خلق کند و یا برای دیگری به این بهانه مصیبت ایجاد نماید .
چنانکه میدانیم در تعلیمات اسلامی به آثار و فوائد مصائب و بلایا زیاد اشاره شده و نشانهای از لطف خدا معرفی شده است ، اما به هیچوجه به کسی اجازه داده نشده است که به این بهانه مصیبتی برای خود و یا برای دیگران به وجود آورد .
به علاوه ، تفاوتی میان عشق و مصیبت هست ، و آن اینکه عشق بیش از هر عامل دیگری " ضد عقل " است ، هر جا پا گذاشت عقل را از مسند حکومتش معزول میکند . اینست که عقل و عشق در ادبیات عرفانی به عنوان دو رقیب معرفی میگردند . رقابت فیلسوفان با عرفا که آنان به نیروی عقل ، و اینان به نیروی عشق اتکاء و اعتماد دارند از همین جا سرچشمه میگیرد . در ادبیات عرفانی همواره در این میدان رقابت ، عقل محکوم و مغلوب شناخته شده است .
از اینجا معلوم میشود که ایراد و اعتراض برخی متشرعین بر برخی از حکماء اسلامی که این بحث را در الهیات مطرح کردهاند و آثار و فوائد آن را بیان کردهاند ناوارد است زیرا طبقه خیال کردهاند که عقیده آن دسته از حکما اینست که این مطلب قابل تجویز و توصیه هم هست ، و حال آنکه نظر آنها تنها به آثار مفیدی است که در شرائط تقوا و عفاف به بار میآورد ، بدون اینکه آنرا قابل تجویز و توصیه بدانند ، درست مانند مصائب و بلایا .
بنا بر این گزارش کتاب جاذبه و دافعه علی علیه السلام اثر به جا مانده از متفکر شهید استاد مرتضی مطهری است.
پایان پیام/
نظر شما