قاصدی که از سمت عمرسعد آمد اما به سیدالشهدا (ع) پیوست

حضرت به قاصد عمرسعد گفتند: برگرد جواب را به عمربن سعد بگو. عرض کرد ای آقای من! کیست که بهشت را واگذارد و داخل آتش شود؟" حضرت فرمود: خدا تو را به بهشت برساند.

به گزارش خبرگزاری شبستان، امروز روز چهارم محرم است. در مقاتل به این موضوع اشاره شده که در چنین روزی، عمر بن سعد وارد کربلا شد. عمر سعد همچنان که در تواریخ آمده چشم به ملک ری دوخته بود.ن جوای قلبش این بود که "ملک ری نقد است و آتش غضب خدا نسیه" زیر لب نجوا می کرد که: "الا انما الدنیا بخیر معجل/ و ما عاقل باع الوجود بدین." بیچاره نمی دانست آنچه نسیه است ری است و آنچه زیر دندان هایش خرد نخواهد شد و مزه اش نچشیدنی است گندم های ری است و آنچه باقی خواهد ماند وعده های نقد خداوندی است.

 

شش هزار از لشکر همراهش بود. آن ملعون به کربلا که رسید به عروه بن قیس و سایر سرکرده های لشکر گفت که پیغام مرا برای حسین ببرید و بگویید برای چه آمده، چه می خواهد. هر یک گفتند ما کاغذ برای حضرت نوشته ایم حیا می کردند. آخر ظالم شریری که او را کثیربن عبدالله شعبی می گفتند و بی بدل بی حیایی بوده گفت: من می روم. یک حرفی هم این ظالم جسور زد. گفت: "والله لان شئت لافتکن به/ قسم به خدا اگر بخواهی فرصت می کنم یا حسین را می کشم، یا ضربت ناسوری به او وارد می سازم." عمر سعد گفت: این طور نمی خواهم ولی از او بپرس برای چه آمده ای.

کثیر همین که به طرف حضرت روانه شد جناب اثامه صیدوای سلام الله علیه او را دید. به حضرت (ع) عرض کرد: "اصلحک الله یا ابا عبدالله قد جاء ک شر اهل الارض و اجروه علی دم و افتکه / خداوند عالم اصلاح امور شما فرماید یا ابا عبدالله، بدترین اهل زمین و جری ترین مردم در ریختن خون و چالاک ترین شان در قتل ناگهانی آمده به خدمت شما"

ابوثمامه برخاست و به کثیر گفت: "ضع سیفک / شمشیرت را بگذار" یعنی اگر می خواهی به خدمت امام (ع) برسی با شمشیر نرو. آن خبیث شریر گفت: نمی شود، من رسولم از جانب عمر سعد. اگر پیغام را می شنوید بیایم با همین حالت بگویم والا برمی گردم. ابوثمامه کوتاه نیامد و کثیر مجبور شد برگردد به سمت لشکر عمرسعد. عمرسعد این بار خزیمه را فرستاد که پیغامش را به حضرت برساند. شروع کرد می آمد تا آنکه "وقف بإزاء العسکر و نادی: السلام علیک باین بنت رسول الله" حضرت جواب سلامش را داد. به اصحاب فرمودند: این مرد را می شناسید؟ عرض کردند "هذا رجل جیّد فاضل/ این مردی است نیکو فاضل." الا انه فی هذه الموضع الفظیع/ اما در این موضع ناپسند حاضر شده است.

حضرت سیدالشهدا (ع) فرمودند: سؤال کنید چه می خواهد. زهیربن قین فرمود: چه می خواهی؟ گفت: می خواهم خدمت حضرت برسم. زهیر فرمود: سلاح خودت را بینداز و به خدمت حضرت مشرف شو. خزیمه سلاح خود را انداخت. همین که به خدمت امام (ع) رسید خودش را به پاهای حضرت انداخت، بنا کرد به بوسیدن. بعد پیغام عمر سعد را رساند که: برای چه آمده اید؟ چه چیز سبب آمدن شما شده است؟

امام(ع) فرمودند: "کتبکم التی اوردتنی الیکم و اقدمتنی الیکم/ نامه های شما مرا به طرف شما آورده است." عرض کرد "لعن الله الذین کاتبوک و ازعجوک / خدا لعنت کند آن هایی را که عریضه نوشتند به شما و شما را از حرم جدتان و مکان تان حرکت دادند." حضرت به قاصد عمرسعد گفتند: برگرد جواب را به عمربن سعد بگو. عرض کرد "یا مولای! من الذی یترک الجنه و یدخل النار؟ / ای آقای من! کیست که بهشت را واگذارد و داخل آتش شود؟" حضرت فرمود: خدا تو را به بهشت برساند. چونکه خودت را به ما وصل کردی. خزیمه همانجا خدمت حضرت ماند تا آنکه به درجه شهادت نائل گشت.
 

 

پایان پیام/

 

کد خبر 311001

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha