شعر شب پنجم محرم/نمک عمو تو جونم، خون مرتضی تو خونم...وصیت کرده بابام که، بره پای عمو جونم
ماهه اما شبیه باد، زده از خیمه ها بیرون
انگاری که روح قاسم، توی جسمش شده زندون
می گه موقع نبرده، هرکسی که می گه مرده
بیاد و باهام بجنگه، که وجودم پر درده
نمک عمو تو جونم، خون مرتضی تو خونم
وصیت کرده بابام که، بره پای عمو جونم
می خونم ان تنکرونی، میزنم به قلب لشگر
آخه پشت سر من هست، دعای عمو و مادر
هرچی نیزه هر چی شمشیر ، هر چی بارون دارید از تیر
مثه نقل رو من ببارید، دم این غروب دلگیر
از سر نیزه ها شهد، عسلو می چشم اما
از امام که غریبه، نمیشم جدا به مولا
تا دیدن زره نداره، غیر پیراهن نداره
همه گفتن دیگه بسه، اینکه جنگیدن نداره
سنگا از هر جا که می شد، اومدن به سوی قاسم
بی هوا یه نیزه دار زد، نیزه بر پهلوی قاسم
تا که افتاد از روی اسب ، دشمنا دورش بستن
انقدر برات بگم که، استخوناشو شکستن
نظر شما