به گزارش سرویس دیگر رسانه های خبرگزاری شبستان به نقل از جهان، خیلیها آن روز پای رفتن نداشتند اگرچه زبان نوشتن نامه داشتند. کربلا پر است از نرفتنها... خوش به حال آنهایی که رفتند. زهیر هم اول، پای رفتن نداشت اما بالاخره رفت. حُر هم با پای نرفتن آمده بود اما رفت.
در اوج رفتنهای کربلایی، زینب سلام الله علیها رفتن را بر ماندن در کربلا ترجیح میدهد. این رفتن دلخواسته نبود، اجباری بود. هم برای حفظ جان دخترکان حرم و هم رفتن برای برافراشتن پرچم خونخواهی خدا.
آنها که نرفتند چه کنند؟ آیا هنوز فرصتی هست؟ آری هست؛ اربعین یعنی جا مانده ها بیایند.
روایت زیارت اولین زائر امام حسین(ع) از زبان آیت الله مجتبی تهرانی در آخرین اربعین حیاتشان
شما شنیدید که امروز جابر با عطیه به کربلا آمدند، بد نیست تذکری هم داده باشم. جابر خودش از صحابه است و عطیه از تابعین است. قاعدتاً چون نمی شود امام حسین آن روز جابر را دعوت نکرده باشد، عطیه نبوده است؟ من دیدم بعضیها اشتباهی را راجع به عطیه می نویسند که غلام جابر بوده است، اینها به عطیه جسارت کرده اند، عطیه غلام جابر نیست، عطیه دانشمند بزرگی در اسلام است.
وقتی عطیه به دنیا می آید، پدرش در کوفه بوده است، خدمت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) می رود و می گوید خدا به من یک پسر داده است و می خواهم اسمش را شما بگذاری. علی(علیه السلام) می گوید «هذا عطیه الله» این داده خدا است، با همین اسم گذاشت لذا او هم اسم بچه اش را عطیه گذاشت.
او از آن کسانی است که خودش می گوید من سه دوره تفسیر پیش ابن عباس دیدم. پنج جلد تفسیر قرآن نوشته است. او از دانشمندان بزرگ در اسلام است . اینهایی که من می گویم تاریخ طبری، تباعات ابن سعد و همه اینها نوشته اند. عطیه آدم کوچکی نیست، از تابعین است و از مجاهدین هم هست. از آنهایی است که با حجاج در افتاد و مدتی هم فراری بود. وقتی در مدینه این جریان را شنید با جابر برای زیارت امام حسین به کربلا آمدند.
روز اربعین، یعنی چهلم به کربلا رسیدند، غرضم این است، او از تابعین است، جابر به عنوان یکی از صحابه، باید چیزهایی را که از پیغمبر گرفته است، به عطیه یاد بدهد. ذهنیتی که جابر دارد و مسأله ای که من آن را در ارتباط با همین بحثم بعداً می گویم که رابطه بین مسلمان و اهل بیت، باید یک رابطه ای باشد تا از اسلام بهره داشته باشد. یعنی این رابطه برای او مصونیت می آورد حالا از مصونیت درونی گرفته است تا مصونیت بیرونی. درونی قلبی که محبت است، بیرونی عبارت از اطاعت است که ولایت و سرپرستی آنها را پذیرفته باشد و الا او مصونیت ندارد چه نسبت به فرد و چه نسبت به جامعه فرقی هم نمی کند.
حالا من جمله ای را که جابر همان روز اربعین از پیغمبر نقل می کند، می گویم، دارد: «ثم قال خُذُونِی نَحْوَ أَبْیَاتِ کُوفَانَ» عطیه می گوید جابر بعد از زیارت مزار امام حسین(علیه السلام) به من گفت بیا سمت کوفه برویم، «فَلَمَّا صِرْنَا فِی بَعْضِ الطَّرِیقِ فَقَالَ لِی یَا عَطِیَّةُ هَلْ أُوصِیکَ» می گوید داشتیم با هم می رفتیم که جابر به من رو کرد و گفت: عطیه می خواهی سفارشی به تو بکنم؟ «وَ مَا أَظُنُّ أَنَّنِی بَعْدَ هَذِهِ السَّفْرَةِ مُلَاقِیکَ» دیگر گمان ندارم بعد از این تو را ببینم، من پیر شدم و نزدیک وفاتم هست. ببینید تا چه حدی می رود. «أَحْبِبْ مُحِبَّ آلِ مُحَمَّدٍ مَا أَحَبَّهُمْ» کسانی را که آل محمّد را، یعنی اهل بیت را دوست دارند، دوست بدار. خودشان را نمی گوید، می گوید دوستان آنها را دوست بدار، این یک چیز بالاتر شد «وَ أَبْغِضْ مُبْغِضَ آلِ مُحَمَّدٍ مَا أَبْغَضَهُمْ» و کسانی را که اهل بیت را دشمن می دارد، دشمن بدار، مثل معاویه و یزید و امثال اینها، خودتان تطبیق بدهید. «وَ إِنْ کَانَ صَوَّاماً قَوَّاماً» نگاه نکن روزه میگ یرد و نماز شب می خواند، این به درد نمی خورد. بعد می گوید «وَ ارْفُقْ بِمُحِبِّ آلِ مُحَمَّدٍ فَإِنَّهُ إِنْ تَزِلَّ قَدَمٌ بِکَثْرَةِ ذُنُوبِهِمْ ثَبَتَتْ لَهُمْ أُخْرَى بِمَحَبَّتِهِمْ» اگر کسی که محبّ اهل بیت است، مثلاً لغزشی کرد و غفلتاً گناهی کرد، - این قهری است، او که معصوم نیست_ این رابطه درونی که دارد موجب می شود گامهایی را که برمی دارد آن لغزش را درست کند و جبران کند «فَإِنَّ مُحِبَّهُمْ یَعُودُ إِلَى الْجَنَّةِ وَ مُبْغِضَهُمْ یَعُودُ إِلَى النَّارِ»[3] آنچه را که می شود گفت در اسلام و این آیین برای مصونیتِ خود این آیین در سطح جامعه و برای افراد مسلمان محوریت دارد، عبارت از این رابطه با اهل بیت است، اعم از درونی و بیرونی که من بعد وارد این بحث می شوم. سراغ توسلم بروم.
توسّل
عطیه می گوید با جابر از مدینه راه افتادیم و آمدیم. می گوید که ما روز اربعین به کربلا رسیدیم. می گوید «کُنْتُ مَعَ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ یَوْمَ الْعِشْرِینَ مِنْ صَفَرٍ فَلَمَّا وَصَلْنَا الْغَاضِرِیَّةَ» وقتی که به کربلا رسیدیم، جابر به من گفت که او را به شریعه فرات ببرم، «اغْتَسَلَ فِی شَرِیعَتِهَا» رفت و غسل کرد، جابر از راه رسیده خودش را تمیز کرد. من غالباً گفتم که این مسأله در زیارت امام حسین شوخی بردار نیست.
شست و شویی کن و وانگه به خرابات خرام
اینجا با جاهای دیگر فرق دارد. هیچ یک از زمینهای عالم از نظر ارزشی نمی تواند به آن طعنه بزند «اغْتَسَلَ فِی شَرِیعَتِهَا وَ لَبِسَ قَمِیصاً کَانَ مَعَهُ طَاهِراً» همراهش یک لباس پاکیزه آورده بود، لباس پاکیزه اش را به تن کرد «ثُمَّ قَالَ لِی أَ مَعَکَ شَیْءٌ مِنَ الطِّیبِ یَا عَطَاءُ» به من رو کرد و گفت چیزی از عطریات همراه خودت داری یا نه؟ گفتم «قُلْتُ مَعِی سُعْدٌ» سُعد دارم، می گوید از من گرفت «فَجَعَلَ مِنْهُ عَلَى رَأْسِهِ وَ سَائِرِ جَسَدِهِ» خودش را و سراسر بدنش را خوشبو کرد. «ثُمَّ مَشَى حَافِیاً» اینجا که نمی شود با کفش برود. «فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»[4] می گوید دیدم پای برهنه راه افتاد، به من گفت بیا من را سمت قبر حسین(علیه السلام) برسان، «حَتَّى وَقَفَ عِنْدَ رَأْسِ الْحُسَیْنِ» به موازات سر حسین(علیه السلام) ایستاد. «وَ کَبَّرَ ثَلاثا» سه بار گفت الله اکبر. من این را مکرّر گفتم، به نظر من باید هم همینطور باشد، عظمت حسین(علیه السلام) چنان جابر را گرفت که یک وقت دید نکند خدا کوچک شود، لذا گفت الله اکبر، خدا بزرگتر از حسین است، اینقدر عظمت حسین، جابر را گرفته بود. می گوید بعد دیدم جابر بیهوش شد و به زمین افتاد «فرَشَشْتُ عَلَیْهِ شَیْئاً مِنَ الْمَاءِ» آب آوردم و به چهره جابر زدم به هوش آمد وقتی به هوش آمد «وَ قَالَ یَا حُسَیْنُ ثَلاثاً» سه مرتبه حسین را صدا زد و گفت «ثمَّ قَالَ حَبِیبٌ لا یُجِیبُ حَبِیبَهُ» دوستی که جواب دوستش را نمی دهد. خودش بلافاصله جواب خودش را داد، گفت: «وَ أَنَّى لَکَ بِالْجَوَابِ»[5] حسین تو چه طور می توانی جواب من را بدهی و حال این که بین سر و بدنت فاصله افتاده است.
(روز اربعین، 24 دی ماه 1390)
نظر شما