از مبارزه با غلات و واقفیه تا  آگاه ساختن فیلسوف عراق

خبرگزاری شبستان: یکى از دوران‏هاى سخت و دشوارى بود که افکار گوناگون از هر سو جامعه اسلامى را تهدید مى‏کرد و با اینکه امام (ع) در نهایت فشار به سر مى‏بردند، اما لحظه‏اى از این مسأله غافل نبودند.

به گزارش خبرگزاری شبستان، یکى از اهداف و برنامه‏هاى کلّى پیامبر (ص) و معصومان علیهم‏السلام حراست و مرزبانى از اندیشه‏هاى اسلامى بود که با آغاز بعثت و دعوت پیامبر (ص) شروع شده و هریک از امامان بزرگوار (ع) به تناسب شرایط زمانى خود به این وظیفه مهم و خطیر پرداخته‏اند. چنانکه ملاحظه مى‏کنیم، حضرت محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم با بسیارى از گروه‏ها همانند: دهرى‏ها، زنادقه، براهمه و غیر آنان و همچنین امامان علیهم‏السلام با افراد و گروه‏هاى بسیارى که به ظاهر مسلمان بوده، اما افکار خارج از اندیشه‏هاى دینى و اسلامى داشتند، به بحث و گفت و گو و مقابله جدّى مى‏پرداختند.
بدین شکل که اگر فرد یا افرادى دچار اشتباهات یا تناقضاتى مى‏شدند، نخست به هدایت و روشنگرى و به دور از هرگونه موضع‏گیرى کار خود را آغاز مى‏کردند؛ اما همین که احساس مى‏شد، این فکر انحرافى به دنبال جریانى پنهان یا آشکار، خود را نشان داده است فوراً دست به افشاگرى علیه آنان مى‏زدند.
و گاهى نیز همین اندیشه‏ها که هر روز در لباس نویى خود را در جامعه اسلامى آشکار مى‏کرد، خلفاى بنى عبّاس را هم به دام انداخته و گاه مى‏شد همان افکار غلط، سیاست نظام را ترسیم مى‏نمود.
مثلاً در زمان امام هادى علیه‏السلام مسأله «خلق قرآن» در جامعه اسلامى بالا گرفته و طرفداران زیادى پیدا کرده بود و چند خلیفه عبّاسى به تبعیّت از یک دسته، گروه مخالف را در زیر بدترین فشارها و شکنجه‏ها وادار به پیروى از عقیده خود مى‏کردند. از جمله کسانى که در سال 220 ق. بر سر همین عقیده، شلاّق زیادى خورده و شکنجه فراوانى دید و مدّتى در زندان به سر برد، احمد بن حنبل(1) بود که از او مى‏خواستند تا دست از عقیده خود برداشته و با خلیفه عبّاسى هم نظر شود.
بى‏شک یکى از علل و انگیزه‏هاى جدا ساختن امامان علیهم‏السلام از امت اسلامى، همین جهت بود که عدّه‏اى از خدا بى‏خبر مى‏خواستند با استفاده از قدرت خلافت اسلامى، جامعه را به سمت و سویى که خود مى‏خواهند، بکشانند و جوانان را نسبت به باورهاى دینى سست کنند و آنها را در دامان همان اندیشه‏هاى باطلى که از پیش طرّاحى کرده و رواج داده بودند، بیندازند تا کسى نتواند آزادانه در برابر این تهاجم ایستادگى نماید.
این نوشتار، به بخش بسیار کوچکى از این تلاش‏هاى جدّى پرداخته است.

امام (ع) و نگهبانى از اندیشه اسلامى
دوران امام یازدهم، یکى از دوران‏هاى سخت و دشوارى بود که افکار گوناگون از هر سو «جامعه اسلامى» را تهدید مى‏کرد. و با اینکه امام در نهایت فشار به سر مى‏برد، اما وى همانند پدران خود، لحظه‏اى از این مسأله غفلت نورزیده و در برابر گروه‏ها و مکتب‏هاى التقاطى و اندیشه‏هاى وارداتى و ضدّ اسلامى از جمله: صوفیان، غُلات، مُفَوّضه، واقفیه، دوگانه پرستان و سایر دگراندیشان، سخت موضع گرفته و با شیوه‏هاى خاصّ خود، کارهاى آنها را خنثى نموده و نقش بر آب مى‏کرد.

آگاه ساختن فیلسوف عراق
مورّخان نوشته‏اند: در زمان امام حسن عسکرى علیه‏السلام فیلسوفى در عراق مى‏زیست به نام «اسحاق کِندى». وى به خیال این که در قرآن تناقض وجود دارد، در خانه نشست و مشغول تدوین و تألیف کتابى در تناقض قرآن شد. ابن شهرآشوب مى‏نویسد:
روزى یکى از شاگردان اسحاق کِندى به محضر امام حسن عسکرى علیه‏السلام وارد شد. امام به وى فرمود: آیا در بین شما فرد توانایى پیدا نمى‏شود که استادتان کِندى را در آنچه که آغاز کرده، رد کند و او را از این کار باز دارد؟!
او گفت: ما همه از شاگردان او هستیم و چگونه مى‏توانیم در این خصوص یا در دیگر مسائل بر استاد خود اعتراض کنیم؟!
حضرت فرمود: آیا آنچه را که به تو بیاموزم، به او مى‏رسانى؟
عرض کرد: آرى.
امام (ع) فرمودند: به نزد او روانه شو و نخست با وى معاشرت نیکى داشته باش و به هر چه نیاز دارد، کمکش کن. هنگامى که با او انس گرفتى، به او بگو: سؤالى به ذهنم رسیده است که دوست دارم آن را از تو بپرسم. او خواهد گفت: سؤال کن. پس به او بگو: اگر گوینده (آورنده) این قرآن نزد تو بیاید و از تو بپرسد: آیا احتمال وجود دارد که مقصود خداوند از این گفتار، غیر از آن باشد که شما پنداشته‏اى و در پى آن هستى؟ او به تو خواهد گفت: آرى، این احتمال وجود دارد. زیرا انسان هنگام شنیدن، بهتر متوجّه معانى مى‏شود و آنها را درک مى‏کند. چون چنین گفت، به او بگو: شما چه مى‏دانى شاید منظور گوینده کلمات قرآن غیر از چیزى باشد که شما تصوّر کرده‏اى و او الفاظ قرآن را در غیر معانى خود استعمال کرده باشد.
آن مرد از حضور امام حسن عسکرى علیه‏السلام مرخّص شده و به سوى استاد خود، فیلسوف عراقى، رهسپار گردید و مدّتى به دستور آن حضرت با او به نیکى رفتار کرد و سرانجام در فرصت مناسب، سؤال پیشنهادى امام را از او پرسید.
کِندى گفت: یک مرتبه دیگر این سخن را برایم بیان کن.
وى بار دیگر سخن امام را بیان نمود. کِندى درنگى کرده و مقدارى فکر کرد و دریافت که هم از نظر لغت و هم از نظر علمى این امر کاملاً محتمل است و در نظرش این سخن کاملاً صحیح آمد. از این روى به شاگردش گفت: تو را سوگند مى‏دهم که بگویى این سخن را از کجا آموختى و چه کسى آن را به تو گفته است؟
راوى مى‏گوید: گفتم: این، چیزى بود که بر قلبم گذشت؛ لذا از شما پرسیدم.
گفت: هرگز! همانند تو محال است بر چنین چیزى دست پیدا کند و به این مرتبه از این سخن برسد! حال به من بگو که این سخن را از کجا آوردى؟
گفتم: این، دستورى بود که ابومحمّد ـ عسکرى علیه‏السلام ـ به من یاد داده است.
گفت: درست گفتى، چرا که چنین سخنانى تنها از همان خاندان صادر مى‏شود.
سپس آتشى درخواست کرده و هر آنچه را که نوشته بود، در آتش سوزاند.(2)


برخورد با غلات و مُفَوِّضه

از دیگر برخوردهایى که امام حسن عسکرى علیه‏السلام با منحرفان فکرى داشت، همانا موضع‏گیرى در برابر غلات و مفوّضه بود؛ یعنى همان‏هایى که عقیده داشتند: خداوند در ابتداى آفرینش با خلقت کردن پیامبر، همه چیز را به او واگذار کرده، سپس این پیامبر است که دنیا و هر آنچه که در او هست را آفریده است. و برخى گفته‏اند: خداوند این اختیار را به علىّ بن ابیطالب علیه‏السلام داده است.(3)
و چون این اندیشه انحرافى لطمه شدیدى بر عقاید مسلمانان مى‏زد، و پیامدهاى ناگوارى در پى‏داشت، بدین جهت از آغاز پیدایش این تفکّر غلط، مورد نکوهش معصومان علیهم‏السلام قرار گرفت و این طایفه را بدتر از یهود و کفّار قلمداد کردند. زیرا چیزى مدّعى شده بودند که حتّى یهود و نصارا هم نگفته بودند. چرا که یکى از آثار این تفکّر غلط، غُلوّ درباره پیامبر و معصومان علیهم‏السلام بود. از این‏رو، امام عسکرى علیه‏السلام مسلمانان را از پیروى چنین افرادى با چنین افکارى بر حذر مى‏داشت و گاهى با برخى از ساده‏اندیشان و فریب خوردگان بسیار بزرگوارانه برخورد مى‏کرد، به امید آنکه از باور خود دست بردارند.

امام عسکرى علیه‏السلام و ادریس بن زیاد
علاّمه مجلسى از «ادریس بن زیاد کَفَر توثایى» نقل کرده که وى مى‏گفت: من از جمله افرادى بودم که در باره آنها غُلوّ مى‏کردم. روزى براى دیدار با ابومحمّد عسکرى علیه‏السلام روانه سامرّا شدم؛ وقتى که وارد شهر شدم، از فرط خستگى خود را بر پلّکان حمّامى انداخته و کمى به استراحت پرداختم. در این بین خواب چشمان مرا ربود؛ پس بیدار نشدم مگر با صداى کوبیدن آرامى که به وسیله چوب‏دستى که در دست امام عسکرى علیه‏السلام بود. پس با همان اشاره از خواب بیدار شده و او را شناختم. فوراً از جاى برخاسته و در حالى که آن حضرت سوار بر اسب و غلامان و پیشکاران اطرافش را گرفته بودند، پا و زانوى مبارکش را بوسه زدم، اوّلین سخنى که امام در این ملاقات کوتاه به من فرمود، این بود:
«یا ادریس! «بل عباد مکرمون، لایسبقونه بالقول و هم بأمره یعملون»؛(4) اى ادریس! بلکه آنان بندگان مقرّب خدایند و در گفتار بر او سبقت نمى‏گیرند و به فرمان وى عمل مى‏کنند.»
در این‏جا حضرت با عنوان کردن این آیه خواستند به او بفهمانند که اندیشه غُلوّ درباره ما باطل است و ما از خود هیچ اختیارى جز آنکه خداوند اراده کند، نداریم؛ چرا که ما به دنبال امر و اراده خدا بوده و فرمان او را انجام مى‏دهیم.
ادریس که از جواب کوتاه امام عسکرى علیه‏السلام کاملاً آگاه شده بود، در پاسخ امام گفت: اى مولاى من! مرا همین کلام بس است؛ زیرا آمده بودم تا این مسأله را از شما بپرسم.(5)

امام عسکرى علیه‏السلام و کامل بن ابراهیم
در ملاقاتى که «کامل بن ابراهیم» به نمایندگى گروهى از مفوّضه با امام داشت، وى پاسخ سؤالات خود را از امام عصر علیه‏السلام چنین دریافت کرد:
مفوّضه دروغ گفته‏اند، بلکه دلهاى ما ظرفهاى مشیّت الهى است. پس اگر او بخواهد، ما مى‏خواهیم.»
امام عسکرى علیه‏السلام در جهت تأیید گفتار فرزندش امام عصر علیه‏السلام و ردّ گفته مفوّضه، به کامل بن ابراهیم فرمود:
«پاسخ خود را دریافت کردى، دیگر براى چه اینجا نشسته‏اى، از جاى برخیز...»(6)

موضع‏گیرى در برابر واقفیّه
یکى دیگر از گروه‏هاى انحرافى که پس از شهادت امام موسى بن جعفر علیه‏السلام پدید آمد، آنهایى بودند که ادّعا داشتند: موسى بن جعفر علیه‏السلام هنوز از دنیا نرفته است.
بنیانگذاران این طایفه، زیاد بن مروان قندى، على بن أبى‏حمزه و عثمان بن عیسى مى‏باشند و علّت انکار آنان در آغاز کار، این بود که نزد این سه نفر، اموالى از حضرت موسى بن جعفر علیه‏السلام وجود داشت، چون نمى‏خواستند اموال امام کاظم علیه‏السلام را به فرزندش امام رضا علیه‏السلام تحویل دهند، شهادت امام کاظم علیه‏السلام را منکر شدند.
در پاسخ نامه امام رضا علیه‏السلام ـ که به آنها نوشته بود تا اموال را بازگردانند، زیرا او قائم مقام پدرش موسى بن جعفر علیه‏السلام است ـ زیاد قندى و ابن ابى‏حمزه، منکر چنین پولى در نزد خود شدند و اما عثمان بن عیسى به حضرت نوشت: پدرت هنوز زنده است و هر که چنین ادّعایى کند، سخن باطلى گفته و تو هم اینک به گونه‏اى عمل کن که خود مى‏گویى از دنیا رفته است. ولى او به من دستور نداده چیزى به تو بدهم...(7)
آرى، این گروه با توقّف در امامت موسى بن جعفر علیه‏السلام از همان ابتدا مورد لعن، نفرین و برائت امامان علیهم‏السلام بوده و به گروه «مَمْطوره» نیز اشتهار یافتند.(8)
علاّمه مجلسى از «احمد بن مطهّر» روایت کرده: برخى از یاران ما به امام حسن عسکرى علیه‏السلام نامه نوشته و از وى درباره کسى که بر حضرت موسى بن جعفر علیه‏السلام توقّف کرده ـ و فراتر نرفته است ـ سؤال کرده بود که: آیا آنها را دوست داشته باشم یا از آنان بیزارى جویم؟
حضرت (ع )در پاسخ فرمودند:
«آیا براى عمویت آمرزش مى‏خواهى؟ خداوند عمویت را نیامرزد، از او بیزارى بجوى و من در پیشگاه خداوند از آنها بیزارى مى‏جویم. پس با آنان دوستى نداشته باش، از بیماران‏شان عیادت مکن و در تشییع جنازه‏هاى مردگان‏شان حاضر مشو و بر امواتشان نماز نخوان، خواه امامى را از سوى پروردگار منکر شوند، و یا امامى را که از سوى خداوند نمى‏باشد، بر آنها اضافه کند و یا قائل به تثلیث باشند.
بدان، کسى که تعداد ما را اضافه بداند، مانند کسى است که از تعدادمان کاسته باشد و امامت ما را انکار کند.»
تا قبل از این مکاتبه و جریان، شخص سؤال کننده نمى‏دانست که عمویش هم در ردیف «واقفیان» است و حضرت او را از این موضوع آگاه ساخت.(9)
پی نوشت ها:
1. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 472؛ تاریخ طبرى، ج 7، ص 195؛ الامام الصّادق و المذاهب الاربعه، ج 4، ص 456.
2. مناقب آل ابى‏طالب(ع)، ج 4، ص 424؛ با خورشید سامرّا، ص 267.
3. شرح باب حادى عشر، ص 99.
4. انبیاء / 26 و 27.
5. بحارالانوار، ج 50، ص 283.
6. الغیبة، شیخ طوسى، ص 148.
7. همان، ص 43.
8. بحارالانوار، ج 5، ص 267.
9. کشف الغمّه، ج 3، ص 219.
*برگرفته از پایگاه اطلاع رسانی جامعة المصطفی العالمیه
پایان پیام/
 

کد خبر 331229

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha