مختصات بینشی، منشی و کنشی علم

خبرگزاری شبستان: فلسفه یا به امور، اضافه می‎شود یا به علوم. دانش و علم هم واقعیت است، اما یک واقعیت دیسیپلین؛ یعنی مجموعه گزاره‎‎هایی که بر اساس روش خاصی نظام یافته‎اند مثل دانش جامعه‎شناسی و فلسفه جامعه.

خبرگزاری شبستان: فلسفه در تعریف نخست، «دانشی است که از اصل وجـــود، احکام، عـــــــوارض و ویژگی‎‎های وجود و تقسیمات آن سخن می‎گوید». بنا بر تعریف، فلسفه بحث خود را از وجود آغاز نموده و آن را به دو قسم واجب‎الوجود و ممکن‎الوجود تقسیم می‎کند و مثلا وجود واجب تعالی را در حوزه‎ الهیات بالمعنی الاخص که یکی از شاخه‎‎های فلسفه است مورد بحث قرار می‎دهد. ممکن الوجود، به جوهر و عرض تقسیم می‎شود که هر یک اقسامی دارند، مثلا نفس یکی از اقسام جوهر است که به‎ عنوان موجود مجردی که احکام و ویژگی‎‎های خاصی دارد در فلسفه مورد بحث قرار می گیرد. تقسیم‎بندی وجود تا آنجا ادامه می‎یابد که به عدد یا شرط برسد. در اینجا بحث را به حساب و هندسه واگذار می‎کند. علم حساب از عدد، احکام، اقسام و ویژگی‎‎های آن بحث می‎کند و هندسه از شرط که البته هر دو، جزء دانش ریاضیات محسوب می‎شوند.
جسم نیز یکی از اقسام جوهر است که خود اقسامی دارد. یکی از اقسام جسم، جسم طبیعی است که بر دو قسم ثابت و متحرک است. مطلق جسم طبیعی که گاهی به آن جسم طبیعی متحرک نیز می‎‎گویند در طبیعیات مورد بحث قرار می‎گیرد. یعنی فلسفه در بحث از وجود، وقتی به‎وجود طبیعت رسید، بررسی آن را به دانش دیگری (طبیعیات) واگذار می‎کند. وجود، در تقسیم دیگر به مادی و مجرد تقسیم می‎شود و معرفت، یکی از اقسام وجود مجرد است. بنابراین، خود دانش و علم، حقیقتی مجرد است که در فلسفه مورد بحث قرار می‎گیرد. عقول که در شرع از آن‎ها به ملائکه تعبیر می‎شود، از دیگر انواع مجردات هستند و فلسفه‎ عقل، عهده‎دار بحث از انواع، احکام و عوارض آن‎‎هاست. در دنیای کنونی، علاوه بر فلسفه‎‎های مذکور (یعنی فلسفه‎ هستی یا وجود، فلسفه‎ واجب تعالی، فلسفه‎ معرفت، فلسفه‎ عقل و فلسفه‎ نفس)، فلسفه‎‎های دیگری مطرح شده است که ازجمله‎ آن‎ها می‎توان به فلسفه‎ زبان، فلسفه‎ صنعت (تکنولوژی)، فلسفه‎ زیبایی، فلسفه‎ حق، فلسفه‎ خُلق (اخلاق) و... اشاره کرد. اما این سوال مطرح است که جایگاه این فلسفه‎‎ها کجاست؟ چون همه‎ این اقسام را نمی‎توان ذیل تعریفی که در ابتدا بیان شد گنجاند؛ لذا باید تعریف جدید و موسعی از فلسفه ارائه نمود که تمامی اقسام آن را شامل شود. طبق این تعریف: «فلسفه، دانشی است که از احکام و عوارض وجود انضمامی انسان بحث می‎کند و وجود انضمامی به وجود و انسان تقسیم می‎شود».
بنابراین فلسفه بر دو نوع است: 1. فلسفه‎‎هایی که به اموری اضافه می‎شوند. 2. فلسفه‎‎هایی که به علوم اضافه می‎شوند. یعنی به واقعیت‎‎هایی که یا خارجی‎اند یا ذهنی، حقیقی‎اند یا اعتباری. واقعیات حقیقی نظیر معرفت که واقعیتی ذهنی است و عقل که همان مجرد تام است. اما زبان، امری اعتباری و قراردادی بین بشر است، ضوابط خاصی که از زبانی به زبان دیگر متفاوت است، نظیر نام‎گذاری اشیاء و امور. جامعه هم طبق دیدگاهی که آن را وابسته به ‎وجود افراد می‎داند و وجود مستقلی برای آن قائل نیست، اعتباری است. ولی طبق دیدگاهی دیگر که آن را واقعیت مستقل و خارجی می‎‎داند، حقیقی است.

گفته شد که فلسفه یا به امور، اضافه می‎شود یا به علوم. دانش و علم هم واقعیت است، اما یک واقعیت دیسیپلین؛ یعنی مجموعه گزاره‎‎هایی که بر اساس روش خاصی نظام یافته‎اند مثل دانش جامعه‎شناسی (علوم اجتماعی) و فلسفه‎ جامعه‎. به‎ عبارت دیگر فلسفه یکبار به خود جامعه که امری حقیقی است اضافه می‎شود و فلسفه‎ جامعه‎ را تشکیل می‎دهد و بار دیگر به دانش جامعه‎شناسی به‎عنوان یک نظام و یک واقعیت دیسیپلین اضافه شده و فلسفه جامعه‎شناسی را به‎وجود می‎آورد. بین این دو، تفاوت‎‎‎هایی وجود دارد: 1. در فلسفه‎ جامعه، مضاف‎الیه یک واقعیت است اما واقعیت غیردیسیپلین؛ ولی در فلسفه‎ جامعه‎شناسی، مضاف‎الیه یک دانش است، یک واقعیت دیسیپلین (یک نظام) که درباره‎ جامعه بحث می‎کند، اعم از جامعه‎ شهری یا روستایی، متمدن یا غیرمتمدن. 2. در فلسفه‎ جامعه به هستی‎‎شناسی جامعه پرداخته می‎شود، اما در فلسفه‎ جامعه‎شناسی درباره‎ دانش جامعه‎شناسی بحث می‎کنیم. درباره‎ خود علم و مباحث مرتبط با آن (تعریف، روش‎شناسی و...). عمده مباحث مطرح در علوم اجتماعی عبارتند از:
تعریف و چیستی علوم اجتماعی
علوم اجتماعی چه فرقی با علوم طبیعی دارند؟
قلمرو علوم اجتماعی چیست؟ یا به‎تعبیر دیگر چه علومی را شامل می‎شود؟ اقتصاد و روانشناسی و... جزء علوم اجتماعی هستند یا نه؟ اگر هستند چرا؟ و اگر نیستند چرا؟
روش‎شناسی علوم اجتماعی
نسبت علوم جتماعی با علوم دیگر: نسبت آن با سایر علوم انسانی، علوم طبیعی، مهندسی و علوم پزشکی.
3. فلسفه‎ علوم اجتماعی جزء دسته‎ دوم انواع فلسفه، یعنی فلسفه‎‎های مضاف است.
فلسفه‎ علوم که انواع مختلف علوم را شامل می‎شود، با چه روشی به مسائل خود پاسخ می‎دهد؟ عمده مسائل آن، سوال از چیستی و روش‎شناسی هر علم است. برخی نظیر فایرابند نگرش تاریخی به این مسائل دارند. طبق این نگرش باید بررسی نمود که هر عملی در چه زمانی و در چه بستری پدید آمده و در بستر تاریخی چه تعریفی داشته و چه روشی را دنبال نموده است. دانشمندان هر علمی از چه روشی استفاده کرده‎اند. مثلا در مورد جامعه‎شناسی، آگوست کنت، دورکیم، ماکس وبر تا هابرماس و دیگران چه روشی داشته‎اند.
برخی نظیر پوپر، نگرش منطقی دارند. به این معنا که فارغ از نظریاتی که در بستر تاریخی هر علم مطرح شده، باید از نظرگاه منطقی به تعریف و روش‎شناسی علوم پرداخت. دیدگاه مورد نظر ما که از آن با عنوان «دیده‎بانی» تعبیر می‎کنیم، نگرشی تاریخیـ منطقی است؛ یعنی تلفیقی از دو رویکرد قبلی. البته نه به این معنا که از این ترکیب، روش جدیدی کاملا متفاوت از دو روش قبلی حاصل شده باشد. بلکه منظور این است که ابتدا با نگاه تاریخی پیشینه‎ علوم را بررسی می‎کنیم، سپس با تحلیل دقیق منطقی، پاسخ مناسبی برای مسائل فلسفی (چیستی علم و روش‎شناسی آن) می‎یابیم. بنابراین، مباحثی که در این جلسات پیرامون فلسفه‎ علوم اجتماعی مطرح می‎کنیم، با رویکرد تاریخیـمنطقی است. یعنی ابتدا به بررسی تاریخچه‎ علوم انسانی می‎پردازیم، سپس با تحلیل منطقی، این علوم را تعریف و تقسیم‎بندی می‎کنیم. نخستین پرسشی که در اینجا باید به آن پرداخت «چیستی علوم اجتماعی» است.
علوم اجتماعی، بخشی از علوم انسانی است. در بستر تاریخی، علوم انسانی دارای مصادیق متعددی است که هر دانشی غیر از علوم طبیعی، ریاضی، مهندسی و پزشکی را شامل می‎شود. این علوم عبارتند از: اقتصاد، حقوق، ادبیات، تاریخ، روانشناسی، علوم سیاسی، مدیریت، علوم تربیتی، الاهیات، هنر، اخلاق، جامعه‎شناسی، مردم‎شناسی، ارتباطات، فلسفه و جغرافیا. هر یک از این علوم به‎تدریج و با گذشت زمان شکل گرفته و گسترش یافته‎اند.
بر اساس تحلیل منطقی می‎توان این علوم را به پنج دسته‎ اصلی تقسیم نمود:
1. علوم اجتماعی شامل جامعه‎شناسی، مردم‎شناسی، ارتباطات، مدیریت، علوم سیاسی و اقتصاد.
2. علوم رفتاری شامل روانشناسی و علوم تربیتی.
3. علوم نقلی شامل ادبیات و تاریخ.
4. علوم دینی شامل الاهیات و اخلاق دینی (مثل اخلاق اسلامی یا اخلاق مسیحی).
5. علوم عقلی که همان فلسفه است.
حقوق را از یک جهت می‎توان جزء علوم اجتماعی دانست و از جهت دیگر جنبه نقلی دارد. هنر یک جنبه معرفتی دارد، یک جنبه‎ مهارتی. مهم‎ترین نیرویی که منجر به خلق آثار هنری می‎شود، نیروی خیال است. بنابراین می‎توان هنر را خلق خیال انسان دانست. پس علوم هنری قسمی جدا از علوم هستند که می‎توان آن را علوم خیالی نامید. از تقسیم‎بندی فوق دو قسم نخست به اعتبار موضوع و سایر اقسام به اعتبار روش، طبقه‎بندی شده‎اند. از سوی دیگر اگر بخواهیم کل علوم انسانی را به‎لحاظ روش‎شناسی (یعنی روشی که در هر علم، غالب و حاکم است) طبقه‎بندی کنیم، می‎توان چهار شاخه‎ اصلی بیان نمود:
1. علوم حسیـتجربی شامل علوم اجتماعی و علوم رفتاری.
2. علوم نقلی اعم از نقلی دینی؛ الاهیئت و اخلاق، و نقلی غیردینی نظیر ادبیات و تاریخ.
3. علوم عقلی.
4. علوم خیالی.
جغرافیا که علم بررسی نسبت انسان با محیط است، عمدتا دارای روش تجربی است اما نه علم رفتاری است و نه علم اجتماعی. هرچند از علوم مختلف بهره می‎گیرد ولی روش آن نه میان‎رشته‎ای است و نه تطبیقی. میان‎رشته‎ای روشی است که در آن مسئله‎ واحدی را هم‎زمان به چند رشته عرضه می‎کنیم و پاسخ واحدی به دست می‎آوریم. مثلا در مورد پرسش از نسبت ملکول و سلول؛ ملکول در شیمی مورد بحث قرار می‎گیرد و سلول در زیست‎شناسی، اما پرسش از نسبت میان این دو را نه شیمی به تنهایی پاسخ می‎دهد و نه زیست‎شناسی، بلکه هر دو رشته با هم پاسخ می‎دهند و این همان بیوشیمی است. وقتی سوالات، متعدد شد و از دانش‎‎های مختلف پاسخ به دست آمد خود یک دانش جدید و یک دیسیپلین می‎شود. روش تطبیقی یا مقایسه‎ای آن است که پاسخ‎‎های مختلف علوم مختلف را در مورد مسئله‎ واحدی با هم مقایسه کنیم.
در طبقه‎بندی دیگر می‎توان گفت علوم انسانی یا تولیدکننده و تئوری‎زا هستند یا مصرف‎کننده؛ یعنی از تئوری‎‎های دیگر علوم بهره می‎برند. البته هیچ دانشی را در علوم انسانی نمی‎توان تولیدکننده‎ محض یا مصرف‎کننده‎ محض دانست بلکه این امر، نسبی است ولی در علوم مختلف یکی از این دو غلبه دارد. مثلا علم مدیریت، قطعا مصرف‎کننده علوم دیگر نظیر روانشناسی، علوم تربیتی، اخلاق و جامعه‎شناسی است اما این سخن بدان معنا نیست که این علم، هیچ تئوری جدیدی ارائه نمی‎دهد بلکه پیرامون رهبری، منابع انسانی، کنترل، نظارت، تصمیم‎گیری و برنامه‎ریزی صحبت می‎کند؛ اما در تولید تئوری‎‎های خود بر تئوری‎‎های علوم دیگر تکیه می‎نماید.
تا اینجا با روش تاریخی، آنچه را هست توصیف نمودیم؛ یعنی در بستر تحقق عینی خارجی و آکادمیک، مصادیق علوم انسانی را شناسایی نموده و با تحلیل منطقی، آن‎ها را تقسیم‎بندی کردیم و به این ترتیب جایگاه علوم اجتماعی نیز مشخص شد. علوم اجتماعی بخشی از علوم تجربی انسانی و طبیعتا جزء علوم انسانی است. موضوع علوم انسانی، انسان است. انسان ویژگی‎‎های مشترکی با جمادات و نباتات دارد. یعنی دارای ویژگی جماد و نبات است و از جماد و نبات به حیوان و انسان سرایت می‎کند. برخی ویژگی‎‎ها نیز مشترک میان حیوان و انسان است و برخی فقط مختص انسان. از جمله مباحثی که میان جماد، نبات، حیوان و انسان مشترک است، بحث از عناصر و سایر مسائل مطرح در فیزیک، شیمی و زمین‎شناسی است که بخشی از علوم طبیعی را تشکیل می‎دهند. پس این علوم، مسائل مشترک بین هر چهار گروه موجودات را شامل می‎شوند. اما علومی نظیر پزشکی، زیست‎شناسی و ژنتیک، میان انسان و حیوان مشترک هستند. مثلا در حیواناتی که ژنتیک نزدیک‎تری به انسان دارند، آزمایشاتی انجام می‎شود و اگر نتیجه مثبت بود روی انسان پیاده می‎کنند. قاعدتا علوم انسانی باید شامل ویژگی‎‎های مختص انسان باشد. از این رو علوم زیستی را که هم از انسان بحث می‎کند و هم از حیوان، نمی‎توان جزء علوم انسانی قرار داد؛ بلکه علوم انسانی به وجوه اختصاصی انسان می‎پردازند.
ویژگی‎‎های انسان یعنی مختصاتی که انسان دارد و سایر موجودات ندارند، عبارت است از:
1. مختصات بینشی که مربوط به جنبه‎ نگرشی است 2. مختصات منشی مربوط به جنبه‎ درونی 3. مختصات کنشی مربوط به جنبه‎ رفتاری.
مختص بینشی، ادراک خیالی و ادراک عقلی انسان را شامل می‎شود. هرچند انسان از ادراک حسی هم برخوردار است، اما برخی قوای حسی نظیر بینایی و بویایی در برخی حیوانات، قوی‎تر است. ادراک خیالی نیز ممکن است در حیوانات وجود داشته باشد اما با ثبات و رکود همراه است. ولی بشر از ادراک خیالی و عقلی خاصی برخوردار است که دیگر موجودات ندارند. ادراک خیالی بشر نه تنها ثبات و رکود ندارد بلکه تکامل‎پذیر است و لذا علوم هنری از آن ناشی می‎شود. ادراک عقلی نیز منشأ علوم، فلسفه و مسائل استنباطی است. مختصات منشی همان ویژگی‎‎هایی است که بشر به‎واسطه‎ آن‎‎ها، فضایل و رذایل، نظیر ظلم و عدالت را در امور وجدانی درک می‎کند و اخلاقیات شکل می‎گیرد. بینش‎‎ها و منش‎‎ها از آن جهت که معرفت و شناخت محسوب می‎شوند، ممکن است جنبه‎ ارادی و اختیاری نداشته باشند. مختصات کنشی که رفتار ارادی انسان را در بر می‎گیرد شامل سه نوع رفتار است: ارادی اختیاری، ارادی اکراهی و ارادی اضطراری. در ارادی اختیاری، تعداد گزینه‎‎ها برای انتخاب زیاد است. اما در ارادی اکراهی و ارادی اضطراری تعداد گزینه‎‎ها کم است. فرق دو نوع اخیر در این است که در حالت اضطراری منشأ کاهش تعداد گزینه‎‎ها جبر و فشار محیط است اما در حالت اکراه، منشأ کاهش تعداد گزینه‎ها، عامل انسانی و جبر بشری است. کنش‎‎ها در علوم رفتاری و اجتماعی بررسی می‎شوند. با توجه به مجموع مباحث تاریخی و تحلیل‎‎های منطقی که تاکنون بیان شد، به‎لحاظ منطقی می‎توان علوم انسانی را این‎ گونه تعریف نمود: «علوم انسانی، علومی هستند که به بحث پیرامون مختصات بینشی، منشی و کنشی انسان می‎پردازند و علوم اجتماعی بخشی از علوم انسانی است».
نوشته رئیس موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران برگرفته از هفته نامه پنجره

پایان پیام/
 

کد خبر 344246

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha