مشروط نمی‎شوم!

خبرگزاری شبستان: ابوالفضل زرویی نصرآباد، نویسنده است و شاعر و طنزپرداز. ادبیات خوانده و از کسانی است که به طنز درست و فاخر، در رسانه و ادبیات رسمیت بخشیدهاند.

به گزارش سرویس دیگر رسانه های خبرگزاری شبستان و به نقل از پنجره، ابوالفضل زرویی نصرآباد، نویسنده است و شاعر و طنزپرداز. ادبیات خوانده و از کسانی است که به طنز درست و فاخر، در رسانه و ادبیات رسمیت بخشیدهاند. نگارش طنزهای ادبی و مطبوعاتی، دبیری مجلات گلآقا، تاسیس دفتر طنز حوزه هنری و برگزاری جشنواره های مهم طنز، از فعالیتهای عمده زروییاند.

ابوالفضل زرویی نصرآباد، اینروزها به جز در محفل طنرپردازان که هر دو هفته یکبار در حوزه هنری برگزار میشود جای دیگری نیست. کماکان کنج عزلت گزیدهاست و دوران نقاهت پس از بیماری قلبی را میگذراند. این روزها دیدنش دشوار است؛اگرچه همواره کوشیده است جوانترها را از دیدارش محروم نسازد.
آقای زرویی، پیش از هرچیز بگویید احوال قلب‎تان چطور است؟
خدا را صد هزار مرتبه شکر. احوال قلبم بد نیست. راضی هستم. البته با سکته دومی که کردم و خودم هم خبر نداشتم، گویا یکی از رگ‎‎های پیوندی بسته شده است. تنها مشکل همان است. با آن هم مدارا می‎کنم!
این روز‎ها چه‎کار می‎کنید از کار‎های نوشتنی تا فعالیت‎‎های دیگر؟
این روز‎ها را بیشتر با خواندن می‎گذرانم. این روز‎ها که نه، بهتر است بگوییم این سالها، ترجیح می‎دهم بیشتر وقتم به خواندن بگذرد. کتاب‎هایی را که مدت‎هاست روی هم تلنبار شده و کتاب‎‎هایی را که به من پیشنهاد شده. کتاب‎‎هایی که خودم دوست داشتم بخوانم و نخوانده بودم، می‎خوانم.

می‎گویند شما خیلی زود پیر شدید. چی شد که این‎طوری شد؟!
گفت «من پیر سال و ماه نیم یار بیوفاست/ بر من چو عمر می‎گذرد، پیر از آن شدم». البته بخشی از این زود پیر شدن طبیعی است. فرزند بزرگ‎تر خانواده باشی و خانواده همیشه از تو توقع بزرگ‎تر بودن داشته باشند و تو لازم باشد همیشه پخته‎تر عمل کنی، کوتاه بیایی و... خواه ناخواه آدم را یک‎مقدار پیرخصال می‎کند. درشت استخوان بودن هم بی‎تاثیر نیست. خودمان هم اگر دوتا بچه همسن و سال دعوا کنند، سوایشان می‎کنیم و درشت‎تره را دعوا می‎کنیم تا کوچک‎تره هم عبرت بگیرد. قسمتی از آن هم شاید برمی‎گردد به خصلت‎های شخصی. گفته‎اند «شیئان عجیبان هما ابرد من یخ/ شیخ یتصبی و صبی یتشیخ!» می‎دانم خیلی یخ است که آدم در عین جوانی ادای پیران را در بیاورد یا در پیرانه‎سری بخواهد جوانی بکند، ولی خب من در جوانی تا حدی این‎طور بودم. آقای جمشید مشایخی در خاطراتش تعریف می‎کرد که از 18 ـ 17 سالگی همیشه نقش پیرمرد و خاندایی بازی کرده تا همین اواخر. از این نظر من به ایشان بی‎شباهت نیستم!

می‎گویند شما گله‎مندید. این گله از چیست و از چه بابت است؟
به‎نظرم خیلی کسانی که توقع زیبایی‎شناسانه‎شان ارتقا پیدا می‎کند یا ایده‎هایشان قدری عالی‎تر می‎شود، به این گله‎مندی می‎رسند. شاید به‎خاطر تجربه‎هایشان، شاید به‎خاطر اطلاعات کم‎شان از مسائل پیرامون، توقع‎شان نسبت به جهات ایده‎آل، آن‎ها را نسبت به پیرامونشان سختگیر می‎کند. خدای نکرده این قصد را ندارم که خودم را با بزرگان این سرزمین قیاس کنم، هرگز. اما وقتی قطعات انوری یا آن قصیده مشهور عبدالواسع جبلی یا حبسیات مسعود سعد سلمان را می‎خوانم، می‎بینم این‎ها همه یا از مردم روزگارشان گله‎مندند یا از حق‎ناشناسی امیران. همیشه برای خودم این سوال وجود داشته که چرا این‎ها همه اینقدر می‎نالیده‎اند. اگر واقعا شایسته بوده‎اند لابد به حق‎شان می‎رسیدند. بعد با خودم می‎گفتم اگر یک نفر و دو نفر بودند، می‎شد گفت لابد پرتوقع بوده‎اند. اما نمی‎شود که شعر‎های 100 شاعر را بخوانی و ببینی قریب به اتفاقشان و اتفاقا برجسته‎ترهایشان گله‎مندند. از خاقانی بگیر تا فردوسی. بعد به این نتیجه رسیدم که توقع این‎ها از سر خودبزرگ‎بینی نبوده است. برای مثال فردوسی را می‎دانیم که چه علو طبع و بزرگی‎‎هایی داشته و انسان فروتنی هم بوده است، اما خب نمی‎توانسته خود را به نادانی بزند و تظاهر به نفهمی کند و بگوید همه چیز بر وفق مراد من است. البته مولانا را هم داریم که شادمان است و اهل عقل می‎دانند که شادی او شادی روحانی بوده و بهمعنای رضایت خاطر از گذشت سپهر و جوانمردی اهل زمانه نبوده است. من هیچ‎وقت دوست نداشته‎ام گله‎مند باشم یا مشتهر باشم به ناراحتی و غر زدن. ولی خب چاره‎ای هم نیست! شاید هم من زیادی پرتوقع هستم.

بعضی از دوستان می‎گویند شما در جوانی خیلی زود و البته بحق، به همه جا‎هایی که یک طنرپرداز می‎تواند برسد رسیدهاید. طنز‎هایی نوشتهاید که در نظر عوام و خواص مقبول واقع شد، دبیر تحریریه مهم‎ترین نشریه طنز کشور شدید، مهم‎ترین نهاد متولی طنز در کشور را پایه‎گذاری و مدیریت کردید، در پرتیراژترین روزنامه کشور طنز روزانه نوشتید و خلاصه رسیدید به‎جایی که دیگر انتهای ماجرا بود؛ جایی که انگار در شرایط موجود بیشتر از آن، جایی و افقی نبود و همین شما را سرخورده کرد. این نظر را چقدر قبول دارید؟
البته من این را به حساب لطف شما و دوستانی که با شما هم‎عقیده‎اند می‎گذارم. این تعارف نیست. من واقعا فکر نمی‎کنم به‎جایی رسیدهام. بی‎تعارف، این را وقتی می‎فهمم که کار جوانتر‎هایی را می‎بینیم که بی‎توقع کار می‎کنند و می‎نویسند. اگر شما عقیده دارید که من در سن خودم خوب کار کرده‎ام، می‎توانم خیلی‎‎ها را به شما معرفی کنم که در سنی کمتر از سن من، کار‎هایی به‎مراتب درخشان‎تر تولید می‎کنند اما متاسفانه دیده نمی‎شوند. احساس می‎کنم توقع مردم از طنز اینقدر بالا رفته و اینقدر امکانات تفریحی برای مردم زیاد شده و نسل جدید اینقدر باذوق شده که دیگر هرچیزی اقناعش نمی‎کند. امکان به چشم آمدن در زمان ما خیلی بیشتر از الان بود. اگر کعبتین من خوش نشست و بختم جور شد که با نشریه‎ای مثل گل‎آقا همکار شوم و کارم دقیقا در زمان درست عرضه شود و خلاصه شرایط به‎گونه‎ای چیده شود که کارم دیده و شناخته شود، الان چنین امکانی برای جوان‎‎ها فراهم نیست. الان چند نشریه مثل گل‎آقا داریم؟ ارزش‎گذاری نمی‎کنم. منظورم نشریه‎ای با تاثیر گل‎آقاست. اما خب از سوی دیگر این سرخوردگی هم واقعا وجود داشته. نه از این باب که مغرور شده باشم و احساس کنم سرم خورده به سقف و از این بیشتر نمی‎شود رفت. اتفاقا برعکس. از این بابت که احساس کرده‎ام در زمینه طنز چقدر کار نکرده وجود دارد و چقدر کار می‎شود کرد و چقدر کمهزینه می‎شود. مثل اینکه بذر خوبی پیدا کنی و در زمینی بیفشانی و بعد ببینی نه کسی هست که آبیاری کند و نه اصلا چاهی هست که آبی از آن بکشی. آن‎وقت احساس می‎کنی بذر‎ها را حرام کرده‎ای. در جشنواره‎‎هایی که در دفتر طنز برگزار کردیم، کشف، شناسایی و پرورش استعداد‎های جوان را هدف جشنواره اعلام می‎کردیم. کشف و شناسایی هم می‎کردیم، اما برای پرورشش کاری نمی‎توانستیم بکنیم. کجا بود که این استعداد‎ها را به رسمیت بشناسد و کاری به آن‎ها بسپرد و از توانایی‎هایشان استفاده کند؟ یا طرح‎‎هایی که برای شهر تهران داشتیم، مثل شهر لبخند که قرار بود همان‎طور که در منطقه‎‎هایی از تهران طرح شهر سالم اجرا می‎شود، در منطقه‎‎هایی هم طرح شهر لبخند اجرا شود؛ طرحی که با استقبال خیلی از بزرگواران مسئول هم مواجه شد، اما به سرانجامی نرسید. با کمک هنرمندان خانه کاریکاتور تحقیقات مفصلی شد، نمونه‎‎های خارجی را بررسی کردیم و طرح‎‎های بسیاری ارائه کردیم، اما انگار استقبال‎‎ها همه فقط زبانی بود! من وقتی در دوره آقای بنیانیان از حوزه استعفا کردم، ایشان گفتند به شرطی استعفایت را می‎پذیرم که طرح پنج سال بعد دفتر طنز را هم نوشته باشی. من کار‎هایی را که می‎شد در حوزه طنز انجام داد نوشتم. البته حوزه واقعا دستش بسته بود و پولی نداشت که بخواهد خرج این کار‎ها کند. من اصلا نگرانی این را نداشتم که برای بسامان رسیدن طرح‎‎ها حضور من لازم باشد. من سعی کردم طرح را درست تعریف و توجیه کنم که هرکه خواست بتواند انجامش دهد. اما بعد احساس کردم چنین اتفاقی نیفتاد. شاید اولین دلسردی همینجا بود که پیش آمد. بعد هم که بیماری، بی‎حس و حالی و مشکلات دیگر پیش آمد.

الان که به پشت سرتان، به کارنامه‎ای که از خودتان به‎جا گذاشته‎اید نگاه می‎کنید، چه می‎بینید؟
با توجه به شرایط، به خودم نمره قبولی می‎دهم. البته در حد اینکه مشروط نشوم! به‎اصطلاح جماعت دانشگاهی 12 به بالا. اما احساس نمی‎کنم کار افتخارآفرینی کرده‎ام. از صمیم قلب و فارغ از تعارف می‎گویم. شاید اگر کسان دیگری جای من و در شرایط من بودند، خیلی بهتر کار می‎کردند. من هم می‎توانسته‎ام خیلی بهتر کار کنم، اما این را می‎توانم بگویم آنجا که خوب نبوده‎ام، به‎خاطر کم‎کاری من نبوده است. اتفاقا خیلی جا‎ها بوده که می‎توانستم بهتر و بیشتر فعالیت کنم، اما شرایط بیش از آن فراهم نبوده. آن لطیفه را شنیده‎اید که پیرمردی سوار خر بود و با هیجان و نچ‎نچ و سیخونک فراوان سوار لکنته‎ای بود که خیلی آرام و لنگ و لوگ راه می‎رفت. به رهگذری رسید و همین‎طور که با هیجان سیخونک می‎زد و پا می‎کوبید به خر که تندتر برود، گفت: «آقا، تا ده بعدی چقدر راه است؟» و طرف گفت: «این‎طوری که تو داری می‎روی نیم ساعت، اما این‎طور که خرت می‎رود دو روز!» حکایت خیلی از آدم‎هایی که در دوره ما احساس کردند آمده‎اند کار‎های بزرگ بکنند، حکایت همین خرسوار است که اشتیاقش برای رسیدن زیاد است ولی سیستمی که در اختیارش است توانایی بیشتر از این ندارد. خیلی دیگر از دوستان می‎خواستند مثلا در عرصه فیلمسازی ماموریت غیرممکن بسازند، اما صحنه‎هایشان خنده‎دار از آب درآمد!

به پیش رو که نگاه می‎کنید چه می‎بینید؟
پیش روی خودم؟

پیش روی خودتان و پیش روی طنز امروز.
یک مقدار ابهام می‎بینم. برای خودم که دیگر آینده‎ای متصور نیستم. تعارف که نداریم. احساس می‎کنم با این وضعیت جسمی فقط باید دریغ بخورم؛ دریغ کار‎هایی را که کاش زودتر شروع کرده بودم و کاش امروز و فردا نکرده بودم. کار‎های نیمه‎کاره‎ای اذیتم می‎کنند و فکر می‎کنم باید معجزه‎ای بشود که بتوانم به‎کار جدیدی فکر کنم. وضع روحی به کنار، حداقل باید نفسم باز بشود و چاق بشود که فکر انجام کاری به سرم بیفتد یا حداقل کار‎های نیمه‎تمام را بنشینم و تمام بکنم. اما در آنچه مربوط به دیگران است، آینده خیلی خوبی می‎بینم. باز هم تعارف نداریم. آقای علی معلم در مراسم تودیع آقای محمدعلی زم گفت، در هیچ زمانه‎ای در طول تاریخ ادبیات، شعر فارسی اینقدر که در این زمانه رشد داشته، رشد نداشته. در آن دوره خیلی‎‎ها به او انتقاد کردند، ولی واقعیت امر این است که شما در کدام دوره از تاریخ ادبیات اینقدر شاعر جوان از 18 ـ 17 ساله تا 25 ساله می‎بینید که اینقدر روان و خوب شعر گفته باشند؟ می‎خواهم بگویم چون این‎ها دم دست ما هستند نمی‎بینیمشان. مثلا همین خانم نسیم عربامیری یک پدیده است. شما در کل تاریخ ادبیات ایران، چندتا زن شاعر طنزپرداز خوب پیدا می‎کنید که با این ‎قدرت و با این روانی شعر بگوید و به این خوبی مفهوم طنز را بشناسد؟ خیلی از بچه‎‎های جوانی که دارند کار می‎کنند، در این نسل و نسلی که بلافاصله بعد از ما آمدند کم‎نظیرند. تازه نسل بعد از آنها، یعنی نسلی که از متولدین اواخر دهه 60 شروع می‎شود، واقعا اعجاب‎انگیزند و نوع نگاهشان به دنیای پیرامون نگاه عجیب و غریبی است. اتفاقا برخلاف اینکه می‎گویند، زبانی دارند که ما با آن زبان ارتباط نمی‎گیریم، من می‎گویم ماحصل آن نگاه یا آن بیان، شگفت‎آور است. کاری به این ندارم که گاهی اوقات فرهنگ اصطلاحاتشان از نظر ما عجیب است، ولی این نسل واقعا نسل خوبی هستند. نسلی هستند که آینده خیلی روشنی را برای طنز ایران رقم می‎زنند.

این نسل چه باید بکنند که از این فرصت خوب استفاده کنند و به بیراهه نروند؟
احساس نکنند هنجارشکنی چیز خیلی خوبی است. بعضی از هنجار‎ها به تجربه هنجار شده‎اند. اتفاقی که به‎صورت یک رسم در آمده و تبدیل به قاعده شده و در دامنه نثر و نظم فارسی بیش از هزار سال است دارند رعایت می‎کنند. درست است که باید یک جاهایی از آن اصلاح بشود، ولی نفی و طرد تمام این قواعد کار بخردانه‎ای نیست. ما که نمی‎آییم خانه پدری را با بولدزر صاف کنیم. اول سرپناهی برای خودمان نگه می‎داریم و حداقل چند اتاقش را حفظ می‎کنیم و بعد شروع به تعمیر کردن میکنیم؛ و اتفاقا نسل شما موظفند نسل بعد از خودشان را هم تربیت کنند و به‎نفع نسل جدید هم هست که از تجربه‎‎های شما استفاده کنند. الان شبکه‎‎های اجتماعی کار را خیلی آسان‎تر کرده‎اند. اگر برای من همیشه یک آرزو بوده که بتوانم از تجربه استادی مثل ایرج پزشکزاد استفاده بکنم و هیچ‎وقت امکان دسترسی به این آدم را نداشتم، الان بهسادگی یک طنزپرداز جوان می‎تواند در فضای مجازی با یک ایمیل، با یک پست و کامنت با نسل قبلی خودش ارتباط پیدا بکند.

شما همیشه در تعریف طنز عبارت خاصی را به‎کار می‎برید: «بیان واقعیت‎‎های تلخ به زبان شیرین، ‎ کنایی‎، نشاط‎آور و منصفانه». درباره این تعریف توضیح می‎دهید؟
طنزپردازان ما چون خیلی درگیر مباحث تئوریک نبوده‎اند و بیشتر مشغول خلق و تولید اثر طنزآمیز بوده‎اند ـ و نه فقط در طنز،‎ که در شعر و رشته‎‎های دیگر هم همین‎طور بوده ـ در مباحث ادبی و هنری کمتر به مباحث تئوریک اهمیت داده‎ و به آن پرداخته‎اند. مثلا عبید زاکانی خودش هیچ تعریفی درباره کاری که ارائه کرده به دست نداده در صورتی‎که از خیلی از نویسندگان قدیم اروپایی حداقل یکی‎ ‎دو جمله ولو شفاهی، درباره ماهیت و شیوه کارشان ثبت شده است. مثلا شکسپیر درام را این‎طور تعریف کرده یا ارسطو حداقل در عرصه فلسفه درباره کمدی چه نظری داشته و چه تعریفی ارائه کرده است. اما در سرزمین ما این اتفاق چندان نیفتاده و به همین‎خاطر است که بزرگانی هم که در این عرصه کار می‎کنند، معتقد نیستند از طنز باید تعریفی ارائه داد و هروقت هم که تعریفی ارائه می‎شود، فقط جدل پیش می‎آید و می‎گویند اگر قرار باشد فلان تعریف صحیح باشد، پس لابد کاری که ما می‎کنیم طنز نیست.
من براساس مطالعات ناقصی که داشته‎ام، چیز‎هایی که از دیگران شنیده‎ام و منابع و مآخذ محدودی که درباره طنز در زبان فارسی وجود دارد، به این تعریف رسیده‎ام که طنز عبارت است از «بیان واقعیت‎‎های تلخ به زبان شیرین، ‎کنایی‎، نشاط‎آور و منصفانه». روی تک‎تک این کلمات هم اصرار دارم. مثلا قید «منصفانه» را صرفا به‎خاطر رعایت حال نظام سیاسی حاکم، در تعریف طنز نمی‎گنجانم بلکه می‎گویم طنز باید فرقی با گونه‎‎های دیگر ادبی و حتی گونه‎‎های دیگر شوخ‎طبعی داشته باشد. وقتی انصاف را از طنز بگیریم و اغراق بیش از حد پیش برود، طنز یا به هجو منتهی می‎شود یا اینکه از واقعیت بیش از اندازه فاصله می‎گیرد. یا وقتی می‎گویم «بیان واقعیت تلخ به زبان شیرین» از این جهت است که به‎هرحال‎ موضوعی برای انتقاد وجود دارد و کسی که سخن را می‎شنود باید بپذیرد که واقعیت تلخی وجود دارد. در نتیجه نباید مطلب را آنقدر با خنده و شوخی و اغراق بیامیزیم که اصل واقعیت فراموش شود و مخاطب نفهمد که کدام بخش مطلب واقعیت است و کدام بخش شوخی. یا اگر می‎گویم «نشاط‎آور» و نمی‎گویم «خنده‎آور»، برای این است که احساس می‎کنم طنز باید موجب یک نشاط و شادمانی درونی بشود. این شادمانی می‎تواند حتی به دروازه لبان هم نرسد. به قول عمران صلاحی که ـ فکر می‎کنم ـ از اوحدی نقل می‎کرد که: «خنده‎ای کرد بی‎لب و دندان». خنده‎ بی‎لب و دندان شاید خنده‎ای ا‎ست که از شنیدن طنز به آدم دست می‎دهد. دلتان خنک می‎شود، ته دلتان غنج می‎رود و یک شادمانی درونی احساس می‎کنید. شاید یک شعر طنزآمیز خوب را بخوانید و احسنت بگویید و وقتی از شما بپرسند اگر خوب بود چرا هیچ قهقهه‎ای و حتی لبخندی نزدید، بگویید دلم خنک شد. گرهی سر دلم بود و احساس کردم که باز شد و شاید این شادی و نشاط را با هیچ قهقهه‎ای هم عوض نکنید.

کدام اثرتان را بیشتر از همه دوست دارید؟
لوسبازی است که بگویم همه آثار من فرزندان من هستند! ولی شاید با غلاغه به خونه‎ش نرسید، یعنی همان افسانه‎‎های امروزی بیشتر ارتباط بگیرم. و البته با شعر‎های اصل مطلب.

افسانه‎‎های امروزی را چرا بیشتر دوست دارید؟
نمی‎دانم. عزیزکرده‎تر است دیگر! یک مقدار به‎خاطر اینکه احساس می‎کنم ماندگارتر است. از این جهت که هیچ‎وقت فضای کار در آن کهنه نمی‎شود و همیشه قابل خواندن است.

اثری هم دارید که چندان دوستش نداشته باشید؟
تقریبا 80 درصد کارهایم!

البته در این مورد خاص ما با شما هم‎عقیده نیستیم!
واقعا می‎گویم. در ماندگاری، اصل بر حجم کار نیست. همین الان اگر به خودم بسپارند و بگویند از کل این کارهایت یک مجموعه شسته رفته در بیاور، فکر می‎کنم اصلا هیچی از کارهایم نماند! ولی هنوز با ناآگاهی‎هایی که دارم، شاید بتوانم بهسختی یک کتاب 150 یا 200 صفحه‎ای از کل کارهایم، از جد و طنز در بیاورم؛ کاری که بتوانم از آن دفاع کنم. این را از سر خضوع و شکسته‎نفسی هم نمی‎گویم. خیلی هم کارنامه درخشان قابل دفاعی
ندارم.

اگر بخواهید در جهت اعتلای طنز و بهبود وضع طنزنویسی و تولید آثار طنز، یک مطالبه از رئیس‎جمهور و یک مطالبه از رئیس سازمان صداوسیما داشته باشید، چه مطالبه‎ای خواهید داشت؟
تاریخ بخوانند. تاریخ ادبیات بخوانند و ببینند در دوره‎‎های مختلف تاریخی عملکرد دولتیان یعنی کسانی که صاحب قدرت بودند، چه قدرت مالی و چه قدرت رسانه‎ای، چه بوده است و چها کرده‎اند که به رشد و تعالی انجامیده یا به انحطاط رسیده‎اند. مردم عملکرد را می‎بینند، حالا مدیر وابسته به هر جناح و فکری که باشد. اگر احساس کند کسی کار خوب تحویل‎شان می‎دهد به نیکنامی از او یاد می‎کنند، حتی اگر هزار حرف و حدیث سیاسی پشت سرش باشد. اگر عملکردش خوب نباشد و مردم در صداقتش شک کنند، هیچ‎وقت موفق نخواهد بود و به رئیس‎جمهور می‎گویم بوستان سعدی بخواند و حکایت حاکمانی را که اسم آن‎ها به نیکی باقی مانده.

یک جمله خطاب به کسی که دارد این پرونده را می‎خواند؟
ممنونم که می‎خوانید. اما بهتر است کتاب بخوانید!
 

 

پایان پیام/

کد خبر 345728

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha