به گزارش سرویس دیگر رسانه های خبرگزاری شبستان و به نقل از پارسینه، «مصطفی عقاد» ، کارگردان مشهور فیلم «محمد رسولالله(ص) » در سال 1930 در حلب (سوریه) متولد شد. «عقاد» فرزند ارشد خانوادهای متوسط و ده نفره بود.
وی در سال 1950 برای تحصیل در عرصه فیلمسازی به کالیفرنیا رفت و در آنجا مشغول به تحصیل شد و پس از مدتی مدرک خود را در زمینه هنر تئاتر از دانشگاه کالیفرنیا، لسآنجلس گرفت و پس از آن برای اولین بار در سال 1962 به عنوان دستیار تولید یک فیلم در کنار «سام پکین پا» مشغول به کار شد.
او طی بیش سه دهه کار در سینما در عرصههای گوناگونی چون تهیهکنندگی، کارگردانی، بازیگری و... حضور یافت.
او در تمام این سالها نه تنها مجموعه فیلمهای ترسناک هالیوودی را تهیهکنندگی کرد بلکه به سراغ فیلمهای جدیتری با تم اسلام و مسلمین رفت و در این زمینه نیز بسیار موفق بود.
این کارگردان 75 ساله که ساکن لسآنجلس بود، طی سالهای 1988 تا 2002 هشت فیلم هالوینی را تهیهکنندگی کرده و به ترتیب طی سالهای 1976 و 1981 تهیهکنندگی و کاگردانی فیلمهای «محمد رسولالله(ص) » و «شیر صحرا» یا همان «عمر مختار» به عهده داشت.
مصطفی عقاد با اینکه در جهان اسلام با فیلم های «محمد رسولالله(ص) » و «عمر مختار» شهرت دارد، در غرب بیشتر با سری فیلم های هالووین شناخته می شود که مدیریت تولید آنها را به عهده داشته است.
فیلم هالووین در سال 1978 به کارگردانی جان کارپنتر روی پرده آمد و معمولاً در صدر جدول بهترین فیلم های ترسناک قرار داشته است.
این فیلم به آغازگر سری فیلمهایی تبدیل شد که تازه ترین آنها در سال 2002 با عنوان "رستاخیز" به نمایش در آمد.
فیلم «محمد رسولالله(ص) » که جدیترین کار «عقاد» محسوب میشود، علیرغم آنکه در خاورمیانه با استقبال خوبی روبهرو شد ولی پس از آنکه برای اولین بار در واشنگتن به نمایش درآمد، با مخالفت گروههایی از مسلمانان آمریکایی روبهرو شد.
آنها که این فیلم را به گونهای توهین به مقدسات اسلامی تلقی میکردند خواستار عدم نمایش آن در ایالت متحده آمریکا شدند.
«عقاد» که بیش از 17 میلیون دلار هزینه صرف ساخت این فیلم کرده بود و توانسته بود بواسطه این فیلم در عرصه رقابتهای اسکار نیز موفق به کسب جایزه بهترین فیلمنامه غیر اقتباسی شود، از واکنش این عده از مسلمانان بسیار سرخورده شد.
وی در مصاحبه در سال 1977 با خبرگزاری آسوشیتدپرس در جواب به این گروه از مسلمانان گفت: من این فیلم را ساختم تا بدینوسیله بتوانم داستان اسلام و 700 میلیون مسلمان را برای غربیان روایت کنم.
«عقاد» در تمامی سالهای کاری خود، همواره با «باب وینستین» ، تهیهکننده مشهور هالیوود همکاری نزدیک داشت.
«وینستین» در جریان کشته شدن عقاد به خبرگزاریهای گفت: از دست دادن دوست و همکار عزیزمان، «مصطفی» در کمپانی «وینستین» ، دل همه را به درد آورد و در این شرایط سخت خود را شریک غم خانواده او میدانیم.
«مصطفی عقاد» به همراه دخترش در اقدامات تروریستی امان (پایتخت اردن ) کشته شد.
گفت و گوی حاضر متن کامل مصاحبه سوره ( شماره سوّم ) است که در زمان حضور وی در ایران با او صورت گرفته است.
در ابتدا از خودتان بگویید، از ملیت خود و زندگیتان و از سینما.
من در سوریه، در شهر حلب متولد شدهام، 55 سالهام. از نوجوانی با سینما آشنا شدم و با دیدن تصاویر مذهبی از حضرت علی (ع) تحت تأثیر قرار گرفتم. کمکم مصمم شدم فیلمساز شوم. به هر حال در 18 سالگی به آمریکا رفتم و در لوسآنجلس وارد دانشگاه کالیفرنیا شدم. بعد از اتمام تحصیلاتم در دانشکده سینمایی U.C.L.A، در آمریکا ماندم تا به امروز. بیش از 20 فیلم ساختهام که همه آنها آمریکایی است. معروفترین آنها الرسالۀ (محمد رسولالله(ص))، عمر مختار و هالووین، که فیلم پرهیجان و ترسناکی است و بسیاری فیلمهای مستند هم ساختهام، مثل جمال عبدالناصر. دستیار چند کارگردان بزرگ و مشهور از جمله «سام پکینپا» بودهام و... .
مقدمهای دربارۀ سفرتان برایمان بگویید.
من اگر بتوانم چیزی دربارۀ نهضت اسلامی بگویم، این است که سابقاً، یعنی زمانی که با علمای مذهبیمان (اهل سنت) روبهرو میشدم، همیشه نوعی توهّم و تشویش در من بهوجود میآمد. چرا که مسائل و مشکلات زیادی نسبت به تفکرات و آرمانهای بسته داشتهام.
حالا بزرگترین کشف و خوشحالی برای من، برخورد با این دو شخص روحانی (آقایان زَمْ و تسخیری) است، آن هم با این میزان از وسعت تفکرشان. بهعلاوه، مطالبی که شما دربارۀ آیۀالله خامنهای و در رابطه با دیدگاههای ایشان نسبت به هنر و مقوله نشر فرهنگ اسلامی ـ در فراسوی مرزها ـ برایم گفتید، این خودش کشف بزرگی برایم محسوب میشود و با آنچه سابق بر این دیده بودم، بسیار متفاوت است. بزرگترین کشف من در این سفر این بود که افرادی مذهبی بخواهند عقایدشان را از طریق هنر نشر و بر پردۀ سینما نشان بدهند. این خودش مایۀ خشنودی بزرگی برایم است.
خُب بفرمایید اصولاً چطور شد که به ایران تشریف آوردید؟
من همیشه دلم میخواسته که به ایران بیایم. خصوصاً زمانی که فیلم «الرسالۀ» (در ایران: محمد رسولالله) در دوران شاه ممنوعالاکران شد و به دنبال آن، وقتی هم که انقلاب شد، شنیدم که نمایش این فیلم، هنوز هم ممنوع است!. آخر شنیده بودم که اذان فیلم، مطابق اذان شیعیان نبوده و به همین دلیل نمایش فیلم ممنوع شده. متعاقباً مطلع شدم که امام خمینی فیلم را دیده و فرموده بودند که دوران پیامبر مسئله شیعه و سنّی وجود نداشت و بگذارید فیلم را نمایش بدهند. بلی!، من همیشه مایل بودم ولو به هر دلیلی که شده به ایران بیایم. تا اینکه سرانجام از طرف آقای زَمْ از من دعوت شد. این دعوت مدتها قبل شده بود، منتهی مسئله این بود که همیشه یا وقتِ من برای این سفر مناسب نبود و یا اینکه با مشکل آماده شدن ویزا مواجه بودم. آخر به عنوان یک «آمریکایی»، مشکل بود که به اینجا بیایم. ولی خوشبختانه در حال حاضر، آمدن به اینجا آسان شده.
چرا ده سال طول کشید تا فیلم بعدیتان را بسازید؟
همیشه از من همین سؤال را میکنند و من نیز همیشه از هر کسی که چنین پرسشی را از من دارد، شرمنده میشوم. البته باید بگویم که من یک نفرم، یک کارگردانم و در همه جا این شبهه وجود دارد که هر وقت اراده کنم، میتوانم لابُد فیلمی را کارگردانی کنم. البته من همیشه برای کار آمادهام. بعد از الرسالۀ و در رابطه با تاریخ اسلام، من ایدۀ چند فیلم را در همان «ژانر» دارم، منتهی مسئلهام، هزینۀ مالی این پروژههاست. اگر قرار باشد چنین فیلمهایی آن هم از دیدگاه ما ساخته بشود، طبعاً بایستی از طرف خود ما هم هزینۀ مالی آن تأمین بشود.
آخر هر فیلمی که از طریق هالیوود بخواهد ساخته شود، حتی در مرحلۀ سوژه هم، آن را کنترل میکنند. در آنجا نمیشود هر چیزی را گفت، چرا که آنها همیشه همه چیز را تحت کنترل دارند. به همین جهت است که چنین سوژههایی، بایستی از بیرونِ مناسبات هالیوود تأمین و تهیه بشوند. از بابت تأمین هزینه مالی دو فیلم خودم مشکلاتی داشتم ولی سرانجام توانستم تهیهکننده این فیلمها را پیدا کنم و خُب، من از بابت مشکلات پیدا کردن تهیهکننده و معضلات تهیۀ فیلم، اول هالیوود را مقصر نمیدانم. به این خاطر که اصولاً ساختن فیلمی دربارۀ پیامبر(ص)، آن هم از طرف هالیوود، شاید اقدامی شبههبرانگیز تلقی بشود و بعد هم شاید چنین شبههای دربارۀ خودم هم به وجود میآمد. اینکه آیا اصولاً من چنان توانایی را دارم که یک چنین فیلمی را بسازم یا خیر. اما به هر حال، بعد از ساختن دو فیلم، زمان آن رسیده که بگوییم میتوان روی این نوع فیلمها سرمایهگذاری کرد. هر چند که هنوز موفق نشدهام تهیهکننده مناسبی را پیدا کنم. در حال حاضر من برای کار آمادهام. فیلمنامهها نیز حاضرند. منتهی مشکلی که با آن مواجهیم، این است که برای پیدا کردن تهیهکننده، حال چه تهیهکنندگان فیلمهای قبلیام و یا سایر تهیهکنندگان، همیشه میخواهند فیلمی در مورد «خودشان» بسازم! حال چه شاهها باشند و چه رؤسای جمهوری و حتی وزرای آنها. از مراکش به این طرف، اوضاع از این قرار است. یا میخواهند دربارۀ پدرشان فیلم بسازم و یا درباره رژیم آنها. حال آنکه من دلم نمیخواست و نمیخواهد. چرا که نمیخواستم وارد سیاست بشوم. منظورم این است که سوژههایی را که میخواهم که برای همۀ جهان اسلام، به طور کامل جالب و جذاب باشند، به طوری که هیچ کس دربارۀ چنین سوژهای اختلاف نداشته باشد. من دربارۀ این رویّه خودم میتوانم به تفصیل برایتان صحبت کنم، منتهی اگر بخواهم بهطور خلاصه بگویم، همین مسئله، اصلیترین دلیل کمکاری من است. باز هم میگویم من آمادهام ولی تهیهکنندۀ مناسبی در کار نیست.
دقیقاً از چه زمانی پرداختن به موضوع «صلاحالدین ایوبی » برای شما آغاز شد؟ چطور شروع شد و مبدأ این قضیه در کجا بود؟
خب، این اولینبار است که چنین سؤالی از من پرسیده میشود که چه عاملی در ابتدا موجب شروع این قضیه شده. راستش، «بوکاسا»، رئیسجمهور آفریقای مرکزی، مسلمان شد و اسم جدیدش را هم «صلاحالدین» گذاشت. در آن زمان او جانبدار «قذافی» بود و یک روز، از لیبی به من تلفن زدند که قذافی قصد دارد به آفریقای مرکزی برود و در آنجا طی مراسمی، «بوکاسا»، رسماً مسلمان اعلام خواهد شد، به همین دلیل ما به نسخهای از فیلم الرسالۀ احتیاج داریم تا آن را در آفریقای مرکزی نشان بدهیم».
به هر حال، ما پروژکتور را در یک استادیوم ورزشی بزرگ نصب کردیم و «بوکاسا» و قذافی هم کنارش ایستادند. استادیوم هم از شلوغی و کثرت جمعیت، غلغله بود. هر وقت چهرۀ «بلال» روی پرده میآمد، همه تماشاچیان یک صدا هلهله میکردند و فریاد میزدند. متعاقباً وقتی از آنجا برمیگشتیم، در هواپیما، قذافی، من را صدا زد و من کنارش نشستم، او همان جا به من گفت که «سینما از تانک هم پرقدرتتر است». کاری ندارم که دربارۀ «قذافی» چه چیزی میگویند، ولی برای من به عنوان یک فیلمساز، چنین جملهای خیلی آرامبخش بود.
قذافی همان جا به من گفت که من در سال یک یا دو فیلم دربارۀ همین موضوعها از تو میخواهم. به او گفتم ساختن یک فیلم در سال هم مشکل است، اما او گفت که هزینۀ تولیدشان را من وارد بودجۀ کشورم میکنم تا چنین فیلمهایی ساخته بشوند.
بعد هم گفت: «به من یک برنامه مکتوب بده». من هم برنامهای به او دادم. بعد از آن، میخواستم دو فیلم بسازم، یکی به نام «عمر بنخطاب» و یکی هم دربارۀ «علی بن ابیطالب(ع)»، و خُب، واضح بود که چهرۀ ایشان را نمیشد نشان داد. (مثل حضرت پیامبر در فیلم الرسالة) امام موسی صدر هم یک روز حضور داشتند. قذافی ایشان را به من معرفی کرد و من از آقای صدر پرسیدم که آیا ایشان حاضرند به من کمک کنند تا فیلم الرسالۀ را بسازم یا خیر. این جریان قبل از ساختن فیلم بود. امام صدر گفت با تو همکاری میکنم، اما به یک شرط، آن هم اینکه تو یک فیلم برایم دربارۀ امام علی(ع) بسازی. من هم گفتم فیلمی برای شما میسازم، منوط به دو شرط، اول آنکه شما سنّیها را قانع کنید تا حضرت علی(ع) را در فیلم ببینیم، ]چرا که تصور میکردم با توجه به تمثالهایی که از امام علی(ع) میدیدم، برای شیعیان در این مورد مسئلهای وجود ندارد.[ شرط دوّمم هم این بود که از آقای صدر خواستم که: شما خودتان نقش حضرت علی (ع) را بازی کنید. نمیدانم چقدر آقای موسی صدر را میشناسید. او واقعاً یک چهره و تیپ عجیبی داشت و خب، واضح بود که ایشان در فیلم بازی نخواهد کرد. بعد هم ایشان گفت که شیعیان هم با نشان دادن امام علی(ع) حتماً مخالف خواهند بود. به هر حال بعد از زمان پیامبر، یک مقطع زمانی وجود داشت که ما بایستی از کنار آن میگذشتیم. چرا که اسلام تأسیس شده بود و حالا باید وارد دوران مبارزاتِ (پس از پیامبر و خلفای راشدین) میشدیم. به همین خاطر، من «به صلاحالدین ایوبی» و موضوع «اسلام و جنگهای صلیبی» رسیدم.
بعد از این موضوع، من فیلمنامۀ آمادهای دربارۀ «آندُلس» و دوران طلایی اسلام در اروپا و تمدن درخشان آن دارم. مقصودم از تمدن یاد شده، نه فقط جنگجویان و شمشیرهایشان، بلکه پیشرفت رشتههای علمی نظیر فیزیک، شیمی، ریاضی، جبر و نجوم است. آن دوران، دورانی بود که دانشگاه «قُرطَبه» (کوردوبای فعلی در اسپانیا) مرکز علمی جهان محسوب میشد و تازه بعد از سقوط «آندلس» و تمام مجموعۀ علمی آن، اساتید این دانشگاه به خودِ «کریستف کلمب» کمک کردند تا آمریکا را کشف کند. این یک واقعیت است و حتی خود آمریکاییها هم میدانند که در کشتی حامل «کلمب»، دانشمندان مسلمانی هم بودند که به او کمک میکردند.
در مجموع میتوانم بگویم که پرداختن به چنین سوژههایی از همان جا شروع شد که «بوکاسا» میخواست مسلمان بشود. البته اسلام آوردن او قلّابی بود چرا که بعداً همان شد که بود، پول گرفت و... قس علیهذا. ولی من همان جا بود که تأثیر سینما را روی تودههای مردم به عینه دیدم و حالا هم همیشه میگویم که سینما قدرتمندتر از تانک است.
شما مسئله اعمال کنترل بر روی فیلمسازی و مسئله صهیونیسم را در هالیوود چطور ارزیابی میکنید؟
واضح است که در آنجا مادیّات همه چیز را کنترل میکند. یعنی این تهیهکننده است که مشخص میکند که چه چیزی میبایست گفته شود یا ساخته بشود و اما در رابطه با اشارۀ شما به کنترل صهیونیسم بر سینمای هالیوود، خُب، قطعاً آنها هستند که صنعت سینما را کنترل میکنند.
من یک مبلغ نیستم. شما به خوبی میدانید که من، نه مبلغ هستم و نه به بشردوستی سخاوتمندانه معتقدم. من فقط یک انسان معمولی هستم. من خواهان آن هستم که موفقیتهایی داشته باشم. همچنین نمیخواهم که ریشههایم و گذشتهام را فراموش کنم. میخواهم چیزی را (پیامی را) برای مخاطبانم مطرح کنم. واضح است که اگر نتوانم فیلمهایی با پیام بسازم، باید در هر صورت به فیلم ساختن ادامه بدهم تا اینکه از لحاظ هنری و حرفهای ارضاء بشوم. آنچه مرا به فکر میاندازد این است که در این دنیا ما مسلمانان یک میلیارد نفر هستیم، ولی همهمان مظلوم هستیم. در رکود اقتصادی به سر میبریم، با همدیگر میجنگیم. فقر در میان اکثریت موجود است. این یک وضعیت سالمی نیست. چرا چنین است؟ ما از ابتدای تولدمان (به عنوان یک اُمت اسلامی) با چنین وضعیتی روبهرو نبودیم زیرا که تاریخ گذشتهمان به چنین حقیقتی شهادت میدهد. ما با اصول اخلاقیمان، با ایمانمان، به جهان حکم میراندیم. چرا اکنون دو کشور مسلمان نمیتوانند با هم همکاری کنند. من در حقیقت به دنبال جوابها نیستم. پرسش فینفسه آغاز پژوهشی در این زمینه است. این مسئله (وحدت و عزّت اسلامی) هم اکنون بیشتر اهمیت پیدا میکند چرا که مثلاً در شوروی، پنجاه میلیون مسلمان از زیر یوغ کمونیسم بیرون آمدهاند، متوجه شدهاند که دو نسل از آنها طعمۀ کمونیسم شده است. همچنین در چین ما پنجاه میلیون مسلمان داریم که شاید آنها هم روزی آزاد شوند و بر اینها باید مسلمانان افغانستان و یوگسلاوی (بوسنی ـ هرزهگوین) را افزود. ما ناگهان خود را مواجه با چنین وضعیتی میبینیم که در آن مسلمانان تحت سلطه غیر مسلمانان آزاد میشوند و خود تشکیل حکومت میدهند. ولی هنوز ما این «استعداد» نحس را داریم که «علیه» همدیگر بجنگیم ولی قادر نیستیم متحداً بجنگیم. این من را رنج میدهد. این همیشه من را رنج میدهد.
و آیا این عامل اصلی (انگیزه اصلی) شما در فیلم ساختن محسوب میشود؟
بله، مسلم است. تمام سعی من این است که نشان بدهم زمانی «ما» چنین بودیم، «ما چنین کردیم» و اینکه مسلمانان را ترغیب بدان کنم که بار دیگر چنین عزیز باشیم و چنان مقتدر. وقتی که صلاحالدین ایوبی، با صلیبیون در حال جنگ بود، متوجه شد که آنها گرسنه هستند. جنگ را متوقف کرد. آنها را اطعام کرد و سپس به جنگ با آنها ادامه داد. چنین نمونههایی را هماکنون در میان خودمان نمیتوانید پیدا بکنید، تا چه رسد به دشمنانمان. این نمونههایی است که علاقهمند به نشان دادن آنها در فیلمهایم هستم.
آیا در تعقیب چنین هدفی بود که به ایران سفر کردید؟
بدیهی است. ما همه میدانیم که اکنون ایران، مرکز انقلاب اسلامی است. اولین انقلابی است که تاریخ اسلام عصر جدید را تغییر داد. انقلابی است که به فراسوی مرزهایش در تمام جهان دست یافت. بنابراین پیام انقلاب وجود دارد و انقلاب وجود دارد. چه فیلمساز باشیم، چه روزنامهنگار، چه نویسنده، پیامبران این گونه پیامها هستیم. ما باید حاملان این پیام برای مخاطبان جهانی آن باشیم. این کاری است که ما باید حتماً انجام بدهیم.
آیا فکر میکردید که روزی در متن این جریانات در ایران باشید؟
به نظر من اولین نشانههای این تحوّل، «ورود» امام خمینی به تهران بود. آن چنان صحنه جذابی بود که تو گویی این خود نمایشی راجع به نقش ایمان و قدرت یک مرد بود. آن مرد، هشتاد ساله بود. اول در عراق و بعد در فرانسه در روستایی تبعید بود. این پرشکوهترین «ورود» در تاریخ بشریت بود. آن مردی که من مقبرهاش و مکان زندگیاش را زیارت کردم و آن همه سادگی و صمیمیت را دیدم. آن مرد، مگر چه داشت؟ بدیهی است که او دارای قوه جادویی نبود، یک انسان بود. ولی آن چیزی که آن مرد، «تجلّی» آن بود، یعنی آن ایمان، آن مذهب اگر مورد بهرهبرداری صحیح و درست واقع شود بسیار پرقدرت است.
در آن لحظه «ورود» به تهران، به خود گفتم این آغاز انقلابی است که امواجش به تمام جهان خواهد رسید و چنین شد. این انقلاب به فراسوی مرزهایش ـ به الجزایر، سودان، تونس و... ـ دست یافت. من ایران را مرکز این انقلابها در جهان اسلام میدانم. پس بنابراین میتوانم بگویم که دیدار از ایران برحسب اتفاق نبوده است.
شما همه جا رفتهاید و با سران کشورهای عرب برای تهیهکنندگی فیلمتان صحبت کردهاید چطور شد که آخر اینجا آمدید و عکسالعملتان چه بود؟
وقتی دعوت شدم و زمان دیدار و گفتوگو با روحانیون شد، فکر کردم دوباره، همان قضیه همیشگی خواهد بود، مثل علمای سنی متعصب با افکار بسته. بزرگترین کشف من در این سفر برخوردِ باز روحانیون با مسئله سینما بود و درک رسالت آن. از آقای زم گرفته تا دیگران که برخورد کردم، یک درک صحیح و باز دیدم. یعنی نه فقط از روحانیون، بلکه متوجه شدم که یک طرز فکر در اینجا وجود دارد، یک فلسفه است و بسیار هم منطقی و باز.
الان چه میخواهید بکنید؟
میخواهم روی «صلاحالدین ایوبی» کار کنم، زیرا ما الان درگیر یک جنگ صلیبی هستیم، چه الجزایر چه کشورهای آذربایجان؛ ما نمیخواهیم منفی باشیم. میخواهیم ببینیم چرا صلاحالدین موفق بوده، ارزشهایش، شجاعتش و اینکه قادر شد اورشلیم را بگیرد. هدف من این است که فقط تاریخ را بازگو کنم، مگر آنکه از آن مفهومی استخراج کنم و با تمام عدم اتحاد و مشکل اسرائیل و بیتالمقدس فکر میکنم صلاحالدین بهترین سوژه است در ارائه این مسئله، یعنی مسئله دعوت به اسلام. یادم هست وقتی روی عمر مختار کار میکردیم، مسئله برایم فلسطین بود. اگر شما در فیلم عمر مختار، ایتالیا و لیبی را بردارید و جای آن فلسطین و اسرائیل را بگذارید، تغییر زیادی نخواهد کرد. نکات مشابه بسیار وجود دارد. صلح سادات، اردوگاههای آوارهها و... فکر ساختن فیلم عمر مختار، زمانی به نظر من رسید که در لیبی (تریپولی) بودم و سادات وارد بیتالمقدس شد. فکر کردم، این تسلیم است، تسلیم محض و از اینکه یک عرب بودم شرمنده شدم و بلافاصله فکر ساختن عمر مختار به نظرم رسید.
در مورد کارکردنتان در هالیوود، و وظیفهای که حس میکنید دارید، بگویید؟
فکر نمیکنم بتوانم اینجا بنشینم، و شکایت کنم که من را محاصره کردهاند و کاری نمیتوانم بکنم. این همیشه یک بهانه است برای شکست. مثالی که میتوانم بزنم مثل دانشجویی است که در امتحانات نمره کم میآورد و تقصیر را گردن استاد میاندازد که «یهودی» بود و من را رفوزه کرد. این، مزخرف است. اگر واقعاً بخواهید، موفق میشوید. اما به هر صورت اگر یهودی باشید همه چیز خیلی آسانتر میشود، پیشرفت هم سریعتر میشود. اما وقتی وارد مسئله فلسطین و اسرائیل میشوید، مقاومت بزرگی را حس میکنید. ولی در همین شرایط وقتی درباره تاریخ صحبت میکنید، و جنبههای مثبت را در نظر دارید مسئلهای پیش نمیآید.
زمانه عوض شده. ما در زمانی بحرانی زندگی میکنیم که وقایع روزبهروز رشد میکند و حاکی از یک تحول دائم است هر روز برای همه روشنتر میشود که جریان یک جنگ صلیبی در پیش است.
میتوانید بیشتر توضیح دهید؟
نمیتوانم دقیقاً بگویم ولی همین قدری که از طریق رسانههای خبری هر اتفاقی که میافتد، صحبت از تروریسم است یا مسلمان، میدانید در هر جا، وقتی صحبت از مسلمانان پیش میآید، بلافاصله تروریسم ترسیم میشود. آنها، چنین کردهاند.
فکر ساختن فیلم الرسالۀ، که برای اولین بار با ابعاد وسیع و بینالمللی طراحی شده بود درباره پیام اسلام و شخص پیامبر چطور شروع شد؟
دو چیز بود: اول بچههای من ـ
من با یک آمریکایی ازدواج کرده بودم. فرزندانم داشتند بزرگ میشدند و حس کردم باید چیزی به آنها آموزش دهم و نمیشد توسط کتابها و حتی قرآن به آنها در آن مرحله چیزی آموخت. آنها در اجتماع زندگی میکردند که همه چیز را به صورت تصویر میدیدند. در همان زمان من مشغول ساختن فیلمهایی مستند در گوشههای جهان بودم، و در آن زمان در فیلیپین بودم، به صورت یک فیلم سفری ـ بعد به یک جزیره کوچک رسیدم که در آنجا یک مسجد دیدم که از شاخههای درخت ساخته شده بود. این من را تکان داد، که در این نقطه دورافتاده مسجدی در یک جزیره میبینم و فکر کردم چیزی در این راستا باید انجام دهم. اول یک مستند بود ـ بعد بزرگتر و بزرگتر شد تا این شد.
شما قبل از آن، همهاش مستند کار میکردید؟
بله، زمینۀ کار من همهاش مستند بود. این قبل از الرسالۀ است. در دوران دانشگاه با دانشجویان زیادی از اطراف دنیا آشنا شدم که بعد از فارغالتحصیلی از طریق فرستادن گروههای فیلمبرداری با آنها فیلمهایی تهیه کردم. رشته اصلی من «تدوین» است. راشها میرسید و من آنها را مونتاژ میکردم. این است سینما.
سینما، یعنی تدوین. هر کسی که میخواهد کارگردان بشود و مونتاژ بلد نباشد، باید سینما را فراموش کند.
الرسالة، چقدر طول کشید تا آن را تهیه کنید؟
متأسفانه تولید آن آن قدر طول نکشید که مذاکرات برای به توافق رسیدن، به طول انجامید، مثل مذاکرات با مسئولین مذهبی که پنج سال کلاً طول کشید. که همهاش تولید نبود. در سال اول فقط مذاکرات بود، قانع کردنها بود، رفتن به الازهر، به مکه، پیش این عالِم رفتن، پیش آن عالم رفتن و... برایتان قبلاً در مورد آن بحث احمقانهای که با آن داشتم راجع به «صورۀ حرام» [به عربی یعنی: تصویر حرام است] و عکاسی از «سایههای منجمد» تعریف کرد. کلاً تولید، سه سال طول کشید و حتی وسط تولید در مراکش کار ما را متوقف کردند و باید از آنجا به لیبی میرفتیم.
مشکل چه بود؟
مشکل، خیلی احمقانه بود. ما تأییدیه دانشگاه الازهر را داشتیم ـ آنها سناریو را صفحه به صفحه مهر کردند. بعد آن را به مجلس الشیعه در لبنان بردیم، آنها هم آن را مهر کردند و به ما گفتند که باید از «رابط فیالعالم الاسلامیه» در عربستان سعودی اجازه بگیرید. آنها مثلاً جناح راست افراطی بودند. آنها فکر میکردند که همه ملحدند. الازهریها ملحدند. باید میرفتم آنجا و میفهمیدم چرا با آن مخالفاند. من به آنها درباره این «صورۀ حرام» گفتم که من در دانشگاه کالیفرنیا یاد گرفتهام که کسی که تئوری عکاسی و عدسیها را پایهگذاری کرد، یک مسلمان بود به نام «حسن ابن حیفا» و حالا ما اینجا، به اذان مسلمین داریم میگوییم که حرام است!؟
عکس فیصل در روزنامه بود، گفتم، این یک «صورۀ حرام» است؟ گفت که نه این اشکال ندارد، چون «انجماد سایه» FREEZING SHADOW است. میدانید آنها در حماقتشان باهوشاند. میگفت شما در سینما آن را به حرکت درمیآورید و به آن روح میبخشید و خلقت روح، فقط به خدا مربوط است.
من گفتم که اگر تصویر خودم را در آینه ببینم دلیل نیست که من یک روح خلق کردهام، و اگر من قادر بودم که روح خلق کنم، ارواح بسیاری برای تمام جهان عرب خلق میکردم. بعد به او گفتم، که در زمانی که ما داریم درباره «صورت حرام» جر و بحث میکنیم، آنها روی کره ماه مینشینند، چون همزمان با این واقعه بود، و در تلویزیون دیده میشد، بعد رئیس آنها از آن عقب فریاد میزند، اسمش «بز» بود، مفتی آنها بود، گفت آنها به روی کره ماه ننشستهاند، شما را فریب دادهاند، آن کرۀ ماه نیست، فکر کردم که فایده ندارد، بنابراین من بدون تصویب آنها، کار را شروع کردم ولی این مراحل دو سال طول کشید و بعد از اینکه تهیهکنندهها را یافتم، کار سه سال دیگر طول کشید.
مشکلی در حین فیلمبرداری داشتید؟
بله، تهیهکنندگان از مراکش، کویت و لیبی بودند. ما در مراکش فیلمبرداری میکردیم و نصف فیلم را تمام کرده بودیم که از ملک حسن تلفنی داشتم. نزد او رفتم،
به من تلگرافی از ملک فیصل نشان داد. که اگر هنوز آنها فیلم الرسالۀ را در مراکش فیلمبرداری میکنند، من به کنفرانس اسلامی رباط نخواهم آمد. پادشاه شرمنده شده بود و من میدانستم برای او کنفرانس، مهمتر از فیلم است و در آن زمان، ملک فیصل پادشاه پرقدرتی بود و به ما گفتند که شما سه روز فرصت دارید مراکش را ترک کنید. واقعاً سه روز بسیار مشکلی بود. دکور، صحنه، همهاش، آن اسمها، سلامها، ولی کجا میخواهیم برویم؟ هیچ جا ـ خیلی جاها را سعی کردیم، حتی اروپا، در اسپانیا، مالتا، یونان، قبرس، همهاش جواب نه بود، تنها جایی که باقی مانده بود، لیبی بود. من دستور دادم همه وسایل را سوار کشتی کنند و در بندر منتظر بمانند. با هواپیما به لیبی رفتم، برای دیدن قزافی، دفعه اول بود ـ به او توضیح دادم و بعضی از صحنههایی که فیلمبرداری کرده بودیم را نشان دادم. او کار را دید و بعد پرسید، مسئله چیست؟ برایش توضیح دادم، گفت این فیلم باید ادامه یابد و مسئولیت اتمام آن را قبول کرد.
شما دو ویرایش از فیلم را به عربی و انگلیسی فیلمبرداری کردید، چه انگیزهای باعث شد این کار را بکنید؟
سؤال جالبی است زیرا به لحاظ اقتصادی به نفع ما نبود، ولی به لحاظ زبان قرآن، احساس کردم لازم است فیلم را به زبان قرآن هم بسازم، و تا امروز از نسخه عربی بیشتر از نسخه دیگر لذت میبرم. منظورم این است که کلمه «الله اکبر» مفهومی خاص دارد مفهومی که GOD IS GREAT که آن را نمیرساند.
ما حدس زدیم که ساختن نسخه عربی، 25 درصد بیشتر خواهد شد. فکر کردیم بازیگران انگلیسی زبان،بازی میکنند، کنار میروند، گروه عربی بازی میکنند، همان صحنه، همان مکان ـ ولی چون اولین بار بود، حوادث غیرقابل پیشبینی بود. مسئلهای که کشف کردیم در زبان بود. بازیگر انگلیسی فیالمثل دیالوگی باید در حین راه رفتن تا نقطه مشخصی میگفت، کشف کردیم که به زبان عربی باید کلام بیشتری مصرف شود تا همان مطلب گفته شود، عربی، زبان پرشاخ و برگتری بود. بنابراین فهمیدیم که باید صحنه را بازتر کنیم، نورپردازی را وسعت دهیم و همه اینها خرج بیشتری را در بر میگرفت. فهمیدیم که چیزی به عنوان بازیگر بینالمللی وجود ندارد، اگر به هر دو بازیگر، همان زمینه و امکانات را بدهید، هر دو یک جور جواب میدهند. بعضی اوقات این بهتر میشد بعضی اوقات آن. برای بازیگرهای عرب، اول ترسناک بود. «عبدالله قیس» میگفت من نمیتوانم بعد از بازی «آنتون کویین» بازی میکنم؟ آنتونی کویین میگفت چطور من در مقابل یک عرب مسلمان نقش یک عرب مسلمان را بازی کنم؟ من هم پیش خودم گفتم خوب شد هر دو از هم میترسند. مسئله بعدی بر آن بود که چه کسی اول بازی کند. هر کدام میخواستند طرف مقابل اول برود تا او مشاهده کند. تصمیم گرفتیم که برای صحنههای داخلی، انگلیسیها اول بروند. تکنسینهای نور با بازیگران انگلیسیزبان هماهنگ بودند و الگوی خوبی برای عربزبانها بود. ولی برای صحنههای خارجی که عموماً سیاهیلشگر داشتند، عربها میرفتند که رابطه مستقیم با سیاهیلشگر برقرار میکردند و وقتی نوبت انگلیسیزبانها میشد، سیاهیلشگرها دقیقاً میدانستند چه کار کنند. به این ترتیب مسئله را حل کردیم و در آخر نسخه عربی، پولش را برگرداند، زیرا هر کسی یک نسخه ویدیویی برای خودش میخواست.
چرا در هر دو فیلم از آنتونی کویین استفاده کردید؟
سؤال خوبی است، زیرا همه فکر میکنند کس دیگری پیدا نمیشد. در الرسالة، آنتونی کویین، بهترین انتخاب برای «حمزه» بود. از لحاظ سنی و به لحاظ چهره که کاملاً عربی میشد. در عمر مختار هم همین طور او به لحاظ سنی عالی بود. عمر مختار، 75 ساله، بازیگری در همان حدود سنی میطلبید و چهرهای که خیلی شبیه خودش بود: آنتونی کویین.
نظرتان درباره سینما و کارکرد آن چیست؟
سینما از اول تا آخر الفبای سرگرمی است. شما نمیتوانید یک نفر را بر دارید، از یک جا به جایی بکشید و بعد برای او سخنرانی کنید. سینما، سرگرمی است، حالا هوش و عقل را باید از طریق عینی تفریح و سرگرمی رخنه داد. حتی سام پکین پا میگوید اگر شما، تماشاچی را مدت 2 ساعت کاملاً سرگرم کنید، فیلمتان به کل موفق است. من فکر میکنم. فیلم، اول سرگرمی است بعد چیز دیگر...
به لحاظ فن دکوپاژ، چه تفاوتی مابین دکوپاژ کارهای داستانتان و کارهای قبلی مستندتان وجود داشت؟
من به طریق نرمال دکوپاژ نمیکنم، که همه صحنهها را بهخصوص صحنههای داخلی را در جزئیات دکوپاژ کنم. دکوپاژ با جزئیات برای صحنههای جنگی بود. در این صحنهها، موضوع تدوین به درد میخورد. برای صحنههای داخلی، در ذهنم دکوپاژ میکردم. در حالی که کار میکردیم، همه چیز را تنظیم میکردم ـ روند بازیها و حرکتها را با دوربین تنظیم میکردم. در صحنههای جنگی ـ خیلی مهم بود که فریم به فریم تنظیم شود، و اینجا بود که زمینه مستندسازی من به درد میخورد.
بنابراین در صحنههای داخلی بدون دکوپاژ کار میکردید؟
بله، تقریباً در حد یک نقشه و با فلاشهای مختلف جهت بازیگران را مشخص میکردم، و به این ترتیب زوایای جدید پیدا میکردم.
پس فرق اصلی در دکوپاژ داستان و مستند در کار شما چیست؟
در کار داستانی، شما دکوپاژ را بر اصل ریتم تنظیم میکنید، ریتم، قصه، و در مستند، دکوپاژ بر اصل ساخت «داستانی». از داخل یک «نبود داستان» از تصاویر (ایماژها) استفاده میشود تا داستانی ساخته شود. در درام، تنها داستان و قصه را دارید و میخواهید آن را نرم و موزون بسازید، با ریتمی که حرکات حس نشود. اگر حرکات حس شود، موفق نیستید. ولی به هر صورت، مونتاژ در مستند زیباتر است. زیرا شما هم نویسنده هستید، هم کارگردان و هم مونتور. شما راش دارید و قصه را میسازید.
ارتباط سینما با ایمان و عقیده یک فرد چیست، با توجه به سابقه کارهای خودتان؟
سینما، زبان ارتباط است. شما، یا بیننده را به عنوان تماشاگر (بیتفاوت) دارید، یا اینکه درگیرش کردهاید با پرده، درگیرش کردهاید، یا به عنوان یک تماشاگر فقط ناظر است. وقتی با پرده درگیر میشوید، باید عاملی داشته باشید که تماشاچی قادر به برقرار کردن ارتباط با آن باشد. من فقط درباره الرسالۀ صحبت نمیکنم، درباره هر فیلمی میگویم. ایدهآلترین موقعیت برای یک کارگردان، وقتی یک شخصیت را میپروراند، اگر در پنج دقیقه اول فیلم، بینندگان، شخصیت را بشناسند و دوست داشته باشند، در آن صورت شما روی تماشاچی کنترل دارید. حال شما کاری کردهاید که او را دوست داشته باشند. اگر او گریه کند، تماشاگر گریه میکند، اگر بخندد، تماشاگر میخندد. هیچ فیلمی موفق نخواهد بود اگر تماشاگر نداند با چه کسی باید همدلی کند، برای چه کسی «کف» بزند. شما باید با یک طرف باشید و علیه یک طرف، این اساس درام است.
حالا میآییم سر عمر مختار که یک پیرمرد 70 ساله عرب بود. چه چیزی دارد که دنیا با او همدل شود؟ بنابراین از معلمی شروع میکنیم که به بچهها درس میدهد. این در هر جای دنیا که باشد، تماشاچی با آن ارتباط برقرار میکند، در ژاپن، در فیلیپین، در هر جا. و نه هر معلمی، معلم بچه که با بچهها انعطاف زیاد دارد، و بچههای کوچک بازیگوش و فضول. به طور اتوماتیک تماشاچی این «رد» (سیر) را دوست خواهد داشت. حالا من روی تماشاچی کنترل دارم و بنابراین خواهم توانست آنها را با خود همراه کنم. من هر موضوعی داشته باشم فرق نمیکند، مذهبی یا غیره، اگر تماشاچی با آن ارتباط برقرار نکند، اثر خیلی گم خواهد شد. آنها فقط نظارهگر خواهند شد و وقتی تماشاچی حس کرد که فیلم دارد او را موعظه میکند، درس میدهد، درس مستقیم، از پرده جدا میشود.
به طور غیر مستقیم، شما باید به قلب تماشاچی نفوذ کنید.
شما این را چطور آموختید از مدرسه یا در حین کار یا مطالعه یا...؟
خوب واضح است، از تجربه یعنی مدرسه این را به شما درس نمیدهد، از تجربه است. در مدرسه به شما آموزش میدهند پاسخ به دو سؤال اصلی را. تماشاچی ما کیست؟ و ما چه میخواهیم بگوییم؟ تماشاچی، اگر آفریقایی باشد، من یک کاراکتر سیاهپوست آنجا قرار میدهم. برای اینکه تماشاچی با آن ارتباط برقرار میکند و خودتان را نیز میگیرد، بهترین عکسالعمل، زمانی است که شما خودتان را روی فیلم ببینید. مثل فیلمهای خانوادگی، که خودتان را میبینید و چطور لذت میبرید، بعد از شما پسرتان، یا عیالتان بر فرض.
خب، نظرتان راجع به جشنوارهها و اهمیت آن چیست؟
فیلم را باید جلوی تماشاچی گذاشت، برای من فرق نمیکند، چند جایزه در کدام فستیوال گرفته، اگر تماشاچی آن را دوست نداشته باشد، حتی اگر شاهکار باشد، باید آن را روی طاقچه گذاشت. در رابطه با جذب تماشاچی ـ در الرسالۀ و با هدف جذب تماشاچی غربی، من صحنه مسیحیت را پر و بال دادم و برای جذب مسیحیان، ما صحنه مسیحیت و حضرت مریم را مفصّلتر کردیم.
کارگردان محبوب شما کیست؟ در جهان عرب و یا غرب؟
در جهان عرب درست نیست که من قضاوت کنم. چون کارهای زیادی ندیدهام ولی در سینمای غرب، «دیوید لین» است که فیلمهایش، فیلمهای یک کارگران است. هیچ چیز از کار بیرون نمیزند، نه بازی، نه دوربین. احساس میکنید که فیلم یک کارگردان است . در میان کارگردانان مدرن، «الیور استون» را دوست دارم.
کوروساوا چطور، از قدیمیها؟
کروساوا، کارگردان خوبی است، هنرمند بزرگی است، ولی من چندان به فیلمهایش علاقهای ندارم. کارهای سینماییاش قوی است ولی من را سرگرم نمیکند، حوصلهام سر میرود. البته شک ندارم که در کشور خودش بسیار دوستداشتنی است.
خب از سوژههای مورد علاقهتان بگویید، از عمر مختار و از کارهای آتی، از صلاحالدین و...
خیلی سوژههای دیگر بودند، عبدالقادر جزایری، عبدالکریم خطابی و خیلیها، ولی همه بعد از مبارزه تبعید شدند. به جز عمر مختار که حاضر نشد حتی تبعید شود. او میخواست در سرزمینش بمیرد. وقتی زمان نوشتن فرا رسید، مسئله فلسطین در ذهن من بود، صحنههایی تزریق کردیم که موازی بود. ایتالیاییها، تصور میکردند که لیبی جزء خاک آنهاست، مثل مسئله مشابه اسرائیل و فلسطین. ایتالیاییها میگفتند: سزار از کنار لیبی گذشت و به همین دلیل، لیبی جزئی از امپراتوری رم است، و به همین ترتیب، یهودیها از فلسطین گذشتند، بنابراین مال آنهاست. حال وقتی که فیلم را میبینیم این دو کشور را جایگزین کنید، میبینید که عین همان است. بنابراین به این ترتیب اگر من صلاحالدین را بسازم، من تصویری از وضع حالایمان ساختهام. دعوا مابین خودشان، تا وقتی که او آمد و سعی کرد آن را متحد کند، ایمانشان، آنها را متحد کرد و در آخر جوانمردی، اخلاقیات اسلامی، وقتی او اورشلیم را فتح کرد یک قطره خون نریخت. او خیلی جوانمرد بود. این نوشته ما نیست، تحقیقات خودشان است. نوشتههای کشیشان، محققین کلیسا.
بعد از صلاحالدین چطور؟
بعد از صلاحالدین، «آندلس». زیرا فقط نشان دادن جنگ درست نیست. ما فقط جنگجو نیستیم. ما، مسلمین به جهان تمدنش را دادیم. علوم پزشکی، شیمی. ولی البته نه مستقیم. یک قصه رمانتیک وجود دارد که در پسزمینه اینهاست. دانشگاهها آنجا هستند. در آندلس علم و تمدن وجود دارد. من دوست دارم به جهان بگویم موشکی که به کرۀ ماه رفت به علوم ما ارتباط داشت.
شخصیت اصلی «آندلس»، کیست؟
آندلس، توسط زنی فرمانروایی میشد، و «ابن المنصور» توانست به قدرت برسد از طریق رابطهای رمانتیک با آن زن. او قادر شد اسپانیا را تصرف کند، اسپانیا را متحد کند. ولی آن دوران طلایی بود. «طارق ابنزیاد» موضوعی نیست که ما بتوانیم به دنیا ارائه بدهیم. او اسپانیا را فتح کرده، آن را برای دنیای اسلام میشود ساخت ولی نه برای جهان غرب، چون کار او یک عمل استعماری بود در ابتدا، ولی بعد که یک تمدن شد میشود کار کرد.
درباره «شیخ شامل» در آذربایجان چطور؟
من اطلاعات زیادی درباره منطقه ندارم ولی وقتی آنها استقلال خودشان را به دست آوردند گفتم باید کاری کرد تا آنها را به اسلام برگرداند. خوب است که به آنها پیام داد. اگر چیزی از خودشان باشد، از قهرمانانشان، از همکاریشان در اسلام، بهتر است، و خب گشتم و به «شیخ شامل» رسیدم و این کتاب را گرفتم شمشیرهای بهشت؛ و به نادر (طالبزاده) میگفتم که باید آن را بسازد. چون مثل عمر مختار است، او جذب ایمانش است، در حال جنگ است علیه کمونیستها، و این سوژه خوبی است زیرا باعث میشود همۀ کشورهای زیر سلطه کمونیست، احساس افتخار کنند که مسلماناند و فکر میکنم، سوژه مهمی است و باید انجام گیرد و سوژههای دیگری وجود دارد که من آشنا نیستم که باید درباره آنها ساخته شود و در ارتباط با اسلام.
امروز سینمای جهانی در چه وضعی است و چه مسئله اساسیای دارد، ویدئو، تلویزیون و...
مسئلهای وجود ندارد، فقط مسئله نمایش دادن است. نه در فیلم ساختن، بلکه در نمایش آن. اول تئاتر بود، بعد تلویزیون، حالا ویدئو و کابل، روی چه کسی اثر میگذارد؟ صاحب سینما. مردم قبلاً مجبور بودند بروند سینما، حالا میتوانند خانه بمانند و میتوانند تلویزیون کابلی داشته باشند. صد کانال داریم. بنابراین اثر میگذارد روی صاحب سینما ولی روی فیلمساز، نه. تقاضای بیشتری برای فیلمسازی وجود دارد و من مشکلی نمیبینم.
در این کلیّت، نقش شیعیان را در کجا و چه میبینید؟
خوب من همیشه در لوسآنجلس هستم، نزدیکترین دوست من که میخواست همراه من بیاید یک شیعه است. ما همیشه صحبت میکنیم و بحث میکنیم. من یک آدم خیلی مذهبی نیستم. مذهب برای من مثل یک ملیّت است، یک فلسفۀ زیستن. بنابراین برای من، سنّی و شیعه، مسئله نیست. اسلام است. ولی چیزی که روی من تأثیر بسیار میگذارد، این است که در میان اهل تسنّن، باب اجتهاد بسته است. ولی در میان شیعیان از قبل هم این موضوع را میدانستم، که باب اجتهاد باز است. شیعیان فکر بازتری در این رابطه دارند. من اینجا آمدم و برایم ثابت شد که فکرشان بازتر است. از خودم میپرسم اگر بخواهم شیعه شوم باید چه بکنم، چکار کنم؟ حالا فرض کنید که بپرسم میخواهم شیعه شوم. چکار باید بکنم؟ بگویم یا علی ولی الله؟ همین؟ خوب این را که همیشه میگوییم.
میخواهید شیعه شوید؟
خوب البته نه همین حالا. همیشه دوست دارم درباره شیعه بدانم، زیرا دوستم در لوسآنجلس که شیعه است، اهل سوریه. او یک شیعه متعصّب است و ما همیشه با هم شوخی میکنیم. ولی همیشه این فکر باز وجود دارد.
و این برای شما محور است؟
بله محور است ـ من به لحاظ سیاسی، شیعه هستم، به لحاظ سادگی در ایمان، سنّی هستم، و بالاتر از همه یک مسلمانم و دشمنان روی این کار میکنند این مشکل بزرگ بعدی ما خواهد بود. میخواهند خون بریزند. میدانم که در افغانستان دنبال این هستند. با سنّی و شیعه هم کاری ندارند. سه، چهار گروه که با هم میخواهند بجنگند و آمریکا دنبالش هست. در زمان جنگ ایران و عراق هم میدیدم. دلشان میخواست ادامه پیدا کنند، از طریق انعکاسش در رسانهها مشهود بود. که بگذار همدیگر را بکشند، و برای خرید اسلحه خرج کنند. الان دنبال همین دعواها هستند. در عربستان سعودی دارند این را جا میاندازند که شما اگر شیعه باشید کافرید. زیرا میترسند، و میخواهند مردم را استثمار کنند.
خب از سفرتان راضی هستید؟
بله، کاملاً. خیلی خوشحالم از آشنایی با شما، با ایران.
برمیگردید؟
انشاءالله.
نظر شما