خبرگزاری شبستان: "دنیا، عندالمعصومین دو وجه دارد؛ دنیای مذموم و دنیای ممدوح. از یک وجه کاملا روشن است که اصل دنیا پست است چون انسان برتر از دنیاست پس من برای دنیا نیستم اما دنیا برای من است. اصلا مسأله در داشتن و دارایی نیست. این اموال بنا بود در استخدام من باشد اشکالی ندارد اما من آرام آرام به استخدام اموال و دارایی هایم درآمده ام. آن ها آن بالا نشستندو من غلام حلقه به گوش شدم. پس آن روح آرامش و طمأنینه را از دست دادم. این همان دو وجه دنیای ممدوح و مذموم است. دو وجه دنیایی که در آن انسان، سواره است یا پیاده. دنیا برای اوست یا او برای دنیاست. انسان راکب است و دنیا مرکب یا نه، دنیا راکب است و انسان، مرکب."
بخش دوم گفتگوی سرویس قرآن و معارف خبرگزاری شبستان با آیت الله دکتر روح الله قرهی، رئیس حوزه علمیه امام مهدی (عج) به تببین تفاوت میان غم شادی آور و شادی غم افزا و ماهیت و جوهره شادی اصیل اختصاص دارد.
- نکته ای که گاهی در محافل به صراحت یا به کانیه مطرح می شود درباره این است که عزاداری هایی که در مناست های مذهبی صورت می گیرد جامعه را در فضای غم و اندوه و ماتم می برد و این برخلاف آن چیزی است که ما در یک جامعه بانشاط و شاد دنبال می کنیم. دیدگاه جنابعالی در مواجهه با چنین افکاری چیست؟
- خب از چند زاویه می توان به این بحث پرداخت. اجازه بدهید اول از همه این را بگویم که ما در روایات داریم از امام صادق (ع) که فرمودند: شیعیان ما از طینت و خاک ما آفریده شده اند. وقتی شیعیان ما چنین خلقتی دارند یفرحون بفرحنا / با شادی ما شاد می شوند و یحزنون بحزننا / از حزن و اندوه ما هم محزون و اندوهگین می شوند.
اما نکته مهم و اساسی که در این زمینه وجود دارد داوری و قضاوت ما درباره جنس گریه ها و غم هایی است که در مناسبت های اندوه بار شیعه وجود دارد. برای این که مراد و منظورم را بیان کنم استناد می کنم به گفته ای منصفانه و تیزبینانه از دکتر ژوزف، جامعه شناس و مورخ فرانسوی که می گوید: شیعه در صورت ظاهر، عزاداری و حزن و اندوه دارد اما وقتی آن لایه های سطحی را کنار می زنیم می بینیم پشت این غم و اندوه و سوگ، موجی از تحرک و پویایی و نشاط جریان دارد.
عموما این طور است کسی که حزن و اندوهی دارد می رود گوشه ای در خود فرو می رود، کز می کند و اشک می ریزد اما شیعه این گونه عزاداری نمی کند. وقتی عاشورا می شود عزاداران شیعی می ریزند در کوچه و بازار و معابر و خیابان ها، این غم کاملا تظاهر بیرونی دارد. آن جامعه شناس فرانسوی می گوید شیعیان به خاطر این در روز عاشورا با آن دستجات عظیم عزاداران و سوگواران بیرون می آیند تا فرهنگ خودشان را تبیین کنند. شما وقتی یک عزادار – در آن تعریف روزمره اش – هستی، در گوشه ای می نشینی و در گوشه ای در خود فرو می روی اما کسی که می آید فریاد می زند و زمین و آسمان را با "یا حسین حسین" پر می کند و به سر و سینه می زند معلوم می شود که این اتفاق، قابل تبیین با همان گزاره های روزمره درباره سوگ و عزاداری نیست.
گاهی می بینیم به طعنه، ما را امت عزادار می نامند اما به این موضوع توجه نمی کنند که خیلی جاها با همان خنده هایی که به دنبال اش بوده اند به آن شادی مد نظر نرسیده اند. از آن طرف شاید به چشم خود دیده باشند که چگونه با اشک ریختن سبک شده اند و احساس بهجت و شادی درونیرا با اشک و گریه تجربه کرده اند. بعضی وقت ها شما با اشک ریختن به آن شادی درونی می رسید و حس می کنید آن سنگینی بغض گلویتان برداشته شده و گره هایی که در ذهن و روح شما بوده با گریستن باز شده و حالت انبساط و افتتاح دارید. از آن طرف هم صدق می کند یعنی گاهی بیش از حد خندیدن، انسان را غمناک می کند. خنده بیش از حد خصایصی دارد که انسان را از آن حالت شاد بودن حقیقی دور می کند و ناراحتی و غم می زاید.
- نکته ای که به ذهنم می رسد این است که اشتراک الفاظ و واژه ها در این جا رهزن معنی و برداشت هاست. مثلا وقتی ما واژه خنده را می شنویم گمان می کنیم درباره یک اتفاق واحد با نتایج واحد سخن می گوییم اما وقتی کمی دقیق تر می شویم موضوع فرق می کند. می بینیم جنس خنده های هر فرد بر اساس باورها و آموزه هایی که او به آن عمل می کند با دیگری متفاوت است. امکان دارد شما به چیزی بخندید که مرا مسرور نمی کند و برعکس. دیدگاه تان در این باره چیست؟
- این پرسش مهمی است. خنده و غم، متصل به درون آدمی است و از درون آدمی تغذیه می کند بنابراین روایتگر همان چیزهایی است که در قلب و ذهن آدمی در جریان است. امیرالمومنین علی (ع) درباره کیفیت خنده پیامبر می فرمایند: کان ضحک النبی التبسم / خنده پیامبر (ص) تبسم بود. حضرت می فرماید: یک روز پیامبر بر گروهی از انصار می گذشتند. ملاحظه فرمودند گروهی از انصار با هم نشسته اند و قاه قاه می خندند. فرمودند ای جماعت! هرکس از شما که آرزوها فریبش داده و در کارهای خیر کوتاهی می کند و به عمل خیر کم تر می پیوندد باید سری به گورستان بزند و عبرت بگیرد. یاد مرگ باشید که مرگ، لذت ها را در هم می پیچد ومی شکند.
امیرالمومنین راجع به صفت های مومن به این نکته ظریف و زیبا اشاره می کنند که: ان ضحک فلا یعلوا صوته سمعه / صدای خنده مومن از گوشش فراتر نمی رود. ما در روایات مان این را داریم که: من کثر ضحک ذهبت هیبته / کسی که زیاد بخندد هیبتش از بین می رود.یا در جای دیگر امیر مومنان که علم خداست و ما درباره ایشان این تعبیر را داریم که پیامبر فرمودند انا مدینه العلم و علی بابها / من شهر علم هستم و علی دروازه ورود به این شهر، چنین شخصی که دریای حکمت ها در قلب او گشوده شده است می فرماید: من کثرت ضحک مات قلبه / کسی که زیاد بخندد قلبش می میرد.
- یک پرسشی هم درباره غم مطرح کنم. همچنان که جنس شادی آدم ها با هم متفاوت است و شما به آن اشاره کردید جنس غم ها و تأثیر این غم بر آدم ها نیز متفاوت است. یک وقتی کسی غصه ای دارد اما این غصه و غم، مبارک و بالابرنده است چون غم او به مقصدی مبارک و متعالی می رسد. یک وقتی هم غم مچاله کننده است؛ غم حرص و ولع دنیاست و فرد را در درون دچار قبض می کند. چرا ما کم تر به این ظرافت ها توجه می کنیم و حکم واحد درباره همه آن ها می دهیم؟
- ببینید. شما زمانی در درن به آن آرامش و صفای باطنی می رسید که خنده تان در موضع خنده باشد و غم تان هم در موضع غم. این طور نیست که انسان برای این که به آن شادی برسد کار و زندگی را رها کند و فقط دنبال سوژه خنده باشد. انسان شاد، شادی هایش را پیدا می کند حتب در دل غصه هایش، یا به عبارت دیگر شادی از انسان شاد جدا نمی افتد و همراه او می آید. ما در روایات مان داریم که هم خنده بیجا مذموم است و هم غم بیجا. امیرالمومنین علی (ع) درباره خنده بیجا نکته ای عالی را متذکر می شوند و می فرمایند: از ناخردی انسان همین بس که بدون تعجب بخندد. به تعبیر ما الکی بخندد. این که واقعا گاهی ما می بینیم که این تفکر تبلیغ می شود و مثلا می پرسند شما در روز چقدر می خندید یا از مخاطب می خواهند که بخند! بخند! بخند! همه با هم بخندیم و ... نشان می دهد ما هنوز متوجه آن ظرافت ها نیستیم.
- رابطه زندگی شاد و شاد زیستن را با مرگ اندیشی چطور می بینید؟ با وجود آن که ممکن است بسیاری از ما تصور کنیم که مرگ اندیشی و شاد زیستن، قابل جمع با هم نیستند اما به نظر می رسد یکی از محرک های شاد زیستن همین مرگ اندیشی باشد.
- ما روایت در این باره زیاد داریم که بسیار به یاد مرگ باشید و به قبرستان ها بروید. حالا چرا باید به قبرستان ها رفت؟ مگر در قبرستان ها چه خبر است؟ عده ای از دنیا گذشته در قبرستان ها خفته اند. چرا ما به جایی که مرده ها در آن دفن شده اند برویم؟ چرایی این پاسخ در بیان معصومین ما آمده است؛ برای این که مومن وقتی یاد مرگ می کند اتفاقا تلاش اش بیشتر می شود. شما یک وقتی یاد مرگ می افتید و آشفته می شوید و دست از کار می کشید یک وقتی هم یاد مرگ می افتید و تلاش و کارتان مضاعف می شود.
این نکته مهمی است. وقتی مومن، مرگ را پیش روی خود می بیند، انگیزه و پویایی اش بالاتر می رود. امام حسن عسگری (ع) می فرمایند: ان کثره الموت هدم اللذه / یادآوری مرگ، لذات دنیا را از بین می بردو شما را به مشغولی هایدنیا می کشاند. خب این یعنی چه؟ یعنی چه که یاد مرگ، شما را به مشغولی های دنیا می برد. انسان وقتی به عینه و به یقین می بیند که دنیا مزرعه آخرت است و هر آنچه که در این جهان بکارد در جهان دیگری درو خواهد کرد تلاش اش مضاعف نمی شود؟ شادی اش بیشتر نمی شود؟نشاط نمی یابد که اگر گندم بکارد در آن دنیا هم همان گندم را به او خواهند داد و ذره ای از اعمال او نزد پروردگار نادیده گرفته نخواهد شد؟
شما وقتی به قبرستان می روی تازه متوجه می شوی میان این همه مرده خفته در خاک، تو هنوز زنده ای. هنوز حق حیات و جبران داری و حق زیستن از تو سلب نشده است. شکر می کنی که الحمد لله خداوند به من اجازه زیستن داده است، پس من تلاشم را مضاعف می کنم. احساس زنده بودن داری و به این فکر می کنی حالا که این طور است باید شکر این زندگی را به جا آوری. جز این است که همه این افکار در قلب آدمی بهجت آفرین است؟
- جناب قرهی! یک چیزی هم که باز در همان دایره اشتراک الفاظ می گنجد، مفهوم دو وجهی دنیاست. این که اتفاقا بعضی ها باید نسبت به دنیا سرد شوند تا به آن شادی درونی دست پیدا کنند و برعکس بعضی ها باید نسبت به دنیا گرم شوند تا شادی را تجربه کنند. یعنی یک وقتی شما تلاش می کنید اما این تلاش در خدمت حرص و طمع و افزون خواهی و خودخواهی است یک وقتی هم تلاش می کنی و این تلاش برای خدمت به خلق و دیگرخواهی است. ظاهرا هر دو هم کار برای دنیا است اما دو مقصد کاملا متفاو ت را در پیش گرفته است. یعنی جایی می خواهی به شادی برسی اتفاقا باید دنیا را دنبال کنی و جایی اما از دنیا سرد شوی.
- این مفهومی که اشاره می کنید در بیان معصومین ما مطرح شده است. دنیا، عندالمعصومین دو وجه دارد؛ دنیای مذموم و دنیای ممدوح. از یک وجه کاملا روشن است که اصل دنیا پست است چون انسان برتر از دنیاست پس من برای دنیا نیستم اما دنیا برای من است. اگر پول برای من است اشکال ندارد اما اگر من برای پول باشم و زندگی ام به یک تسلسل بسته پول درآوردن تبدیل شود محل اشکال است. بعضی ها می بینید یک ماشین خریده اند و زندگی شان شده همان ماشین. مثل یک بت پرستش اش می کنند. قرار بر این بوده که ماشین، متعلق به آن ها باشد اما در واقع آن ها متعلق به ماشین شده اند. قرار بر این بود که ماشین، آن ها را این جا و آنجا ببرد و مرکب باشد اما آن ها مرکب ماشین شان شده اند. یک خش که روی ماشین شان می افتد انگار بر جان و روح شان خش افتاده است. ما گاهی چنان به خانه و ویلا و ماشین مان دلبستگی پیدا می کنیم که حتی فکر جدا شدن از این ها آزارمان می دهد چون با آن ها یکی شده ایم بنابراین نمی توانیم به آن شادی عمیق برسیم. اصلا مسأله در داشتن و دارایی نیست. این اموال بنا بود در استخدام من باشد اشکالی ندارد اما من آرام آرام به استخدام اموال و دارایی هایم درآمده ام. آن ها آن بالا نشستند و من غلام حلقه به گوش شدم. پس آن روح آرامش و طمأنینه را از دست دادم. این همان دو وجه دنیای ممدوح و مذموم است. دو وجه دنیایی که در آن انسان، سواره است یا پیاده. دنیا برای اوست یا او برای دنیاست. انسان راکب است و دنیا مرکب یا نه، دنیا راکب است و انسان، مرکب.
شما می دانید که اولیای خدا وقتی به رجب المرجب می رسند از خدا می خواهند که به آن ها طول عمر بدهد تا اجازه ورود به ماه رمضان و روزه داری و درک فضیلت شب های قدر را داشته باشند، چون ماه رمضان حتی خواب اش هم عبادت و نفس های روزه دار تسبیح است. یک آیه در ماه رمضان بخوانی انگار یک بار ختم قرآن کرده ای. ماه رمضان شبی دارد که به اندازه یک عمر طولانی انسان است. خب مومن زیرک است و از خدا می خواهد که در دنیا بماند نه به خاطر این که نخود و لوبیا و گوشت و عدس و برنج بخورد. نه! می خواهد برای آخرت خود بیندوزد.
- پس آن نیت درونی آدم ها در مواجهه دنیا می تواند آن ها را به وادی شادمانی یا غم بکشاند، به حس برخورداری یا محرومیت؟
- دقیقا! هیچ کس مخالف برخورداری از نعایم دنیا و رسیدن به شادی نیست. اگر کوه و دریا و جنگل بد بود خدا خلق نمی کرد، خدا نمی گفت" سیروا فی الارض". شما هرچقدر در این زمین بگردی بگرد. از مواهب اش در جهت شادی درونی ات سود ببر اما وقتی آدم ها همین دریا و کنار ساحل را تبدیل به ابزار نمایش تن و عریانی می کنند معلوم است که آنجا بودن، آن شادی عمیق را به انسان نخواهد داد . یک وقتی شما می روید جنگل و می بینید آدم هایی آنجا آمده اند که نه تنها هیچ بهره ای از موسیقی جنگل ندارند بلکه با ترانه ها و موسیقی های مبتذل، اسباب مزاحمت آدم هایی هستند که آمده اند از جنگل و موسیقی اش، از سکوت و صدای پرندگانش، از صدای آب و وزش نسیم اش بهره ببرند در حالی که بهترین و دلپذیرترین موسیقی همانجا هست اما چون بعضی ها غرق در خودخواهی ها و تمایلات خود هستند اجازه نمی دهند که جنگل، موسیقی اش را بگوش آن ها برساند، خب چگونه می توان به این نتیجه رسید و امیدوار بود که این آدم ها بتوانند آن شادی عمیق را دریافت کنند.
عالم، عالم اثر و موثر است. بدی ها و خوبی ها در عالم اثر می گذارد. خوبی و بدی را جنگل هم می فهمد و به انسان هایی که حرمت نمی گذارند و هوا و زمین آنجا را آلوده می کنند لعنت می فرستد. کسی با تفریح مخالف نیست. اگر کسی منصف باشد می فهمد که این حرف ها موضع گیری علیه شادی و انبساط خاطر نیست موضع گیری علیه خودخواهی و کفر نعمت است. انبیاء الهی نیامده اند که با شادی آدم ها مخالفت کنند اما اگر کسی گمان نکند با شهوت رانی می تواند به شادی برسد معلم است که انبیا می خواهند این جهل را بزدایند. انبیای الهی نیامدند با شهوت مخالفت کنند اما در برابر شهوت رانی ایستادند. آن ها با دنیا مخالف نبودند، با غرق شدن در دنیا و مرکب دنیا شدن مخالف بودند. آن ها با نعمت ها مخالفت نکردند اما با اسراف و تبذیر و هدر دادن نعمت ها مخالفت کردند و همه این ها به خاطر آن بود که آدمی به آن شادی های اصیل و حقیقی برسد.
پایان پیام /
نظر شما