به گزارش خبرگزاری شبستان از بوشهر و به نقل از سایت پارس خلیج، جانباز غلامحسین آبدونی رزمنده 86 ساله شهر دوراهک کسی که 42 ماه از عمر خود را در جبهه گذراند و در زمان جنگ تمام گوسفندان خود که 500 راس بود فروخت تا خرج جبهه کند امروز سه سال است که منزلشان آب ندارد.
جانبازان دلاورانی هستند که هر کدام به زیباترین شکل مشق عشق، بزرگی و ایثار را بارها و بارها در جبهههای شرق و غرب و جنوب کشور نوشته و در جبهههای مقدس رد پایی از خود به یادگار گذاشتهاند.
این ها سواران جدا مانده از کاروان شهدا هستند که در تمام این سالها، شب و روزشان را به امید رسیدن به این کاروان با زخمها و یادگارهای دوران دفاع مقدس سر کردهاند.
اگر چه بسیاری از این عزیزان، پاداش شجاعتشان را از خدای سبحان گرفته و به مقام عظمای شهادت نایل آمدند، اما اگر به دقت به جاده زندگی نگاه کنیم، سوارانی را میبینیم که همچنان چالاک و چابک به سمت نور در حرکت هسند.
وقتی صدایش کردم هیچ نگفت آنطرفتر خانمش گفت «گوشهایش نمیشنود با صدای بلند و از نزدیک گوشهایش با او حرف بزن»، با صدای بلند گفتم پدر جان من یک خبرنگارم لطفا از زمان حضورتان در جبهه و جنگ برای مردم بگو؟ وقتی نام جبهه را شنید اشک تمام صورتش را گرفت گفت: 60 ساله بودم که به فرمان حضرت امام خمینی تمام گوسفندانم را فروختم و به جبهه رفتم و 42 ماه در مناطق جنگی مجنون، کوشک، بصره، آبادان و ناوتیپ امیرالمومنین حضور داشتم و از ناحیه گوش جانبازهستم.
غلامحسین آبدونی این را که میگوید برای لحظهای بیشتر و بیشتر در خود جمع میشود سرش را پائین میاندازد و دستانش را به فریاد اشکهای بیامانی که بر پهنه صورتش شلاق میزند میبرد.
از او پرسیدم پدر جان چرا گوسفندانت را فروختی؟
او گفت: در اوایل جنگ تحمیلی دامداری داشتم اما برای کمک به رزمندگان اسلام همه 500 راس دام خود فروختم و خرج جبهه کردم تا بتوانم نقشی هرچند کوچک برای حفظ کشورم ایفا کنم.
گفتم چرا به جبهه رفتی تو که سنی ازت گذشته بود؟ بدون هیچ اجباری به جبهه حق علیه باطل رفتم و افتخار می کنم که نقشی کوچک در سربلندی ملتی بزرگ داشته ام و هیچ گاه از این جهاد فی سبیل لله پشیمان نیستم.
وقتی از او پرسیدم تنها آررویت چیست؟ دوباره اشک هایش سرازیر گشت چرا که او تنها آرزوی خود را شهادت در راه خدا ذکر کرد و گفت: آرزو داشتم همچون پیرمردهای اصحاب امام حسین (ع) به درجه شهادت برسم اما این لیاقت نصیبم نشد.
جانبازی یکه و تنها در گوشه ای از اتاق روی رختخواب خود سالهاست خوابیده است اما بازهم راضی است و وقتی پرسیدم چه انتظاری از جوان ها داری؟ با گریه بارها برایم تکرار کرد جوانان انقلاب را تنها نگذارند.
در ادامه پای درد دل همسر این جانباز گرانقدر نشستیم
این پیر رزمنده خواسته های خود را از مسئولان نظام اینگونه بیان کرد: از مسئولان میخواهم جانبازان را که یادگاران روزهای جبهه و جنگ هستند را به امان خدا رها نکنند و زمانی به یاد آنها بیفتند که دیگر دیر باشد.
او می گفت که سه سال است که به ما امتیاز آب خانگی نمی دهند و ما از داشتن آب محروم هستیم و بارها به اداره آب مراجعه کرده ایم اما به بهانه های مختلف از دادن انشعاب آب خانگی ما را محروم کرده اند و میگویند باید دیوارتان را عقب نشینی کنید تا بتوانیم به شما امتیاز آب بدهیم .
همسر این جانباز می گفت: خانه ما لوله کشی گاز ندارد و حقوقی که از طرف بنیاد جانبازان هم دریافت می کنیم صرف هزینه های درمان و بیمارستان ما می شود از مسئولان میخواهیم که راهی پیدا کنند و ما نیز از این نعمت خدادای که همه مردم از آن استفاده میکنند بهرمند شویم.
پایان پیام/
نظر شما