به گزارش خبرنگار سینمایی شبستان، فیلم سینمایی «ملبورن» به کارگردانی و نویسندگی نیما جاویدی و تهیهکنندگی جواد نوروزبیگی در سال ۱۳۹۲ ساخته شد و از سوم دی ماه جاری در گروه آفریقا به روی پرده رفته است.
نیما جاویدی در کارنامه خود ساخت چندین فیلم کوتاه و تیزر دارد و ملبورن اولین ساخته بلند سینمایی وی است که از سوی کارشناسان بسیاری تحسین شده است. این فیلم در جشنوارههای بین المللی بسیاری شرکت و جوایزی را از آن خود کرده است. ملبورن همچنین در سی و دومین جشنواره بین المللی فیلم فجر در بخش نگاه نو، نامزد دریافت جایزه بهترین فیلم و کارگردانی بود.
به بهانه اکران عمومی این فیلم با کارگردان و تهیه کننده فیلم «ملبورن» قرار مصاحبهای گذاشتیم و با آنها درباره این فیلم به صحبت نشستیم که در زیر متن مشروح آن را میخوانید.
* آقای جاویدی کمی در مورد رزومه تحصیلی و کاری خود توضیح دهید و بفرمایید چطور به سینما وارد شدهاید؟
سوم دبستان بودم که اولین مثلا نمایشنامهام را نوشتم؛ از آن زمان تا چیزی بود مثل نمایشنامه که آن را به طور مشترک با احسان خوشبخت که منتقد و تحلیلگر سینماست و الان در انگلستان سینما میخواند نوشتیم؛ مادرانمان معلم همان دبستانی بودند که در آن درس میخواندیم و زنگهای تفریح در کلاسها و برای بچهها اجرا میکردیم. مقطع پیش دانشگاهی، در تئاتر دانشآموزی فعال شدم و زمانی که 17 ساله بودم فیلمی ویدئویی ساختم که البته در کارنامه کاریام وجود ندارد. خودم در آن فیلم بازی میکردم و متاسفانه نسخهای از آن ندارم. اولین فیلم کوتاهم را در سال 78 ساختم که چند جا جایزه هم گرفت و از آن به بعد حدود 7 فیلم کوتاه، فیلمهای مستند و تعدادی تیزر تلویزیونی ساختم. اما از سال 1380 به صورت جدی برای ورود به سینما تصمیم گرفتم و چون دنیای مستند و فیلم کوتاه متفاوت از سینما و به ویژه فیلمنامهنویسی است، در حوزه کارگردانی و فیلمنامهنویسی به مطالعه و تحقیق پرداختم. چون تحصیلات من در رشته مکانیک سیالات بود میتوان گفت که به صورت خودآموخته اما به نوعی آکادمیک سینما را آغاز کردم به این معنی که هر مطلبی که به دست میآوردم را میخواندم و آرشیو بزرگی از فیلم داشتم و طبیعتاً فیلمهای بسیاری میدیدم.
* از کجا و چرا ایده «ملبورن» خلق شد؟
مانند هر سینماگر دیگر پروسه کار برای من این گونه بود که یکسری ایده اولیه چند خطی داشتم و یکی از آنها هم ایده اولیه ملبورن بود. وقتی دو ماه روی این ایده کار کردم به این فکر کردم که این ایده از کجا به ذهنم رسیده است و متوجه خاطرهای شدم که چندین سال قبل برایم پیش آمده بود. شش هفت سال پیش با دوستانمان که بیشتر زوجهای جوان بودند، سفری داشتیم. در میان همسفران زوجی هم بودند که بچه کوچکی داشتند. یکی از روزها، همه به پیادهروی رفتند اما من حوصله نداشتم، ماندم و از بچه که خواب بود، نگهداری کردم. اما بعد از چند ساعت نگران شدم که چرا این بچه بیدار نمیشود. سر و صدا کردم و خوشبختانه بیدار شد، اما این نگرانی و تجربه از آن زمان در ذهنم بود و رهایم نمیکرد و در ناخودآگاه من ثبت شده بود و خلاصه اینکه ایده اولیه از آنجا آمد.
به نمادسازی در سینما اعتقادی ندارم
* آیا واقعا شما قصد روایت آن حس و حال و اتفاق و چالش را داشتید یا این فیلم نمادی برای نمایش موضوع و یا رفتارهای دیگری در دل جامعه این روزها است؟
اساساً به نوشتن از طریق نمادسازی اعتقادی ندارم و فکر هم نمیکنم که در آینده به سمت این موضوع بروم. من همیشه به دنبال تعریف کردن داستانی جذاب بودم و این ایده هم بخشی از هدفم بود و احساس کردم که از این ایده، داستانی جذاب خلق میشود و میتواند مخاطب را بر صندلی سینما نگه دارد و او را با یک تجربه عاطفی جدید مواجه کنم. پروسه نوشتنم نیز مدام در خدمت هر چه جذابتر و پیچیده کردن داستان بود و نه رساندن محتوا و اندیشه و مفهومی خاص؛ و اعتقادی نیز به بحث نماد در این جنس سینما ندارم و به نظرم جایگاهی ندارد. در فیلم ملبورن هم چیزی به عنوان نماد وجود ندارد و من از این نوع کار فاصله میگیرم و برای خودم هم چیزی به عنوان سمبل و نشانه در نظر نمیگیرم، چون اعتقاد دارم ساحت داستان مهمتر از این نگاه است که بخواهیم آن را محدود کنیم.
«ملبورن» را صد درصد برای مخاطب داخلی ساختم
این ایده و فیلم برای چه قشری از مردم و با چه تاثیری خلق شده است؟
هدف اولیهام این بود که ملبورن را برای مخاطب داخلی بسازم و ایده و ایدهآلم این بود که فیلم ملبورن برای هر مخاطبی از نوجوان تا کهنسال قابل درک باشد و خوشبختانه عکسالعملهایی که از مخاطب دریافت کردم خیلی خوب بود. طبیعی است که ممکن است برخی هم وقتی از سینما بیرون میآیند فیلم را دوست نداشته باشند که کاملاً به این دسته از مخاطبین فیلم هم احترام میگذارم و این بر میگردد به اینکه شاید تنش و استرس موجود در فیلم برای این عده، بیشتر از حد ظرفیتشان بوده است، اما اتفاقی که در بیشتر موارد افتاده، این است که تا آخرین لحظه مخاطب را بر صندلی نگه میدارد.
مخاطب بعد از دیدن فیلم میپرسد اگر من بودم چه کار میکردم؟
زمانی که ملبورن در دنیا نیز مورد توجه واقع شد برایم شگفتآور بود و فکر میکنم این به خاطر پایه انسانییی است که فیلم روی آن بنا نهاده شده است. از خانم 85 سالهای که در توکیو به شدت با فیلم درگیر شده بود و میگفت نفسش تا پایان فیلم در سینه حبس شده، بگیرید تا 17 داور جوان 16 تا 25 ساله اسپانیایی که در فستیوال فیلم گیخون جایزه بهترین فیلم از نگاه داوران جوان را به ملبورن دادند و میگفتند به اتفاق به این رای رسیدند و با هیجان راجع به فیلم حرف میزدند.
هدفگذاری خاصی در ارتباط با قشر مخاطب نداشتم و هرگز هم نگفتم که فیلم را برای قشر روشنفکر میسازم یا برای افراد بالای 30 سال؛ بلکه هدفم این بود که این فیلم برای مخاطبان نوجوان تا پیر تاثیرگذار باشد. یکی از جملاتی که بیشتر مخاطبان داخلی و خارجی در پایان فیلم به آن فکر و بیان میکنند این است که اگر من بودم چه کار میکردم؟ وقتی این سوال مطرح میشود بسیار خوشحال میشوم چراکه فکر میکنم فیلم کار خودش را کرده است.
«ملبورن» فاصله ایرانیان را با اروپاییان کم کرده است
از سویی دیگر فیلم ناخواسته این کار را می کند که فاصله من نوعیِ ایرانی با کسی که در اروپا و یا هر جای دیگر جهان زندگی میکند را مخصوصا از منظر کیفیت زندگی کم می کند. به نظر میرسد با فیلم هم به خاطر تاکید بر اشتراکات انسانی راحتتر برخورد میکنند. در واقع خودشان را به راحتی جای ما میگذارند و به نظرم این میتواند در تصویر درستی که از ما به دنیا معرفی میشود موثر باشد. طبیعی هم هست؛ به هر حال در هر جای دنیا، ترس را مثل ما متوجه میشوند، از مسئولیتپذیری به اندازه ما درک دارند، تردید را درک میکنند و تبعات دروغ برایشان مشخص است. مردم بعد از تماشای فیلم، با تعجب از ایرانیها یاد میکردند که آنها هم زندگی مدرنی دارند، گوشی آیفون و اینترنت دارند و ماشینهای مدل بالا سوار میشوند و در شبکههای اجتماعی عضو هستند! نمی دانم چرا بعضی از آنها فکر میکنند ما در ایران در بیابان و با امکانات خیلی کم زندگی میکنیم. به نظر می رسد مسائلی را خلاف آنچه تا به حال در رسانههایشان در مورد کشور و مردم ما به آنها گفته شده است، در این فیلم می بینند.
قرار گرفتن در موقعیت آدمهای فیلم و انجام همان رفتار!
* اما این خانواده ایرانی به ارزشهای رسمی مورد قبول جامعه ایرانی از جمله امانتداری، ترس از خدا و ایمان پایبند نمیماند! و تاثیری که بر مخاطب جهانی دارد چگونه خواهد بود؟
باید در نظر گرفت که این خانواده در چه شرایطی به این ارزشها پایبند نمیماند؟ و اگر درباره تاثیر جهانی آن سوال میکنید باید به منِ کارگردان که در تمامی اکرانهای خارجی حضور داشتم، استناد کنید. من تنها کسی هستم که میتوانم آدرس دقیق نقدهایی که بر فیلم نوشته شده و نقطه نظرات مردمی در خارج از ایران را بدهم که اتفاقاً برعکس این دیدگاه شما بودند، از نقد پیتر دبروگ در مجله ورایتی گرفته که معتقد است فیلم فاصله مخاطب غربی با سینمای ایران را کم می کند تا مصاحبه با مجله نيسميزين (nisimazine) چاپ ايتاليا که با تیتر "تهران شهری مدرن برای زندگی" منتشر شد. از تقدیر وزیر فرهنگ مصر در اختتامیه جشنواره قاهره از هنر ایرانی بگیر تا همذات پنداری آدمها در کشورهای مختلف نسبت به شخصیتهای فیلم و اینکه بارها و بارها از مخاطبان خارجی شنیدم که میگفتند شاید اگر ما هم در موقعیت آدمهای فیلم بودیم همین رفتار را داشتیم.
شاید به خاطر قرار گرفتن در یک موقعیت وحشتناک یک ارزش توسط این خانواده کنار گذاشته میشود ولی مخاطب هم به این دو شخصیت حق میدهند و این نقض صحبت شماست. این گونه مخاطبان خارجی مثل موزه به فیلمهای ما نگاه نمیکنند و بارها به من گفتند که این اتفاق به راحتی در مکانهای مختلفی میتوانست رخ دهد و این بدان معناست که فاصلهای میان جامعه ایرانی و خارجی وجود ندارد. در ضمن فراموش نکنیم که فیلم درباره دو آدم مشخص و تعریف شده با ویژگیهای فردی منحصر به فرد است و ممکن است اگر دو نفر دیگر در این موقعیت قرار بگیرند رفتار دیگری انجام دهند.
تاثیرپذیری از اصغر فرهادی چیز عجیبی نیست!
* آقای جاویدی در سطح جامعه نام دو کارگردان پیوست کار شما است، یکی اصغر فرهادی و دیگری کیانوش عیاری. حستان نسبت به اینکه منتسب به اصغر فرهادی و سینمای او شوید، چیست؟ سوال دیگر اینکه مشاوره آقای عیاری در کدام بخش فرم، محتوا یا تصمیمگیری برای پایان بندی فیلم بوده است؟
بحث تاثیرپذیری در همه سینما وجود دارد، تا جایی که میدانم این بحث در چند ساله گذشته به فیلمسازان دیگری هم از سینمای ایران اطلاق شده است؛ بحث تاثیرپذیری آن هم از سینماگر ایرانی که پر افتخارترین فیلمساز تاریخ سینمای ایران است، چیز عجیبی نیست ولی این موضوع در پارهای از موارد به شکلهای اغراق شده عنوان شد، مخصوصاً در ایام جشنواره فجر و به دلایل خاص. یکی از دلایلی که به این حرفها دامن میزد هم حضور پیمان معادی به عنوان بازیگر فیلم در نقش یک آدم طبقه متوسط بود؛ موضوع این است که اگر دوباره هم بخواهم ملبورن را بسازم باز هم از پیمان معادی که به نظرم بهترین گزینه برای ایفای این نقش است استفاده میکنم و خیلی به این حرفها توجهی نمیکنم. مطمئن باشید کیفیت فیلم را هیچوقت فدای این چیزها نمیکنم و همانطور که در ایام جشنواره هم گفتم معتقدم «زمان» بهترین قاضی است. فیلم را در خارج از ایران تحت تاثیر فیلمسازان بین المللی دیگری هم دانستهاند و این امری طبیعی است. موضوع این است که ملبورن دنیای خودش را دارد و نوعی تجربه عاطفی به مخاطب میدهد کاملا منحصر به فرد است.
کیانوش عیاری به من انرژی میداد/ عیاری معتقد به پایان مثبت بود
در مورد آقای عیاری هم باید بگویم که در بخشهای مختلف تخصصی من را حمایت معنوی کردند، به این معنی که یک کارگردان پس از کار مداوم، آسیبپذیر میشود و اگر یک نفر وجود داشته باشد که او را راهنمایی کند بسیار تاثیر دارد. البته آقای عیاری ترجیح میدادند سر صحنه فیلمبرداری حاضر نشوند و دو سه بار بیشتر نیامدند بلکه من تلفنی با وی صحبت میکردم یا به منزلشان میرفتم. آقای عیاری راشها را میدیدند و از همان اول تاکید به نتیجه کار امیدوار بودند و در واقع انرژی خوبی به من دادند.
* آیا حس و حال آقای عیاری از «خانه پدری» به سمت «ملبورن» آمده است؟
شاید بتوانم بگویم که عکس این قضیه اتفاق افتاده است. چراکه آقای عیاری و آقای نوروزبیگی هر دو معتقد به یک پایان مثبت بودند و من در این ارتباط نافرمانی کردم؛ گرچه در نهایت آقای عیاری هم معتقد بود که من باید فیلم خودم را بسازم و هیچوقت چیزی را به من تحمیل نکردند.
ادامه دارد...
گفتوگو و عکسها: محمدصالح حجتالاسلامی - آزاده فضلی
پایان پیام/
نظر شما