به گزارش خبرنگار کتاب شبستان،رمان حاضر شرح ماجراهای کودکی، نوجوانی و جوانی دختری است به نام «امیلی» که طی آن رویاها، غمها، شادیها، سرسختیها و شیطنتهای قهرمان اصلی داستان (امیلی) بازگو میشود .
امیلی با مرگ پدر تحت سرپرستی دو خاله خود قرار میگیرد .خانواده جدید, تربیت او را به مثابه وظیفهای شاق مینگرند, اما به مرور زمان سخت به امیلی علاقهمند میشوند .نوشتههای کودکانه امیلی از ذوق لطیف او حکایت دارد ;در حالی که خانواده جدید با عقاید خشک ویکتوریایی قصد سرکوب آن را دارد .با این همه، ذوق امیلی رفته رفته با رهنمودهای معلمش شکوفاتر میگردد .بدین ترتیب, نوشتن دغدغه همیشگی او را تشکیل میدهد ،دغدغهای که با عشق به پسری به نام ،تدی معنایی دیگر مییابد .اما در این میان زن دیگری نیز هست که به تدی سخت علاقهمند است ،زنی مرموز که سالها این دو جوان دلداده را گرفتار برزخی آکنده از سوئتفاهمات میکند .به موازات این مصائب, حضور دختری زیبا که از دوستان نزدیک امیلی است ،بر پیچیدگی اوضاع میافزاید و ...
لوسی مود مونتگُمری 30 نوامبر ۱۸۷۴ - ۲۴ آوریل ۱۹۴۲) که عموماً با نام ال.ام. مونتگمری (L.M. Montgomery) شناخته میشود، نویسنده معروف و خیال پرداز کانادایی بود که معمولاً برای نوجوانان شعر و داستان کوتاه مینوشت.
مونتگمری بیشتر به خاطر مجموعه رمانهایی شناخته میشود که با «آن شرلی در گرین گیبلز» منتشر شده در ۱۹۰۸ میلادی، آغاز شد. آن شرلی در گرین گیبلز موفقیتی سریع را برای او به همراه داشت. شخصیت اصلی رمان، دختربچهای یتیم به نام آن شرلی، مونتگمری را به شهرتی چشمگیر در دوران زندگیاش رساند و او در سطح بینالمللی نیز مطرح کرد. رمان اول، با مجموعهرمانهای دیگری با مرکزیت کاراکتر معروفش آن شرلی، ادامه یافت و دنبالهدار شد.
مونتگمری ۲۰ رمان و ۵۰۰ داستان کوتاه و شعر منتشر کرد. آثار، خاطرات و نامههای این نویسنده، توسط علاقهمندان و دانشگاهیان سراسر جهان، خوانده و تدریس میشوند
لوسی مود مونتگومری دربارۀ دوران کودکیش، چنین می نویسد: «خدا را شکر می کنم که در جزیرۀ پرنس ادوارد متولد شدم. در آن سرزمین رنگارنگ یاقوت کبود و زمرّد سبز! اجداد من اسکاتلندی بودند و رگه ای هم از نژاد انگلیسی در خانوادۀ ما وجود داشت. وقتی بچه بودم، مادرم از دنیا رفت، و من توسط مادربزرگ و پدربزرگم در کاوندیش بزرگ شدم. جایی که یازده مایل با راه آهن و بیست و چهار مایل با نزدیکترین شهر فاصله داشت. اما فاصله اش از زیباترین ساحل دریاچۀ دنیا تنها نیم مایل بود. ساحل قدیمی شمال!
من زیاد مطالعه می کردم و تقریباً هر کتابی را که به دستم می رسید می خواندم. مهم نبود که موضوع کتاب چه بود. من تشنۀ مطالعه بودم و خواندن رمان در خانوادۀ ما ممنوع بود. اصولاً در آن زمان رمان تابو محسوب می شد! اما خوشبختانه برای شعر، محدودیتی وجود نداشت. از همان زمان با لانگ فو، تنیسون، اسکات، بایرون، بِرنز و میلتون آشنا شدم و یکی از عزیزترین روزهای زندگی من در نه سالگی، زمانی بود که فهمیدم خودم هم می توانم شعر بگویم!
مونتگومری کار نوشتن را با شعر آغاز کرد. او خود در این باره می گوید: «اولین شعر من«پاییز» نام داشت و من آن را پشت یک صورت حساب کهنه ادارۀ پست نوشتم. چون کاغذ سفید در آن خانۀ قدیمی روستایی به زحمت پیدا میشد. و اگر هم بود، مختص نامه نگاری بود. من شعرم را با صدای بلند برای پدر خواندم. پدر گفت که این قطعه زیاد شبیه شعر نیست. من گفتم: "این شعر سپید است." و پدر گفت: «بله، خیلی سپید!»
در یازده سالگی، قصه نویسی را شروع کردم. در آن زمان یک جعبه پر از قصه داشتم که بیشتر آنها تراژیک بودند و تقریباً همۀ آدمهای قصه می مردند. در آن قصه ها، جنگ، جنایت و مرگ ناگهانی، اموری عادی تلقی می شدند
مونتگمری دربارۀ نخستین کتابش می گوید:
«من همیشه آرزو داشتم کتابی بنویسم. ولی هیچوقت نمی دانستم از کجا شروع کنم! همیشه از شروع قصه ها متنفر بودم و هروقت اولین پاراگراف قصه را می نوشتم، حس میکردم که نیمی از کار داستان انجام شده است. شروع یک کتاب برای من کار دشواری بود، علاوه بر آن نمی دانستم که چگونه فرصت این کار را پیدا کنم. بنابراین هرگز آگاهانه به نوشتن کتاب نپرداختم. این مسئله به طور ناگهانی اتفاق افتاد.
در بهار 1904، در میان یادداشتهایم به دنبال طرحی برای یک مجموعۀ کوچک می گشتم که قرار بود برای روزنامۀ مدرسه بنویسم. تصادفاً طرحی را که سالها پیش نوشته بودم پیدا کردم. طرح ساده ای بود "یک زوج مسن، می خواهند پسری را از پرورشگاه به فرزندی قبول کنند، اما اشتباهاً دختری برای آنها فرستاده می شود." فکر کردم که این طرح مناسبی برای یک مجموعۀ داستانی کوچک است. بنابراین شروع به تقسیم بندی فصلها و حوادث داستان کردم. به تدریج قهرمان من "آنی" چنان رشد کرد که برای من کم کم واقعی به نظر می رسید. بنابراین فکر کردم که نباید او را برای یک مجموعۀ هشت فصلی هدر بدهم. اینگونه بود که اولین کتاب من "آنی، رویای سبز" نوشته شد. می بینید، خیلی ساده است. شما موضوع اصلی و قهرمانتان را دارید. حالا تنها کاری که باید بکنید، این است که بنشینید و موضوعتان را طی چندین فصل بال و پر بدهید تا یک کتاب پدید آید.»
جزیرۀ پرنس ادوارد منبع الهام مونتگومری بود. خود او در این باره می گوید: «یک محیط متفاوت، انسان را متفاوت می کند. من تمام استعداد ادبی ام را از جزیرۀ پرنس ادوارد و مناظر طبیعی آن، درختان، آبها و مزارع و صخره های رنگارنگ آن دارم...»
بسیاری از اتفاقات فرعی قصه های مونتگومری بر اساس زندگی واقعی خود اوست و این چیزی است که کمتر کسی درباره اش اطلاع دارد.
مهم ترین اندرزمونتگمری به جوانان چنین است: اولین، آخرین، و تنها درس شما این است: «هرگز تسلیم نشوید!» و چنین است سرگذشت زنی که در مقام یک همسر، یک مادر و یک نویسنده، هرگز تسلیم نشد و حاصل آن، آثار لطیف و فراموش نشدنی است که برای هر نسل طراوت و تازگی خود را دارد و با گذشت زمان، بر مخاطبانش افزوده می شود. قصه هایی سرشار از روح زندگی و نشاط نوجوانی، و قصه هایی با حال و هوای کاوش و کنکاش در قلب طبیعت و انسان، و قصه های جزیره یکی از بهترین این قصه هاست.
«رمان امیلی دختر دره های سبز» را نغمه صفاریان پور ترجمه کرده است.
پایان پیام/
نظر شما