« فیه ما فیه»کتابی مشحون به تقریرات و معارف عرفانی مولانا

خبرگزاری شبستان: تصحیح جدید کتاب« فیه ما فیه» با مقدمه، تصحیح و تعلیقات دکتر «بهمن نزهت» به تازگی توسط انتشارات سخن راهی بازار نشر شده است.

به گزارش خبرگزاری شبستان، کتاب« فیه ما فیه »مجموعۀ تقریرات و معارف عرفانی مولانا است که او آن را در مجلس وعظ و عرفان به شاگردان و مخاطبان خود بیان داشته است. مولانا هنگام ملاقات با کسانی که به دیدنش می آمدند، یا زمانی به دیدار کسانی می رفت سخنانی می گفت و یا به سؤالات آنان پاسخ می داد و در اثنای سخنان خود به تفسیر آیات قرآن کریم و شرح احادیث می پرداخت.

این اثر ارزشمند دارای شصت و نه فصل است و مانند کتاب معارف بهاء ولد بدون مقدمه و دیباچه آغاز می شود و دیگر فصول نیز هیچ عنوان خاصی که بیانگر موضوع فصل باشد، ندارد. از میان این فصول ، دو فصل به زبان عربی و یک فصل به عربی و فارسی است که مثل دیگر فصول فیه ما فیه از طبیعت شفاهی متن برخوردار است. فصل ها یا مدخل های کتاب از لحاظ ساختار صوری و معنایی یکنواخت نیستند، برخی از فصول کتاب نسبتاً مفصل و طولانی است مثل فصول یازدهم، دوازدهم، پانزدهم و بیست و پنجم و برخی از فصول خیلی موجز و در حد یک پاراگراف شش سطری است مثل فصل پنجاه و پنجم.

فیه ما فیه پیشتر با تصحیح استاد فروزانفر شناخته می شد و تصحیح دیگری نیز از آن به کوشش توفیق سبحانی انجام شده است.

حال پس از تصحیح این دو استاد گرانقدر، دکتر بهمن نزهت استاد دانشگاه ارومیه تصحیح تازه ای از این اثر ارزشمند را به مخاطبان ارائه داده است.

تصحیح حاضر بر اساس نسخۀ شمارۀ 2109 که در موزۀ مولانا در قونیه نگهداری می شود انجام یافته است. این نسخه که اخیراً شناسایی شده، شامل متن کامل فیه ما فیه است که تاریخ کتابت ندارد و به احتمال به سبب قدمت و کهنگی یکی از نزدیک ترین روایات به روایت اصلی مولانا است. این نسخه از حیث نوع خط، کاغذ، جلد و شیوۀ کتابت بسیار شبیه به نسخۀ خطی مثنوی قونیه است که به سال 677 به کتابت درآمده است.

 

این کتاب جلد هفتم از مجموعۀ تحقیقات عرفانی است که از سوی انتشارات سخن و قطب علمی تحقیق در متون حکمی و عرفانی به چاپ رسیده است.

چند حکایت از فیه ما فیه

حکایت می آورند که حق تعالی می فرماید که ای بندهء من، حاجت تو را در حالت دعا و ناله زود برآوردمی، اما در اجابت جهت آن تاخیر می افتد تا بسیار بنالی که آواز و نالهء تو مرا خوش می آید. مثلاً، دو گدا بر در شخصی آمدند؛ یکی مطلوب و محبوب است و آن دیگر عظیم مبغوض است. خداوند خانه گوید به غلام که زود، بی تاخیر، به آن مبغوض نان پاره بده تا از در ما زود آواره شود؛ و آن دیگر را که محبوب است وعده دهد که هنوز نان نپخته اند، صبر کن تا نان برسد.

سوءال کرد که از نماز فاضلتر چه باشد. یک جواب آنکه گفتیم جان نماز به از نماز، مَعَ تقریرِه. جواب دوم که ایمان به از نماز است، زیرا نماز پنج وقت فریضه است و ایمان پیوسته، و نماز به عذری ساقط شود و رخصت تأخیر باشد. و تفضیلی دیگر هست ایمان را بر نماز که ایمان به هیچ عذری ساقط نشود و رخصت تأخیر نباشد و ایمان بی نماز منفعت کند، و نماز بی ایمان منفعت نکند_ همچون نماز منافقان. و نماز در هر دینی نوع دیگر است، و ایمان به هیچ دینی تبدیل نگیرد؛ احوال او و قبلهء او و غیره متبدل نگردد. و فرقهای دیگر هست، به قدر جذب مستمع ظاهر شود. مستمع همچون آرد است پیش خمیر کننده؛ کلام همچون آب است در آرد: آن قدر آب ریزد که صلاح اوست.

درد است که آدمی را راهبر است. در هر کاری که هست، تا او را درد آن کار و هوس و عشق آن کار در درون نخیزد، او قصد آن کار نکند و آن کار بی درد او را میسر نشود_ خواه دنیا، خواه آخرت، خواه بازرگانی، خواه پادشاهی، خواه علم، خواه نجوم و غیره. تا مریم را درد زه پیدا نشد، قصد آن درخت بخت نکرد که: فاجاء ها المخاض الی جذع النخله. او را آن درد به درخت آورد، و درخت خشگ میوه دار شد.تن همچون مریم است، و هر یکی عیسی داریم: اگر ما را درد پیدا شود، عیسای ما بزاید؛ و اگر درد نباشد، عیسی، هم از آن راه نهانی که آمد، باز به اصل خود پیوندد_ الا ما محروم مانیم و ازو بی بهره.

جان از درون به فاقه و طبع از برون به برگ،

دیو از خورش به تخمه و جمشید ناشتا.

اکنون بکن دوا که مسیح تو برزمی است؛

چون شد مسیح سوی فلک، فوت شد دوا.

گفت: پیلی را آوردند بر سر چشمه ای که آب خورد. خود را در آب می دید و می رمید. او می پنداشت که از دیگری می رمد.نمی دانست که از خود می رمد.

همه اخلاق بد_ از ظلم و کین و حسد و حرص و بیرحمی و کبر _ چون در توست، نمی رنجی؛ چون آن را در دیگری می بینی، می رمی و می رنجی.

درویشی به نزد پادشاهی رفت. پادشاه به او گفت که: ای زاهد.

گفت: زاهد تویی.

گفت: من چون زاهد باشم که همه دنیا از آن من است!

گفت: نی، عکس می بینی: دنیا و آخرت و ملکت جمله از آن من است و عالم را من گرفته ام؛ تویی که به لقمه ای و خرقه ای قانع شده ای.

 

 می گویند پادشاهی پسر خود را به جماعتی اهل هنر سپرده بود تا او را از علوم نجوم و رمل و غیره آموخته بودند و استاد تمام گشته_ با کمال کودنی و بلادت. روزی پادشاه انگشتری در مشت گرفت، فرزند خود را امتحان کرد که بیا بگو در مشت چه دارم.

گفت: آنچه داری گرد است و زرد است و مجوف است.

گفت: چون نشانیهای راست دادی، پس حکم کن که آن چه چیز باشد.

گفت: می باید که غربیل باشد.

گفت: آخر، این چندین نشانیهای دقیق را، که عقول در آن حیران شوند، دادی از قوت تحصیل و دانش؛ این قدر بز تو چون فوت شد که در مشت غربیل نگنجد؟

 

اکنون همچنین علمای اهل زمان در علوم موی می شکافند، و چیزهای دیگر را، که به ایشان تعلق ندارد، بغایت دانسته اند و ایشان را بر آن احاطت کلی گشته، وآنچه مهم است و به او نزدیکتر از همه آن است خودی اوست و خودی خود را نمی داند. همه چیزها را به حل و حرمت حکم می کند که این جایز است وآن جایز نیست، و این حلال است یا حرام است. خود را نمی داند که حلال است یا حرام است، جایز است یا نا جایز، پاک است یا ناپاک!...

 پایان پیام/

کد خبر 450610

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha