نباید برای علوم انسانی غربی قائل به جهانشمولی باشیم

خبرگزاری شبستان: هر فرهنگی، سنت های مطالعاتی خود را در علوم انسانی داراست زیرا چارچوب فرهنگی که علوم انسانی در آن شکل می گیرد و پژوهشگر علوم انسانی در آن دست به تحقیق و پژوهش می زند در جوامع مختلف، متفاوت است.

به گزارش خبرگزاری شبستان به نقل از پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه؛ اهمیت علوم انسانی به یک معنا به اهمیت بعد ذهنی، فکری، روانی و معنوی انسان مربوط می شود. هر چه این بعد از انسان بودن ما و نیازهای مربوط به آن بیشتر مورد نظر باشد علوم انسانی اهمیت بیشتری پیدا می کند،بنابراین ا گر ما علوم انسانی را به یک معنای دیگر علوم فرهنگی بنامیم، چون فرهنگ عامل اصلی رشد و کمال انسان تلقی می شود، پس علوم انسانی به طور عام کلمه، علومی هستند که با چگونگی رشد و کمال و پیشرفت انسان سروکار دارند. بنابراین به میزانی که این امور در زندگی انسان اهمیت دارد، به همان میزان علوم انسانی نیز اهمیت می یابد این بخش از علوم انسانی با روان و ذهن و فکر انسان و یا به عبارتی دیگر با نیازهای معنوی انسان سرو کار دارد.

در گفتگو با پروفسور «ویلیام بیمن» به بررسی علوم انسانی مدرن غرب و نسبت آن با فرهنگ جوامع پرداخته ایم که در ادامه می آید. دکتر «ویلیام اورمان بیمن» (William O. Beeman)، استاد و رئیس گروه مردم شناسی دانشگاه مینه سوتا (Minnesota) آمریکاست. وی همچنین رئیس بخش خاورمیانه انجمن مردم شناسی آمریکا از سال ۲۰۰۸-۲۰۰۵ بود. بیمن، پیشتر مدیر گروه مطالعات خاورمیانه در دانشگاه براون (Brown) در ایالت رودآیلند و استاد مردم شناسی و مطالعات آسیای شرقی این دانشگاه بود. بیمن دکترای مردم شناسی را از دانشگاه شیکاگو در سال ۱۹۷۶ دریافت کرده و به خاطر نوشتن چندین کتاب و بیش از ۱۰۰ مقاله علمی در مورد پویش های ارتباطات در ایالات متحده، ایران و غیره بسیار مشهور است.

بیمن یک ایرانشناس برجسته بوده و کتاب ها و مقالات متعددی در مورد ایران نوشته است. کتاب «چگونه ایالات متحده و ایران یکدیگر را شیطان خطاب می کنند» با گفتمان و شعارهای منفی بین دو کشور ایران و ایالات متحده در طول ۳۰ سال گذشته سر و کار دارد که تاثیر شگرفی بر نگرشهای ملی نسبت به حملات دولت بوش علیه ایران و امکان منازعه نظامی بین دو کشور داشته است.

 

ویژگی های اصلی علوم انسانی مدرن غربی چیست؟

در ابتدا مایل هستم در خصوص اینکه علوم انسانی مدرن غربی چه حوزه هایی را در بر می گیرد توضیحی بدهم. در واقع مطالعات علوم انسانی مدرن در غرب دربردارنده تمامی تولیدات فرهنگی و اندیشه ای است. حوزه های مطالعاتی چون تاریخ، فلسفه، ادبیات، مطالعات کلاسیک، مطالعات فرهنگی، مطالعات دینی و مطالعات زبانهای خارجی در علوم انسانی مدرن مورد توجه هستند. نکته دیگری که باید در خصوص علوم انسانی بدان توجه داشت این است که این حوزه با علوم اجتماعی تفاوت دارد. در علوم اجتماعی برای نمونه حوزه ها و رشته هایی چون انسان شناسی، جامعه شناسی، روانشناسی، جغرافیا، علوم سیاسی، مطالعات ارتباطات و زبان شناسی مورد توجه هستند. همچنین علوم انسانی با حوزه هنر متفاوت است. برای نمونه شاخه های هنر از جمله موسیقی، تئاتر و آواز با علوم انسانی متفاوت هستند.

همچنین علوم انسانی و مطالعات این حوزه با علوم طبیعی از جمله زیست شناسی، شیمی و فیزیک تفاوت دارد. از سوی دیگر باید توجه داشت که علوم انسانی با علوم کاربردی دارای تفاوت است. در علوم کاربردی برای نمونه با حوزه هایی چون پزشکی، مهندسی، حقوق و سیاست عمومی سرو کار داریم که با حوزه های مطالعاتی علوم انسانی تفاوت دارند.

 

آیا می توان گفت ماهیت علوم انسانی غربی سکولار است؟ اگر این مدعا را قبول دارید دلایل آن چیست؟

در ابتدا مایل هستم در خصوص خود علوم انسانی صحبت کنم. علوم انسانی در مفهوم عام آن الزاماً ماهیتی سکولار ندارد چرا که این علوم دربردارنده مطالعات و پژوهشهایی درباره فرهنگ بشری است که در همه جا منعکس، بازتاب یافته و اظهار شده است. بر این اساس تجربه های دینی نیز در این میان و در این اظهارات مطرح شده و نمود دارند. لذا وقتی پژوهشگران علوم انسانی در حوزه های مطالعاتی گوناگون به پژوهش می پردازند دین نیز در پژوهشهای آنها نمی تواند مورد غفلت قرار گیرد. زیر دین به عنوان یک مولفه در برخی موارد که حوزه های مطالعاتی علوم انسانی باید آنها را مورد بررسی قرار دهد حضور دارد البته این مطالعات و پژوهشها به معنای این نیست که آنها اعمال دینی را مورد تشویق قرار می دهند.

برای نمونه برخی پژوهشگران علوم انسانی ممکن است به مطالعات قرآن یا کتاب مقدس و یا متون دینی دیگر دست بزنند و در این حوزه ها مطالعه کنند بدون اینکه بخواهند پیشنهادی در خصوص اینکه از کسی بخواهند به این ادیان بپیوندند.

 

اما به هر حال نظام ارزشی فاعل شناسا بر موضوع مورد شناسایی تأثیرگذار است مگر اینکه معتقد به پوزیتیویسم باشیم؟

درست است. کاری که روش پوزیتویویستی انجام می دهد این است که «ابژه» و «سوژه» را از یکدیگر مجزا می پندارد و بر این اساس افکار و اندیشه های مشاهده کننده در موضوع مورد شناسایی تأثیر ندارد. بر این اساس دین شخصی پژوهشگر علوم انسانی و باورهای دینی وی در این روش از چیزی که او مورد مطالعه قرار می دهد متمایز و جداست. بر همین اساس پژوهشگری که دین یهود دارد ممکن است در علوم قرآنی یا مسیحیت صاحبنظر شود.

این موضوع در مورد مطالعه فلسفه و ادبیات نیز صدق می کند. پژوهشگر علوم انسانی می تواند یک متفکر را مورد مطالعه قرار بدهد بدون اینکه همدلی با آرای او داشته باشد. برای نمونه یک فیلسوف می تواند آرای کانت و مارکس را مورد مطالعه قرار بدهد بدون اینکه اعتقادی به نوشته های آنها داشته باشد. در حالی که ممکن است آن فیلسوف به خوبی در مورد آراء و اندیشه های آن فیلسوف خاص که مورد مطالعه قرار داده و یا سایر فیلسوفان آشنایی کامل داشته باشد.

بنابر این می توان گفت در علوم انسانی به معنای عالم آن به جای اینکه سخن از سکولار بودن آن بکنیم می توانیم سخن از این بگوییم که علوم انسانی تمام باورهای دینی را به عنوان موضوع مورد مطالعه و شناسایی پذیرفته است. آنچه در پوزیتیویسم دنبال می شود این است که تمام سنتهای دینی و متون دینی به عنوان موضوع مورد شناسایی مورد واکاوی قرار می گیرد بدون اینکه ارزشها و باورهای فاعل شناسا در آن موضوع مدخلیت داشته باشد.

 

آیا این موضوع را قبول دارید که هر جامعه و فرهنگی بنا بر نیازهای هویتی خود باید علوم انسانی خاص خود را داشته باشد تا بتواند جوابگوی نیازهای آن جامعه باشد؟

این اجتناب ناپذیر است که هر فرهنگی سنت های مطالعاتی خود را در علوم انسانی داراست زیرا چارچوب فرهنگی که علوم انسانی در آن شکل می گیرد و پژوهشگر علوم انسانی در آن دست به تحقیق و پژوهش می زند در جوامع مختلف، گوناگون و متفاوت است.

اما به هر حال باید توجه داشت که ارزشها و جهان بینی پژوهشگر و فاعل شناسا در همه جای کار تحقیقاتی حضور جدی دارد. برای نمونه وقتی یک پژوهشگر مسلمان به مطالعه متون مسیحی می پردازد مطالعات و یافته های او می تواند خیلی متفاوت از یافته ها و نتایجی باشد که یک پژوهشگر بودایی در آن حوزه باشد. یعنی نظام ارزشی عاملی اثرگذار بر یافته ها و تحقیقات علوم انسانی است. لذا یافته های علوم انسانی از نظام ارزشی جوامع تأثیر می گیرد. همچنین یکی دیگر از علل تفاوت این یافته ها و نتایج این است که عالم و پژوهشگر علوم انسانی نتایج و یافته های خود را برای مردمی با فرهنگ خاص استحصاء می کند و مخاطبان آنها متفاوت و گوناگون است.

برای نمونه تفسیری که یک پژوهشگر علوم انسانی بودیست از متون شکسپیر به دست می دهد با آنچه که یک اروپایی کاتولیک ارائه می دهد خیلی متفاوت خواهد بود. همه عالمان علوم انسانی شاید بخواهند که تفسیر و قرائتی بی طرف از علوم انسانی و تحقیقات و مطالعات خود داشته باشد و بخواهند سعی کنند که دیدگاهی جهانشمول در این عرصه ارائه دهند ولی نهایتا باید توجه داشت که همه عالمان علوم انسانی با لنز و عینک فرهنگی و ارزشی خاص خود به جهان می نگرند.

در واقع هر عالم علوم انسانی در سنت علمی خاصی زیست می کند و این سنتها بر نوع نگاه او به واقعیات و اندیشه او اثر می گذارد. بر این اساس این داعیه پوزیتیویستی که «سوژه» از «ابژه» جدا و متمایز است نادرست است​. علوم انسانی مدرن غرب نیز در فضای فرهنگی خود به وجود آمده است و جوابگوی نیازهای جوامع مختلف نیست لذا این علوم نباید ادعای جهانشمولی داشته باشد.

کد خبر 501086

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha