چرا بانوی دوعالم را "انسیه الحوراء" نامیدند؟

خبرگزاری شبستان: انسیّة الحوراء به این معنی نیست که ایشان، حوریّه است. حوریّه یک بند انگشت انسان مؤمن نمی‌شود، آن‌وقت این بانوی مکرّمه را بگوییم حوریّه است؟!

خبرگزاری شبستان گروه قرآن و معارف: "انسیّة الحوراء به این معنی نیست که ایشان، حوریّه است. حوریّه یک بند انگشت انسان مؤمن نمی‌شود، آن‌وقت این بانوی مکرّمه را بگوییم حوریّه است؟! حوریّه در باب مؤمنینی است که بهشت می‌خواستند، امّا این‌طور نبود که آن مقام لقاء پروردگار را بخواهند و «إرجعی الی ربک راضیة مرضیة» باشند. لذا حوریّه برای آن‌هاست، یعنی انسان‌هایی که اعمال صالح انجام می‌دهند، گناه انجام نمی‌دهند و حالا به بهشت می‌روند، آن هم در خانه هایی که برای هر مؤمنی موجود است و بیان شده کمترین آن، به اندازه کره زمین است، امّا آن مقام حقیقت انسانیّت را که عبدالله بشوند و متّصل به پروردگار عالم شوند و به لقاءالله برسند، ندارند. لذا چیزهایی که در آن بهشت برای مؤمنین موجود است، باغ‌ها و میوه‌ها و شیرهایی نه مانند این شیرها، جویهای عسل نه مانند این عسل‌ها و ... که یکی از آن‌ها هم حوری است.

لذا انسیة الحوراء منظور آن حوری نیست، آن حوری در استخدام مؤمن است و در سطح پایین است. این انسیّة الحوراء چیز دیگری است و به نظر می‌آید مجبور شدند برای تفهیم به ما انسان‌ها که بالاخره در این جسم هستیم و به دنبال اسماء و گیر الفاظ هستیم، این‌طور بگویند و إلّا چطور می‌شود این بانوی مکرّمه را معرّفی کرد؟! این بانوی مکرّمه‌ای که در موردشان بیان شده: تمام انبیاء در همه ازمنه و قرن‌های گذشته، باید نسبت به ایشان معرفت پیدا می‌کردند. بیان کردیم که حضرت در آن زمان جسمی نداشته که بخواهند معرفت پیدا کنند، لذا فقط مختصّ به انبیاء است. "

در سومین شب از ایام فاطمیه و ایام شهادت جانسوز أمّ الخلقه، حضرت فاطمه زهرا علیها الصلّوة و السّلام آیت الله روح الله قرهی در سخنانی در جمع عزاداران به تبیین شخصیت و جایگاه رفیع بانوی دو عالم حضرت فاطمه زهرا (س) پرداخت. آنچه در ادامه می آید گزیده ای از بخش دوم این سخنرانی است که در ادامه می آید.

شناخت بی‌بی‌دوعالم، محال است!

این‌جا هم همین‌طور است، ما راجع به کسی داریم صحبت می‌کنیم، آن هم به قدر عقول خودمان «و عجزت العقول عن کنه معرفتها» عقول عاجز است و ما فقط به اندازه خودمان مطلبی را بیان می‌کنیم. گفت: آب دریا را گر نتوان کشید، هم به قدر تشنگی باید چشید. ما درک نمی‌کنیم و چیزی نمی‌فهمیم. این چند سال هر وقت دهه فاطمیّه آمده، من راجع به این موضوعات صحبت کردم. شاید برخی هم برایشان سنگین بیاید. من نیامدم فقط راجع به زندگی حضرت صحبت کنم.

اتّفاقاً برخی هم می‌گویند: این مطالب به درد ما نمی‌خورد. اتّفاقاً شاید از یک جهت درست بگویند، امّا از جهات دیگر به درد می‌خورد. شاید از این جهت به درد نخورد که انبیائش هم به درک معرفت ایشان نرسیدند، حالا چه برسد به من کوچک، چه طور می‌خواهم درک کنم؟! چه می‌فهمیم؟! امّا اتّفاقاً همین ورود به این مطلب است که انسان متوجّه می‌شود نمی‌تواند و هر چه جلوتر می‌رود عاجز بودن خودش را متوجّه می‌شود و خود این است که سبب می‌شود سر تعظیم فرود بیاورد. امّا آن‌گونه فقط می‌گوییم: دختر رسول الله بود، همین! بله، همسر امیرالمؤمنین هم هست! مادر ائمّه هدی نیز می‌باشد! یعنی شأن بانو را نزول می‌دهیم، گرچه خود آن‌ها شأن باعظمتی است، امّا خود خانم، این‌ها نیست که این‌ها هست، امّا این‌ها نیست! این‌ها را هم دارد، دختر پیامبر است، همسر مولی‌الموالی است، مادر ائمّه‌ای مانند امام حسن و امام حسین و است، اسّ و اساس همه حضرات ائمّه هدی و مادرشان، بی‌بی‌دوعالم است، امّا ما می‌گوییم: فقط این‌طور نیست. او کسی است که عقول از معرفتش عاجز هستند و به این مطلب دست ‌پیدا نمی‌کنند که او کیست.

لذا شاید یک عدّه بگویند: مدام جلو می‌رویم و هر چه هم می‌رویم، می‌بینیم چیزی دستمان نیامد. اگر دو مطلب اخلاقی از ایشان می‌دانستیم که بهتر بود تا این مطالب که راجع به نور، حالت قدسیّه و ... است. درست است اتّفاقاً چیزی گیرمان نیامده، اصلاً هدف ما همین است که بگوییم: چیزی از شناخت ایشان گیرمان نمی‌آید. امّا اثبات این که چیزی از شناخت ایشان گیرمان نمی‌آید، خودش یک نوع روش است. یعنی اگر کسی گفت: شما چرا این‌قدر بیان می‌کنید که شناخت ایشان، محال است، باید همین را بگوییم. ضمناً من دارم فرمایشات اولیاء و بزرگان را که بسیار سنگین است، عرضه می‌دارم که خود این فرمایشات باید باز پایین آورده شود تا قابل درک باشد.

لذا هدف این است که برویم ببینیم ایشان شخصیّتی است که با یک جلسه و دو جلسه و بیست و سی جلسه و ... هم نمی‌توان به شناخت ایشان رسید. امّا اگر این مطالب گفته نشود، برخی از این وهابیّت ملعون یا تعدادی از اهل جماعت که به بی‌بی‌دوعالم معرفت ندارند، می‌گویند: شما دیگر خیلی بزرگ‌نمایی می‌کنید. چرا مدام فاطمیّه می‌گیرید؟! بیان می‌کنیم: این است، مگر فقط دختر پیامبر است؟! خدا چیزی را به پیامبرش مرحمت فرمود که برای خودش بود. چون او قبل از خلقت هم بوده و انبیاء هم باید ایشان را می‌شناختند و به ایشان، ولو نسبی، معرفت پیدا می‌کردند، «وَ عَلَى‏ مَعْرِفَتِهَا دَارَتِ الْقُرُونُ الْأُولی ». لذا معرفت خود انبیاء هم نسبی است. امّا ولو نسبی باید معرفت پیدا کنند. حالا خدا این‌قدر حبیبش را دوست داشت، او را در قالب انسانی آورد و به ایشان مرحمت کرد.

چرا بی‌بی‌دوعالم را «انسیّة الحوراء» نامیدند؟

آخرش هم که دیگر ماندیم که به ایشان چه بگوییم، می‌گوییم: انسیة الحوراء. انسیّة الحوراء به این معنی نیست که ایشان، حوریّه است. حوریّه یک بند انگشت انسان مؤمن نمی‌شود، آن‌وقت این بانوی مکرّمه را بگوییم حوریّه است؟! حوریّه در باب مؤمنینی است که بهشت می‌خواستند، امّا این‌طور نبود که آن مقام لقاء پروردگار را بخواهند و «إرجعی الی ربک راضیة مرضیة» باشند. لذا حوریّه برای آن‌هاست، یعنی انسان‌هایی که اعمال صالح انجام می‌دهند، گناه انجام نمی‌دهند و حالا به بهشت می‌روند، آن هم در خانه هایی که برای هر مؤمنی موجود است و بیان شده کمترین آن، به اندازه کره زمین است، امّا آن مقام حقیقت انسانیّت را که عبدالله بشوند و متّصل به پروردگار عالم شوند و به لقاءالله برسند، ندارند. لذا چیزهایی که در آن بهشت برای مؤمنین موجود است، باغ‌ها و میوه‌ها و شیرهایی نه مانند این شیرها، جویهای عسل نه مانند این عسل‌ها و ... که یکی از آن‌ها هم حوری است.

لذا انسیة الحوراء منظور آن حوری نیست، آن حوری در استخدام مؤمن است و در سطح پایین است. این انسیّة الحوراء چیز دیگری است و به نظر می‌آید مجبور شدند برای تفهیم به ما انسان‌ها که بالاخره در این جسم هستیم و به دنبال اسماء و گیر الفاظ هستیم، این‌طور بگویند و إلّا چطور می‌شود این بانوی مکرّمه را معرّفی کرد؟! این بانوی مکرّمه‌ای که در موردشان بیان شده: تمام انبیاء در همه ازمنه و قرن‌های گذشته، باید نسبت به ایشان معرفت پیدا می‌کردند. بیان کردیم که حضرت در آن زمان جسمی نداشته که بخواهند معرفت پیدا کنند، لذا فقط مختصّ به انبیاء است.

عامل تقویت نور انبیاء

کیست که باید انبیاء هم به معرفتش، ولو نسبی دست یابند؟! انبیائی که عامل انعکاس نور معرفت‌اللّهی هستند و این نور یا خورشید اگر نباشد، چشممان جایی را نمی‌بیند، رنگ نمی‌بینیم، اشیاء را نمی‌بینیم. بعد بگویند: شما که چشم داری، ببین. بعد می‌گویی: برق نیست که ببینم. پس آن کسی که اعمی است، نمی‌بیند، تو هم نمی‌بینی. تازه متوجّه می‌شوی تا نور نباشد، با این که چشم داری و این سلطان بدن در وجودت هست و بینایی، امّا اشیاء را نمی‌بینی. روز روشن، به این خاطر که آفتاب می‌زند، می‌بینی. شب هم به خاطر وجود این نورها که از انرژی درست شده‌اند، داری می‌بینی و إلّا در تاریکی مطلق، اگر بگویند: این‌جا چند شیء است و چه رنگی هست؟ می‌گویی: نمی‌بینم که بگویم. چشم دارم، امّا چون نوری نیست که انعکاس پیدا کند، لذا نمی‌بینم.

می‌گوید: مگر نمی‌گویی: عقل سلیم داری؟ پس بگو. می‌گویی: وحی نیست که متوجّه شوم. وحی، نور است از طریق انبیاء برای ما که بفهمیم. مثل این که چشم دارم، امّا بدون نور، وقتی تاریکی مطلق باشد، نمی‌توانم اشیاء را ببینم. وقتی نور انبیاء و معرفت وحی نباشد، چیزی نمی‌بینم.

حالا این انبیاء که عامل اتّصال نور الهی برای مطالب معرفتی هستند، «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض»[1]، این‌ها خودشان نیاز دارند به یک نور بزرگ‌تر که تقویت شوند. مثل این می‌ماند که باتری خودش قوّه است و انرژی دارد. وقتی برق می‌رود، چراغ قوّه را روشن می‌کنی. امّا همین قوّه‌اش را از انرژی می‌گیرد. یعنی اگر این را شارژ نکنی و در برق نزنی، خودش چیزی ندارد.

انبیاء، هدایت‌گر هستند و می‌توانند ما را هدایت کنند؛ چون حامل نور معرفت اللهی هستند که عقل ما را بارور کنند و عقل، به واسطه این نور وحی، معرفت را ببیند. امّا همین انبیاء هم باید به یک نور دیگر متّصل شوند. و إلّا این‌ها هم مثل چراغ‌هایی مانند که در برق می‌زنند و وقتی برق می‌رود، این‌ها به خودی خود روشن می‌شود. چرا؟ چون از قبل از برق، انرژی کسب کرده‌اند و حالا این‌جا دارد نورافشانی می‌کند. حال انبیاء هم همین حال است. اگر از نیّرة الله، نوری را در آن قرون، کسب نمی‌کردند و آن معرفت نسبی را نداشتند، نمی‌توانستند مطلبی داشته باشند.

البته نفرمود: کنه معرفت، فرمود: معرفتها «وَ عَلَى‏ مَعْرِفَتِهَا دَارَتِ الْقُرُونُ الْأُولی » یعنی امکان دارد نسبی باشد و برای یک نبی با نبی دیگر فرق کند. ابراهیم خلیلش که جد اعلای پیامبر عظیم‌الشّأن است، نیاز به معرفت نور نیّرة الله دارد، منتها معلوم است ابراهیم خلیل بیشتر از همه، از این معرفت، بهره‌مند شده است. یک رسولی مانند عیسی‌بن‌مریم، مانند موسی کلیم، بیشتر است، امّا دیگران کم‌تر است؛ چون نسبی است و صدر انسان‌ها متفاوت است. انبیاء هم همین حال را دارند.

پس یک معنی «وَ عَلَى‏ مَعْرِفَتِهَا دَارَتِ الْقُرُونُ الْأُولی » این است: در گذشتگان هم استفاده می‌کردند، چه کسانی؟ جسمی برای بی‌بی‌دوعالم نبوده که استفاده کنند. پس معلوم می‌شود انبیاء از نیّرة الله استفاده می‌کردند و پیامبران اولوالعزمی که بیان کردیم، در روایت می‌فرمایند: « أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ سَادَةُ النَّبِيِّينَ وَ الْمُرْسَلِينَ ‏ ‏ وَ عَلَيْهِمْ‏ دَارَتِ‏ الرَّحَى » اولوالعزم از رسل، آقایان همه انبیاء و رسولان هستند و همه آسمان‌ها و زمین بر محور آن‌ها مى چرخد. حالا این‌ها باید این مطلب را از جایی دیگر کسب کنند.

حجّتی بر تمام حجج الهی!

امّا معنی ثانویّه آن، که خیلی مهم است، این است: حضرات عصمت نیاز به یک عصمت‌الله الکبری دارند. لذا حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(صلوات اللّه و سلامه عليه) می‌فرمایند: «نحن حجّة اللّه علی خلقه و أمّنا فاطمة حجّة علینا»، ما حجج خلق هستیم، حجّت خدا بر روی زمین، ما هستیم - که حالا إن‌شاءالله این را در جلسه آینده توضیح خواهم داد - و مادرمان فاطمه، حجّت است بر ما.

سؤال: انبیاء و رسل، برتر هستند یا ائمّه هدی؟ معلوم است که ائمّه هدی برتر هستند. بیان کردیم: تمام انبیاء و رسل، اگر ولایت امیرالمؤمنین و حضرات معصومین را نمی‌پذیرفتند؛ اصلاً نبی و رسول نمی‌شدند و اتّفاقاً این روایت شریفه را اهل جماعت هم دارند و شافعی این را بیان می‌کند. پس معلوم می‌شود که انبیاء، محوری به نام ولایت دارند.

ما هم می‌دانید بدون امام اصلاً می‌بازیم و هیچ جایی نمی‌توانیم برویم. بدون امام، حرکت کردن، اصلاً محال است. امام که خیلی برتر است، سطح را پایین‌تر بیاوریم، به ما بیان کردند: «هلک من لیس له حکیم یرشده»، هلاک می‌شود آن کسی که حکیمی را نداشته باشد که او را ارشاد کند. نفرمودند: «هلک من لیس له عالم یرشده»، بلکه حکیم فرمودند؛ یعنی کسی که خدا حکمت را در قلبش وارد کرده باشد. تازه حکمت هم نسبی است.

حکیم، آن کسی است که زاهد در دنیا باشد و به دنیا و مافیهای آن دل نبندد و بداند که هر لحظه ممکن است ملک الموت بیاید، نه دل به عنوان ببندد، نه دل به مقام و منصب ببندد، نه ... . بیان کردم که اولیاء خدا مانند من و شما تا لحظه مرگشان در این دنیا هستند و زندگی می‌کنند، امّا دل نمی‌بندند. حتّی دل به همسر و فرزند نمی‌بندند. به امر خدا محبّت می‌کنند. حتّی به ما می‌گویند: به خلقخدا محبّت کنید که بعد از عبادات واجبه، بالاترین عبادت، کمک به دیگران و دست دیگران را گرفتن می‌باشد. ولی آن هم به این خاطر است که خود خدا گفته است. خدا گفته: به همسرت مهربانی کن، چشم. به فرزندانت مهربانی کن، چشم. به همسایه‌ات مهربانی کن، چشم. با دوستانت مهربان باشد، چشم. همه‌ی این‌ها برای این است که خدا گفته است. اتّفاقاً اولیاء خدا همین هستند، مهربانی می‌کنند و ...، ولی اصلاً دل نمی‌بندند. لذا اگر فرزندشان در مقابل دین بایستد، معلوم است که دیگر شوخی ندارند و تمام شد. پس کسی که به دنیا دل نبندد، خدا حکمت را در قلبش ثابت می‌کند و حکیم می‌شود، «أثبت اللّه حکمة فی قلبه ...».

آن‌وقت حجّت خدا چه؟! معلوم است او بالاتر است و ما باید داشته باشیم. آن‌وقت عالم نیازمند به این حجج خدا - که حالا إن‌شاءالله در جلسه آینده اشاره خواهم کرد - است، نه فقط انسان. یعنی انبیاء هم نیازمند آن‌ها هستند. وقتی می‌گوییم: مدار آسمان‌ها و زمین انبیاء هستند، معلوم است که این‌ها دیگر برترند.

حالا این‌ها می‌فرمایند: مادر ما، حجّت است بر ما و یک معنی «وَ عَلَى‏ مَعْرِفَتِهَا دَارَتِ الْقُرُونُ الْأُولی » این‌گونه بیان می‌شود که إن‌شاءالله توضیحاتش را در جلسه آینده بیان خواهم کرد.

حالا آیا واقعاً این مطالبی را که گفتیم، می‌فهمیم؟! خیر، تازه می‌فهمیم که نمی‌فهمیم. این‌جاست که اگر انسان، خوب متوجّه شود - که نمی‌شود - سر تعظیم فرود می‌آورد و همین که یک سلام به ایشان بدهد، حالش متغیّر می‌شود. آن‌وقت است که انسان مدام می‌سوزد که چرا مردم درک نکردند. آن‌جاست که جرج جرداق مسیحی راجع به امیرالمؤمنین بیان می‌کند: ای کاش علی، در زمان ما بود، تا می‌توانستیم از او استفاده کنیم. حالا بی‌بی‌دوعالم چه کسی بود، امّا مردم آن زمان نشناختند و آن مصائب و مطالب ... .

 

   

کد خبر 525862

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha