خبرگزاری شبستان_اهواز
قطعنامه که پذیرفته شد و جنگ به پایان رسید، غم و اندوه جان کاهی وجود محمدضا را فرا گرفت. سلب توفیق شهادت دل پاک و روحانی محمدرضا را آزار می داد. بسیاری از دوستان و همرزمانش به شهادت رسیده بودند و محمدرضا می دانست از قافله شهادت جا مانده است؛ همیشه با بی تابی در آرزوی شهادت می سوخت، آرزویش این بود که شهید می شد و در کنار مزار نصرالله پسر عموی شهدیش به خاک سپرده می شود.
همیشه از اینکه نتوانسته بود در دوران هشت سال دفاع مقدس خود را به قافله سال ۶۱ هجری برساند افسوس می خورد، اما چاره ای نداشت؛ هرچند در طول این دوران بعد از دفاع مقدس دست از جهاد بر نداشت و با حضور در میدان های دیگر انقلاب اسلامی نقش آفرینی می کرد اما نتوانست شهادت را فراموش کند، عشق اهل بیت(ع) از کودکی در جان محمدرضا شکل گرفته بود.
سوم خرداد ماه ۱۳۴۴ در روستای طلاوی از توابع شهرستان باغملک چشم به جهان گشود، وی چهارمین فرزند خانواده هفت نفره ای است که بعد از ۲ خواهر و یک برادر به نام غلامحسین شادی را دوباره میهمان جمع صمیمی خانواده روستایی خود کرد.
پدر و مادرش اهل رعایت حلال و حرام بودند و مراقب بودند که لقمه نانی که به بچه ها می دهند پاک باشد، پدرش در دوران پهلوی مداح اهل بیت(ع) بود و حافظ و قاری قرآن و مادرش بانویی مومن و مقید به مسائل شرعی طبیعی بود که فرزندان چنین پدر و مادری عاشق اهل بیت(ع) باشند و تشنه شهادت.
محمدرضا ۱۶ ساله بود که راهی جبهه شد، درس و پدر و مادر و علایق دیگرش را رها کرد و تمام دلخوشی اش شد دفاع مقدس در فرامین امام راحل(ره)؛ به شهادت دوستان و همرزمانش فعال و شجاع و زیرک بود، در عملیات فتح المبین آنقدر شجاعت به خرج داد که فرمانده پیاده و خط شکن و به گردان عملیات معرفی شد.
محمدرضا مطابق اسناد و خاطراتش در ۲۰ عملیات مهم شرکت کرد و سابقه حضور مستمر در جبهه حق علیه باطل داشت. آنقدر دل به محبت خمینی کبیر(ره) داشت که امیدوار بود که با شهادت خود دل امام(ره) را شاد کند.
در این ۸۰ ماه تنها چندین بار مجروح شد و همیشه هم مداوا را نیمه کاره رها می کرد و به جبهه بر می گشت به این امید که فرمان امام(ره) روی زمین نماند، هیچ کس و هیچ چیز و حتی زخم های تنش هم نتوانست محمدرضا را از جبهه دور کند.
سال ۱۳۶۴ در سن ۲۰ سالگیش می نویسد امام(ره) را تنها نگذارید و سعی کنید او را بهتر بشناسید زیرا او بود که ما را از منجلاب طاغوت نجات داد؛. بله نگاه محمدرضا به امام خمینی(ره) مانند نگاه یک منجی به افراد در حال غرق شدن بود. به نظر محمدرضا امام(ره) مردم را از منجلاب نجات داده بود.
در خیلی از عملیات ها از خیبر و والفجر8 گرفته تا بدر و کربلای ۴ و ۴ و نصر ۸ و چند عملیات دیگر همیشه محمدرضا را با عزمی راسخ حضور داشت و هر عملیاتی که شروع می شد دعا می کرد که این عملیات میعادگاه او با یارانش باشد، اما افسوس که انگار تقدیر محمدرضا را برای نبردگاه دیگری نگه داشته بود.
سردار شهید نوروزی، ممبینی، هدایت الله خسروی، شهید علیرضا جعفرزاده، و... یاران شهیدش بودند که هرکدام با رفتنشان زخمی به قلب روح محمدرضا به جا می گذاشت و دلتنگی و بی قراری او را برای شهادت بیشتر می کرد.
اما زخم کاری و نهایی را رژیم بعث به جان محمدرضا زد و در عملیات بدر محمدرضا بر اثر استنشاق مواد شیمیایی ریه و حتی پوست خود را از دست داد از آن روز محمدرضا روزهای سختی را تجربه کرد و روزهای سرد و زمستانی می گذشت در حالی که همه در سرمای زمستان لباس گرم می پویشیدند تن مجروح محمدرضا لباس گرمی نمی دید، چرا که لباس گرم باعث گرم شدن پوست و عرق کردن و کنده شدن پوست بدن محمد رضا می شد. در حالی که در فصل زمستان همه با آب گرم حمام می کردند محمدرضا مجبور بود با آب سرد دوش بگیرد آن هم به خاطر درد و عطش و شیمیایی.
شهید علیخانی در سال ۱۳۶۵ با یکی از بستگان خود ازدواج کرد که حاصل این پیوند آسمانی سه فرزند پسر به نامهای ابوذر، نوذر و ایوب و ۲ فرزند دختر است.
فرزندان محمدرضا بیشتر شب ها را با سرفه های وحشتناک پدر به صبح می رساندند. سال ها بود که محمدرضا در فراق شهادت می سوخت و همچنان مزار خالی خود را در کنار پسر عمویش نصرالله می دید و دعا می کرد تا خداوند شهادتش را نصیبش کند.
در سال ۱۳۹۴ وقتی که دست شیطان از آستین سعود و یهود خارج می شد، سربازان استکبار جهانی و یهود برای قطع شاهرگ حیاطی مقاومت و به آشوب کشیدن سرزمین های اسلامی اقدام به جنگ علیه کشور اسلامی کردند؛ غیرت و شجاعت محمدرضا همچون سایر شهیدان و مبارزان مدافع حرم اجازه نداد تا با بی تفاوتی مشغول زندگی دنیا شود بلکه برای دفاع از مسلمانان و دور کردن داعشیان از جوار حرم حضرت زینب(س) راهی سوریه شد تا بازمانده پیکر مجروح خود را نیز فدای امام خویش کند.
قبل از عزیمت به سوریه برای گرفتن حلالیت به دیدار خویشان و بستگان رفت و به اکثر آنان سفارش کرد که هرکس که به ولایت امام خامنه ای(مدظله العای) بدبین باشد برای همیشه دلگیر و ناراحت خواهم ماند.
به استناد همرزمانش حضور ایشان در منطقه باعث ایجاد تغییر و تحول و تجدید روحیه همرزمانش شد، وقتی آوازه شهادت و مجاهدت محمدرضا به سردار سلیمانی رسید ایشان برای دیدن محمدرضا به منطقه آمدند اما طبق معمول محمدرضا مشغول جهاد بود و موفق به دیدار همدیگر نشدند.
محمدرضا هم دستش را که از بدنش جدا شده بود و هم دو چشمش را فدای حفظ حرم حضرت زینب(س) کرد و بدین ترتیب جان پاک و روح والای شهید محمدرضا علیخانی از دنیای فانی جدا شد و به مولای شهیدش پیوست و پیکر مطهرش طبق خواست و وصیت خودش در زادگاهش در روستای طلاوی و در کنار مزار نصرالله پسر عموی شهیدش به خاک سپرده شد.
شهید علیخانی پس از مدت ها نبرد با تکفیری ها در سوریه، ۲۹ آذر سال ۱۳۹۴ همزمان با هشتم ربیع الاول سال ۱۴۳۷ هجری قمری و سالروز شهادت امام حسن عسکری(ع) در استان حلب سوریه مجروح و پس از چند روز بستری شدن در بیمارستان در روز 2 دی سال ۱۳۹۴ مقارن با ۱۱ ربیع الاول سال ۱۴۳۷ هجری قمری در شهر خان طومان استان حلب سوریه شربت شهادت می نوشد و به همرزمان شهیدش می پیوندد.
پردیس ارادت
نظر شما