به گزارش خبرگزاری شبستان به نقل از طلیعه، در کنار مشکلاتی که علوم انسانی از نظر محتوا و در بُعد نظری دارد در جنبه کاربرد و در میدان عملیاتیسازی نیز این علوم در جامعه ما کارایی لازم و اثرگذاریای که باید را ندارد و به عبارت بهتر ناظر بر نیازها نیست تا بتواند گرهای از مشکلات را باز کرده و مسیر رشد و تعالی جامعه را هموار سازد؛ از این رو و به منظور بررسی راههای کاربردیسازی علوم انسانی با حجت الاسلام والمسلمین حمیدرضا مظاهری سیف، رئیس موسسه بهداشت معنوی و کارشناس و پژوهشگر و مولف کتابهای متعدد به ویژه در حوزه سبک زندگی به گفتوگو پرداختهایم که مشروح آن به حضورتان تقدیم میشود:
چرا تحقیقات علومانسانی و خروجیهای رشتههای مرتبط با آن بیش از آنکه جنبه کاربردی و عملیاتی داشته باشد جنبه آرشیوی و کتابخانهای یافته است؟
مطالعات دینی یک شاخص بسیار مهم دارد و آن حجیت است. یعنی اعتبار تحقیقات دینی از طریق استناد صحیح به متون و منابع دینی تأمین میشود. اگر مطالعات و تحقیقات دینی استناد به متون و منابع دینی نداشته باشد، اساسا نمیتوانیم آنها را تحقیقات دینی به شمار آوریم.
برای انجام تحقیقات دینی بر اساس شاخص حجیت، روشی تدوین شده است که به نام علم اصول شناخته میشود. فقها و مفسران قرآن کریم، بر اساس قواعد علم اصول و فنون تفسیر قرآن میتوانند نظریات و دیدگاههای دینی را استخراج کنند. در علم اصول بخشی به نام مبحث الفاظ وجود دارد که به طور ویژه برای فهم متون دینی تدوین شده است و در تفسیر قرآن و فهم احادیث هم مورد توجه است.
مشکل دقیقا از همین جا آغاز میشود و آن اینکه کارشناسان دینی و متخصصان علوم اسلامی فهم معتبر دینی را، تنها بر اساسا شاخص حجیت و مبتنی بر متدولوژی تفسیری و اجتهادی رایج تعریف میکنند.
مشکل ناکارآمدی مطالعات دینی با این موضوع روشن میشود که آموزههای دینی غیر از مسائل فقهی که در مواردی به طور دقیق و با جزئیات بیان شده، غالباً کلیات بسیار فراگیر است که فقط مرزهای حقیقت را روشن میکند. به طوری که قلمرو حق از باطل متمایز گردد. اما قلمرو حق بسیار وسیع است و در شرایط مختلف زمان و مکان متحول میشود.
وقتی ما برای تولید دانش دینی تنها بر شاخص حجیت تکیه میکنیم و با روششناسی مرسوم میکوشیم به درک کلیات بیان شده در دین برسیم، طبیعتاً نتیجۀ این مطالعات خیلی کاربردی و ناظر به عناصر موقعیتی نخواهد بود و در حد کلیات باقی میماند.
ما ناگزیر هستیم که افزون بر شاخص حجیت، شاخص کارآمدی را هم بر منطق فهم دین اضافه کنیم. در واقع سیاستگذاری ما برای فهم دین دچار کاستی است. اگر این سیاستگذاری تغییر کند، آنگاه روششناسی مطالعات دینی و منطق فهم دین نیز متحول خواهد شد. اگر ما بگوییم که غیر از حجیت به کارآمدی هم نیاز داریم. آنگاه روش فهم دین در متد تفسیری محدود نمیشود و مفهوم اجتهاد گسترش پیدا میکند.
تا زمانی که اجتهاد ما متن محور است و فقط با تفسیر متون دینی و قطع نظر از مسائل عملی و عینی پیش میرود، به کارآمدی نخواهیم رسید. باید اجتهادِ مبتنی متن و عمل داشته باشیم، آنگاه نتایج متد فهم دین و رهاورد اجتهاد تغییر خواهد کرد.
برای اینکه فهم معتبر و کارآمدی از دین داشته باشیم، ناگزیریم که بر اساس روش تفسیری-تجربی عمل کنیم. یعنی اجتهاد از دو عنصر تفسیر متون و تجربۀ آزمون تشکیل شود. به طوری که برداشتهای اجتهادی از دین به گونهای که قابل آزمون تجربی باشد، تدوین و تبیین شود و بعد بر اساس متد تجربی در علوم اجتماعی این نظریات برگرفته از دین به آزمون گذاشته شود.
در حال حاضر هراس فراگیری در بین بخشی از پژوهشگران حوزه و دانشگاه در این باره وجود دارد. آنها نگران هستند که اگر در عمل نظریات برگرفته از دین به نتیجه نرسید، چه باید بکنند. آیا باید به دین اسلام شک کنند، یا بپذیرند که این دین مربوط به بیش از هزار سال گذشته است و اکنون دیگر تعالیمش معتبر و مفید نیست؟
با این نگرانیها مجتهدان و مفسران دینی میترسند که نظریاتی ناظر به جزئیات و با قابلیت اجرایی ارائه دهند و پژوهشگران دانشگاهی یا حوزوی که با مطالعات تجربی آشنا هستند، از آزمودن آن بخش از نظریات که تا حدودی قابل آزمون است خودداری میکنند.
این هراس در واقع هراس از نتیجه بخش نبودن آموزهها و گزارههای دینی است. و ریشۀ آن به شک پنهان نسبت به کارآمدی دین در زندگی باز میگردد. یعنی ما با یک معضل در حوزۀ «اخلاق پژوهش دینی» روبرو هستیم. ضعف ایمان به تعالیم اسلام، موجب هراس از ناکارآمدی دین شده است و در نتیجه محققان حوزوی و دانشگاهی که متدین هم هستند، به خودشان اجازه نمیدهند که به آزمون عملی تعالیم دینی رو بیاورند.
البته در جنبۀ اجتهادی مسائله مشکل روششناسی هم مانع بزرگی است. جایگاه و نقش خلاقیت عقلانی و منطقی برای تفریع فروع و جزئیات برای کلیاتی که بیان شده وجود دارد. یعنی مجتهدان نمیدانند چطور کلیات بیان شده در منابع دینی را به صورت مدلهای جزئی و عملیاتی تدوین و ارائه کنند. اما این مشکل اصلی نیست. اگر مسأله اخلاق پژوهش دینی و هراس و ضعف ایمان برطرف شود. خیلیها هستند که میتوانند متد اجتهاد را با عناصر خلاقیت عقلانی و منطقی تکمیل کنند.
بنابراین پاسخ سوال شما که چرا تحقیقات دینی در کتابخانهها آرشیو میشود و به کار نمیآید، این است که محققان دچار ضعف ایمان هستند، از فهم عملیاتی و آزمون عملی دین میهراسند و در نتیجه به تحقیقات کلی و غیر کاربردی و طبیعتاً تکراری بسنده میکنند و شاهد هستیم که بودجههای زیادی در مراکز تحقیقات دینی هزینه میشود و کمتر فایدهای دارد.
آیا فصلنامههای علوم انسانی که در رشتههای متنوع هم منتشر میشود توانسته به فرآیند تحول علومانسانی و تولید علومانسانی اسلامی کمک کنند؟
فصلنامههای علوم انسانی یا در قلمرو نظریات رایج در علوم انسانی حرکت میکنند و یا میخواهند به سوی منابع دین و ارائه نظریات دینی روی آورند. در صورت اول که اتفاق خاصی در آنها نمیافتد و همان محتواهای رایج در دانشگاهها را ارائه میکنند و در صورت دوم غالبا همان کلیگوییها و استنباطهای بیخاصیت تکرار میشود.
اما یک صورت سومی هم در تولید مقالات در نشریات علوم انسانی اتفاق میافتد و آن هنگامی است که محقق به کلیگویی در حوزه تفسیر متون دینی و روش اجتهاد اکتفا نمیکند و میفهمد که باید نظریه را مبتنی بر جزئیات کاربردی ارائه دهد. در اینجا محققان محترم میروند سراغ نظریاتی در علوم انسانی که کارآمدی آن اثبات شده و یا اینکه فعلا کارآمد به نظر میرسد و میکوشند اثبات کنند که این نظریه با نظر اسلام منطبق است.
این تحقیقات که نوعی رویکرد تلفیقی را بین علوم دینی و علوم اسلامی دنبال میکند، تنها خاصیتش مشروعیت بخشی به برخی از تئوریهای رایج در علوم انسانی است. این رویکرد در حال حاضر نقش کیمیا را در نظام جمهوری اسلامی ایفا میکند. به طوری که نظریات سکولاریزه را میگیرد و اسلامیزه میکند. قدرت گرهگشایی این نظریه تا حدی است که روانشناسی ضد دین را به روانشناسی اسلامی تبدیل کرده و ربا را به بانکداری اسلامی متحول میسازد و میتوانیم بگوییم که مس را به طلا تبدیل میکند.
تاکنون این کیمیا در دست برخی از اندیشمندان دلسوز نظام اسلامی بوده و توانسته است در شرایط بحرانی و خلاء تئوریک، راهی فراروی برنامههای مورد نیاز برای اداره کشور بگشاید. رویکرد تلفیقی در تولید علوم انسانی اسلامی که مبتنی بر نوعی التقاط است، از طریق بست حیل شرعیه، فراتر از قلمرو مسائل اقتصادی رفته و در سایر علومانسانی هم به کار گرفته شده است. کسانی که نظریه انتقادی در جامعهشناسی را اسلامی تصور میکنند، کسانی که نظریه مثبتگرایی یا موج انسانگرایی در روانشناسی را اسلامی میپندارند، کسانی که نظریه دولت رفاه و تعدیل اقتصادی را در اقتصاد سیاسی، اسلامی و مستنبَط از منابع دینی دانستهاند، همه به نوعی به حیل شرعی رجوع کرده و با رویکرد تلفیقی برای تطهیر نظریات سکولار تلاش کردهاند.
در حال حاضر کاربردیترین مطالب و مقالاتی که در نشریات علومانسانی وجود دارد و رویکرد اسلامی تدوین شده است، از نوع سوم و التقاطی هستند، البته گاهی مقالاتی دیده میشود که واقعا خلاقانه است و خلاقیت عقلانی و منطقی را در مدلسازی بر اساس منابع دینی دنبال میکند ولی به علت محافظهکاری مدیران و دستاندرکاران به مرحله اجرا و آزمون و خطا نرسیده است.
برای برون رفت از بنبست تولید نظراتی که هم اسلامی باشد و هم کارآمد، چه راهکاری وجود دارد؟ طبق بیان شما، یا نظریات اسلامی کلی و غیر کارآمد است و یا به نوعی اسلامیزه کردن نظریات سکولار است، آیا میتوانیم شکل دیگری را هم تصور کنیم، که شاخص حجیت و کارآمدی را با هم داشته باشد؟
اگر فهم معتبر دینی را فهم «حجت» و «کارآمد» بدانیم و اساساً فهمی را که کارآمد نیست و لاینفع است، کنار بگذاریم. به طور طبیعی در روششناسی فهم دین باید بخش تجربی را اضافه کنیم. یعنی یک مجتهد تا زمانی که یک برداشت از دین دارد و آن را روی کاغذ نوشته و یا در درسش بیان میکند، هنوز نمیتوانیم نظر او را یک فهم دینی معتبر بدانیم، مگر اینکه در متن زندگی و عمل متدینان به کار آید و گرهای از زندگی آنها بگشاید.
این تلقی تاکنون در منطق فهم دین و برنامههای رسمی حوزههای علمیه لحاظ نشده است. من از یک پارادایم نوین علمی صحبت میکنم که برای داشتن علم دینی به معنای واقعی کلمه، به این پارادایم نوین نیازمندیم. پارادایم اجتهادی تفسیری-تجربی این امکان را فراهم میکند که دین را به طور کارآمد بفهمیم و به اعتقاد من مراد خداوند را به درستی درک کنیم.
در اینجا دو مسأله پیش میآید، نخست اینکه مگر قرار است دین به کار بیاید؟ خدا فرمان میدهد و ما باید هر طور شده عمل کنیم. مراد شارع آزمودن تعبد ماست، نه اینکه ما خدا را و کلام هدایت بخش او را بیازماییم.
پاسخ مسأله اول این است که در فقه شخصگرا که باید برای شخص مکلف تعیین تکلیف شود، تعبد به این معناست که خدا فرمان میدهد و ما همان فرمان را بنابر شرایط انجام میدهیم. اما بر اساس فقه حکومتی موضوع عوض میشود. زیرا فقه حکومتی شخصیتگراست. یعنی شخصیت حقوقی فرد، یا سازمان و یا نهاد اجتماعی موضوع فقه حکومتی است و ایفای نقش ملاک اصلی تعبد است. اگر فرد، سازمان یا نهاد اجتماعی کارکردهای متناسب با نقش خود را به خوبی انجام دهد، میتوانیم بگوییم که شرط تعبد را به جا آورده است. بنابراین باید با تجربه و سعی و خطا راه درست ایفای نقش خود را پیدا کند.
بحث از علوم انسانی اسلامی در قلمرو فقه حکومتی معنیدار است. علم اسلامی به عنوان یک نهاد اجتماعی باید کارآمد باشد و بتواند کارکردهای لازم را در جامعه ارائه نماید. علم لاینفع و غیر کارآمد یک نهاد اجتماعی است که دچار کم کارکردی یا کژکارکردی شده است و قطعا اسلامی نیست. نظریات دینی در ضمن این نهاد باید شاخص کارآمدی را داشته باشند و این موضوعی است که با آزمون تجربی شناخته میشود. در غیر این صورت باید نظریات دینی را قاب کنیم و به دیوار بزنیم؛ یا جلد کنیم و در کتابخانه بگذاریم و آمارش را منتشر کنیم. نظریات مردهای که افزایش و شمارش آنها امروز مصداق بارز «أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ» است.
اشکال دومی که به پارادایم تفسیری ـ تجربی ممکن است وارد شود، این است که مشکل علوم انسانی سکولار همین روش تجربی است که بر اساس ماده گرایی و دنیوی شدن استوار است. ترکیب متد تفسیری و تجربی نوعی التقاط بنیادین است. اگر رویکرد تلفیقی که به اسلامیزه کردن نظریات سکولار میپردازد، به خطا میرود، پارادایم تفسیری-تجربی به طور بنیادین به این خطا وارد میشود.
هرگز این طور نیست. روش تجربی یک روش معتبر برای برای فهم حقایق خلقت و زندگی است. ما برای شناخت هر موضوعی در هستی از روش مناسب با آن باید استفاده کنیم و استعداد مطالعه و شناخت مناسب با مراتب مختلف خلقت در وجود ما قرار داده شده است. برای شناخت حقایق معقول از عقل استفاده میکنیم، برای شناخت حقایق وجودی از شهود استفاده میکنیم و برای شناخت حقایق مادی از حواس ظاهری استفاده میکنیم. اما در این بین حقایق آزمونپذیری وجود دارد که در همین دنیا میتوان آنها را آزمود. این حقایق ممکن است مادی یا معنوی باشد.
آموزههای دینی که نتایج این جهانی را مطرح میکند، قابل آزمون تجربی است و آنها که مسائل اخروی را مطرح میکنند، منطقا قابل آزمون تجربی در زندگی این جهانی نیست. فهم دسته اول از آموزههای دینی که در این دنیا قابل آزمون است، نیازمند تجربه است. و این به معنای سکولار شدن نیست. بلکه به معنای ایمان به صدق تعالیم دینی و اثربخشی این جهانی آموزههای دینی است که براساس ظهورات و مفاد آیات و روایات است.
آزمون تجربی تعالیم دینی هیچ اشکالی ندارد، حضرت ابراهیم از از این هم فراتر رفت و از خدا خداست که به طور تجربی یک موضوع اخروی را بیازماید. وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَی قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلَی وَلَکن لِّیَطْمَئِنَّ قَلْبِی
بنابراین آزمون تجربی آموزههای دینی اشکالی ندارد، به ویژه برای آموزههایی که ناظر به حقایق و نتایج این جهانی است و برای اداره امور زندگی به کار میآید و با تدوین و استفاده از پارادایم تفسیری-تجربی و بسط مفهوم فهم معتبر دینی میتوانیم اجتهاد را به سوی علی شدن پیش ببریم.
آیا بین اصلاح سبک زندگی با تحول علوم انسانی ارتباط معناداری وجود دارد؟ کدامیک بر دیگری مقدم است؟
سبک زندگی محصول نهادهای اجتماعی است و نهادهای اجتماعی بر اساس علوم انسانی شکل میگیرد. با این وصف تا زمانی که علوم کارآمد و مؤثر دینی تولید نشده که بتواند نهادهای اجتماعی را بر اساس هنجارها و مدلهای بر گرفته از دین تغییر دهد، نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که سبک زندگی تحول بنیادین و اساسی به سوی ارزشهای اسلامی داشته باشد. ما میتوانیم در ظواهر امر تغییراتی ایجاد کنیم اما تا دانش لازم تولید نشود سبک زندگی تغییر حقیقی پیدا نمیکند.
مشکلاتی که علوم انسانی در جامعه ما رقم زده تا چه اندازه به نخبگان و نوع مواجه آنها با این علوم و نیز مسائل پیش روی جامعه باز میگردد؟
ما دو گروه نخبگان داریم. نخبگان متصل به قدرت و نخبگان منفصل از قدرت. مشکل ما این است که نظام مشخصی برای تعامل این دو طیف وجود ندارد. معمولا نخبگان منفصل از قدرت که در مراکز علمی و دانشگاهی فعالیت میکنند، برای خودشان تحقیقاتی انجام میدهند و گاهی مسائل تحقیقاتیشان هم با نیازها و مسائل داخلی هماهنگ نیست و اصل مسأله وارداتی است. و از سوی دیگر نخبگان متصل به قدرت هم برای خودشان تصمیم میگیرند و اقدام میکنند و گاهی هم تصمیم نمیگیرند و روندهای موجود را همچنان ادامه میدهند.
این دو گروه هر دو مقصر هستند. نخبگان منفصل از قدرت باید مبارزه و تلاش کنند و به قلمروهای تأثیرگذار نزدیک شوند و دیدگاههای خود را به اطلاع نخبگان متصل به قدرت برسانند. و صدالبته این وظیفه برای نخبگان متصل به قدرت سنگینتر است که به نخبگان منفصل از قدرت مراجعه کنند. مسائل را به آنها عرضه کنند و بر اساس نظرات آنها تصمیمگیر و برنامهریزی کنند.
مانع بزرگی که فاصله میان این دو طیف از نخبگان را زیاد میکند، خود دانشمندپنداری نخبگان متصل به قدرت است. البته ممکن است آنها زمانی خودشان نخبه علمی بودهاند اما اکنون که درگیر مسائل اجرایی هستند باید با تأنی و تعامل بیشتر با نخبگان علمی حرکت کنند.
نظر شما