ایثارگری ها و راهنمایی های امیرالمومنین(ع) برای خلفا

خبرگزاری شبستان: حضرت(ع) از حضور خودش در دوران بیست‌وپنج ساله‌ خلافت خلفای سه‌گانه تعبیر می‌کند به وزارت. بعد از آنی ‌که آمدند امیرالمؤمنین(ع) را بعد از قتل عثمان به خلافت انتخاب کنند، فرمود: «من وزیر باشم بهتر از این است که امیر باشم.»

به گزارش خبرنگار اندیشه خبرگزاری شبستان، در کتاب «انسان 250 ساله» براساس بیانات مقام معظم رهبری پیرامون سبک زندگی سیاسی و مبارزاتی امیرالمومنین امام علی(ع) آمده است:

 

بعد از آنی ‌که دوران پیغمبر(ص) به‌سرآمد و رسول اکرم(ص) رحلت کردند، به نظر من سخت‌ترین دوران‌های زندگی امیرالمؤمنین(ع) در این سی سال بعد، بعد از رحلت پیغمبر(ص)، شروع شد؛ سخت‌ترین دوران‌های امیرالمؤمنین آن روزها بود. آن روزی که پیغمبر(ص) عزیز و بزرگوار بود و می‌رفتند در سایه‌ او مجاهدت می‌کردند، مبارزه می‌کردند که روزهای شیرینی بود، روزهای خوبی بود. روزهای تلخ، روزهای بعد از رحلت پیغمبر است که روزهایی است که گاه‌گاه قطعات فتنه، افق دیدها را آن‌چنان مُظلَم می‌کرد که قدم از قدم نمی‌توانستند بردارند آن کسانی که می‌خواستند درست قدم بردارند.در یک‌چنین شرایطی، امیرالمؤمنین بزرگ‌ترین امتحان‌های ایثار را داد.

اولاً در هنگام رحلت پیامبر(ص)، امیرالمؤمنین(ع) مشغول انجام وظیفه شد. نه این‌که نمی‌دانست یک اجتماعی وجود دارد یا ممکن است وجود داشته باشد که سرنوشت قدرت و حکومت را در دنیای اسلام، آن اجتماع تعیین خواهد کرد. مسأله این نبود برای امیرالمؤمنین، برای او آن‌چه مطرح نیست، «خود» است. بعد از آنی ‌که مسأله‌ی خلافت استقرار پیدا کرد و مردم با ابی‌بکر بیعت کردند و همه چیز تمام شد، امیرالمؤمنین کناره گرفت. هیچ جمله، کلمه و بیانی که حاکی از معارضه‌ امیرالمؤمنین با دستگاه حکومت باشد، از او شنیده نشد.

آن روزهای اول چرا؛ تلاش می‌کرد شاید بتواند آن چیزی را که به عقیده او حق است و باید انجام بگیرد، او را به کرسی بنشاند. بعد که دید نه، مردم بیعت کرده اند و قضیه تمام شد و ابی‌بکر شد خلیفه‌ی مسلمین، اینجا امیرالمؤمنین به عنوان یک انسانی که ولو معترض است، هیچ‌گونه از قِبَل او برای این دستگاه ضرری و خطری و تهدیدی وجود ندارد، در تاریخ اسلام شناخته می‌شود. امیرالمؤمنین در این دوران - که خیلی هم نبود، مدت کوتاهی این دوران طول کشید، شاید چند ماهی- فرمود: «لَقَد عَلِمتُم أنّی أحَقُّ النّاسِ بِها مِن غَیری» می‌دانید که من از همه‌ی مردم به خلافت شایسته‌تر هستم. این را خود شماها هم می‌دانید. «و واللَّه لأَسْلِمَنَّ» ، سوگند به خدا دست روی دست خواهم گذاشت و تسلیم خواهم شد «ما سَلِمَتْ أمورُ المُسلِمینَ» تا وقتی که احساس می‌کنم ، امور مسلمین باسلامت در جریان است، تا وقتی که به مردم ظلم نمی‌شود، و در جامعه ظلم و جوری وجود ندارد، فقط من مظلوم واقع شدم در جامعه، تا این‌جور است، من هیچ کاری به کار کسی ندارم. هیچ مزاحمتی، هیچ اعتراضی، نخواهم کرد.(نهج البلاغه / خطبه 74)

بعد از مدت کوتاهی، شاید چند ماهی بیشتر نگذشته بود که شروع شد، شاید تحریکاتی هم بود. بعضی از قبائل عرب احساس کردند که حالا پیغمبر نیست، رهبر اسلام نیست، خوب است که یک ایرادی، اشکالی درست کنند و تعارضی بکنند و جنگ و دعوایی راه‌بیندازند و شاید هم منافقین تحریکشان می‌کردند. بالأخره جریان «ردّه» پیش آمد؛ - یعنی ارتداد عده‌ای از مسلمین- جنگ‌های رده شروع شد. اینجا که وضع این‌جوری شد، امیرالمؤمنین دید نه، این‌جا دیگر جای کنار نشستن هم نیست، باید وارد میدان شد به دفاع از حکومت. در این‌جا می‌فرماید: «فَأمسَکتُ یَدی» من بعد از آنی که قضیه‌ی خلافت پیش آمد و أبی‌بکر خلیفه‌ی مسلمین شد، من دست کشیدم، نشستم کنار. این حالت کناره‌گزینی بود، «حَتّی رَأیْتُ راجِعةَ النّاسِ قَدْ رَجَعَتْ یُریدُ مَحْوَ الإسْلامِ» دیدم عده‌ای از مردم دارند از اسلام برمی‌گردند، می‌خواهند اسلام را از بین ببرند، اینجا دیگر وارد میدان شدم و امیرالمؤمنین(ع) وارد میدان شد به صورت فعال؛ در همه‌ قضایای مهم اجتماعی امیرالمؤمنین بود.

خود آن حضرت از حضور خودش در دوران بیست‌وپنج ساله‌ خلافت خلفای سه‌گانه تعبیر می‌کند به وزارت. بعد از آنی ‌که آمدند امیرالمؤمنین را بعد از قتل عثمان به خلافت انتخاب کنند، فرمود: «من وزیر باشم بهتر از این است که امیر باشم، همچنانی که در گذشته بودم، بگذارید وزیر باشم.» یعنی مقام و موقعیت جایگاه بیست‌وپنج ساله‌ خودش را جایگاه وزارت می‌داند. یعنی در امور، دائماً در خدمت اهداف و در موضع، کمک به مسئولینی که بودند و خلفایی که در رأس امور بودند. این هم یک ایثار فوق‌العاده بزرگی بود که انسان واقعاً گیج می‌شود وقتی که فکرش را می‌کند که چقدر گذشت در این کار امیرالمؤمنین وجود دارد.

در تمام این بیست‌وپنج سال به فکر قیام و کودتا و معارضه و جمع کردن یک عده‌ای و گرفتن قدرت و قبضه کردن حکومت نیفتاد. این چیزها به ذهن انسان‌ها می‌آید. آن وقتی که رسول اکرم از دنیا رحلت کردند، تقریباً حدود سی سال تا سی‌وسه سال عمر آن حضرت بود. بعدها هم دوران‌های جوانی و قدرت جسمانی و دوران نشاطش را می‌گذراند و وجهه در بین مردم، محبوبیت در بین توده‌ مردم و مغز فعال، علم فراوان، همه‌ جاذبه‌هایی که برای یک انسان ممکن بود وجود داشته باشد، در امیرالمؤمنین به نحو اعلائی وجود داشت. او اگر می‌خواست یک کاری بکند، حتماً می‌توانست. در تمام این بیست‌وپنج سال به هیچ وجه، جز در خدمت همان هدف‌های عمومی و کلی نظام اسلامی که در رأسش هم خلفایی بودند، امیرالمؤمنین هیچ حرکتی نکرد و از آنها هیچ چیزی شنیده نشد و ماجراهای فوق‌العاده عظیمی این‌جا وجود دارد که من نمی‌خواهم حالا وارد شرح موارد تاریخی بشوم.

بعد در شورای شش نفره‌ بعد از در گذشت خلیفه‌ دوم، امیرالمؤمنین(ع) را دعوت کردند. امام(ع) قهر نکرد و وارد شد. نگفت که من با اینها هم‌ردیف نیستم، طلحه و زبیر کجا، عبدالرّحمن‌بن‌عوف کجا، عثمان کجا، من کجا. طبق وصیت عمر، شش نفر را به عنوان شورا گذاشتند که در بین خودشان یک نفر را به عنوان خلیفه انتخاب کنند. در بین این شش نفر، شانس او برای خلافت از همه بیشتر بود و عبدالرّحمن‌بن‌عوف رأیش تعیین‌کننده بود، یعنی امیرالمؤمنین دو رأی داشت، خودش و زبیر. عثمان هم دو رأی داشت، خودش و طلحه. عبدالرّحمن‌بن‌عوف هم دو رأی داشت، خودش و سعدبن‌ابی‌وقاص؛ عبدالرّحمن‌بن‌عوف رأیش تعیین‌کننده بود. اگر با امیرالمؤمنین بیعت می‌کرد، او خلیفه می‌شد. اگر با عثمان بیعت می‌کرد، او خلیفه می‌شد. اول رو کرد به امیرالمؤمنین و به او پیشنهاد کرد که با کتاب خدا و سنت پیغمبر و سیره‌ شیخین - یعنی دو خلیفه‌ی قبلی- حرکت کند. [حضرت] فرمود:« نه؛ من کتاب خدا و سنت پیغمبر[را قبول می کنم]، سیره‌ی شیخین را من کاری ندارم، من اجتهاد خودم را عمل می‌کنم و به اجتهاد آنها کاری ندارم». می‌توانست با کوچک‌ترین اغماضی از آن‌چه که صحیح و حق می‌دانست، می‌توانست حکومت را به دست بگیرد و قدرت را قبضه بکند. امیرالمؤمنین به این فکر نیفتاد و حکومت را از دست داد و قدرت را از دست داد. اینجا هم ایثار کرد و خود و منیّت را مطلقاً مطرح نکرد و زیر پا له کرد. این‌گونه احساسات از امیرالمؤمنین اصلاً از اول بروز نمی‌کرد.

بعد از آنی‌ که دوازده سال دوران حکومت عثمان گذشت، در آخرِ کار عثمان،اعتراضات به او زیاد شد، کسانی مخالفت و اشکالات زیادی بر او وارد ‌کردند، از مصر آمده بودند، از عراق آمده بودند، بصره و جاهای دیگر؛ بالأخره یک جمع زیادی درست شدند و خانه‌ عثمان را محاصره کردند، جان عثمان را تهدید کردند. خب اینجا یک کسی در مقام امیرالمؤمنین چه می‌کرد؟ یک کسی که خودش را صاحب حق خلافت بداند و بیست‌وپنج سال است که او را از حق خودش کنار گذاشتند، به رفتار حاکم کنونی هم اعتراض دارد، حالا هم می‌بیند که اطراف خانه‌ او را گرفته‌اند و محاصره کرده‌اند. آدم معمولی، حتی برگزیدگان و چهره‌های والا در اینجا چه‌کار می‌کنند؟ همان کاری را می‌کنند که دیگران کردند. همان کاری را می‌کنند که طلحه ، زبیر و عایشه کردند و همینطور بقیه‌ کسانی که در ماجرای عثمان به نحوی دست داشتند، کردند. ماجرای قتل عثمان یکی از آن ماجراهای بسیار مهم تاریخ اسلام است و اینکه چه کسی موجب قتل عثمان شد، این را انسان در نهج‌البلاغه و در آثار و تاریخ اسلامی که نگاه می کند، کاملاً برایش روشن می‌شود که چه کسی عثمان را کشت و چه کسانی موجب شدند. افرادی که ادعای دوستی با عثمان را بعدها محور کارشان قرار دادند، آنجا از پشت خنجر زدند و از زیر تحریک کردند. به قول عمرو عاص یکی پرسید از عمرو عاص که عثمان را که کشت، گفت فلانی، اسم یکی از صحابه را آورد. از عمروعاص پرسیدند که چه کسی عثمان را کشت؟ گفت: فلانی – اسم یکی از صحابه را آورد- او شمشیرش را ساخت، آن دیگری تیز کرد، آن دیگری او را مسموم کرد، آن یکی هم بر او وارد آورد. واقعیت هم همین است.

امیرالمؤمنین در این ماجرا با کمال خلوص، آن وظیفه‌ الهی و اسلامی را که احساس می‌کرد دارد، انجام داد. حسنین(ع)، این دو گوهر گرانقدر را و دو یادگار پیغمبر برای دفاع از عثمان به خانه‌ او فرستاد. مخالفان، اطراف خانه‌ عثمان را گرفته بودند و نمی‌گذاشتند ، آب وارد خانه شود. امیرالمؤمنین برای عثمان آب وآذوقه فرستاد. با کسانی که نسبت به عثمان خشمگین بودند، بارها و بارها مذاکره کرد تا خشم آنها را پایین بیاورد. وقتی هم که آنها عثمان را کشتند، امیرالمؤمنین خشمگین شد.

در اینجا هم امیرالمؤمنین باز منیّت و خودخواهی و احساسات خودی که برای همه‌ انسان ها وجود دارد، در امیرالمؤمنین مطلقاً مشاهده نمی‌شود. بعد از آنی‌که عثمان کشته شد، امیرالمؤمنین می‌توانست به صورت یک چهره‌  موجه و یک آدم فرصت‌طلب و نجات‌بخش، بیاید به میدان، بگوید ای مردم حالا دیگر راحت شدید، خلاص شدید؛ مردم هم دوستش می‌داشتند. اما نه. بعد از حادثه‌ عثمان هم امیرالمؤمنین اقبالی به سمت قدرت و قبضه کردن حکومت نکرد. چقدر این روح بزرگ است. «دَعُونی وَ الْتَمِسُوا غَیْری» ای مردم، مرا رها کنید و بروید سراغ دیگری. اگر دیگری را به حکومت انتخاب کردید، من وزیر او و در کنار او خواهم بود. این فرمایشاتی است که امیرالمؤمنین(ع) در آن روزها کرد. مردم قبول نکردند، نمی‌توانستند غیر از امیرالمؤمنین(ع) فرد دیگری را به حکومت انتخاب کنند.

ادامه دارد...

 

کد خبر 620988

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha