به گزارش خبرنگار اجتماعی خبرگزاری شبستان، قسمت ششم و هفتم برنامه ماه عسل به روایت زندگی خواهران قهرمان ووشو کار پرداخت. راز زندگی آنان در برنامه ماه عسل بازگو شد.
اسامی آنان در رسانه ها به دلیل قهرمانی هایی که داشته اند بسیار آمده است. مرضیه، شهربانو، الهه و سهیلا منصوریان را به عنوان خواهران قهرمان شناخته شده هستند اما روایت زندگی آنان در برنامه ماه عسل نشان داد که در زندگی شخصی نیز با وجود هزاران مشکل قهرمانند.
اهل شهرستان سمیرم از استان اصفهان هستند. پدر آنان کشاورز بود. زمینی نداشت اما در مزارع دیگران با دخترانش کار می کرد. شش ماه کار داشتن، شش ماه دیگر کار نبود. کار کردن همه این خانواده کفاف زندگی را نمی داد. پدر مقروض می شود. گاه و بیگاه ماموران به در خانه ی آنان می آیند و حکم جلب پدر را می آورند.
روزی که پدر خانواده منصوریان برای کار و فرار از دست طلبکارن به شیراز می رود، دیگر باز نمی گردد. فرزندانش ار دیگران می شنوند، او ازدواج مجدد کرده و آنان را ترک گفته است.
مرضیه دختر اول خانواده، به اجبار ازدواج می کند و صاحب یک فرزند پسر می شود و در نهایت با فرزند شش ماهه از همسرش طلاق می گیرد وبه خانه پدر باز می گردد.
شهربانو پنجم ابتدایی را که تمام می کند، برای کار به همراه عمویش، به شیراز می رود، در منزل خانواده مرفه ای مشغول به کار می شود. آنان به شهربانو می گویند به مدرسه برو. او قبول نمی کند و در یک باشگاه ورزشی ثبت نام می کند.ورزش را ادامه می دهد. سال ها شهربانو به برنامه ماه عسل نامه می نویسد تا خانواده او را به این برنامه دعوت کنند. آن زمانی که هیچ یک از خواهران قهرمان نشده بودند و زیر خط فقر بودند. شهربانو نامه می نویسد تا با حضور دراین برنامه معجزه ای در زندگی آنان رخ دهد. علیخانی خطاب به شهربانو می گوید: خوب شد که آن موقع نیامدید، اکنون که قهرمان شده اید مهمان ما هستید.
سهیلا نیز قبول می کند تا همراه یکی از اقوام دور به اصفهان برود و در آنجا با آنان زندگی کند.اما در هنگام شادی ها به وضعیت خانواده و سختی هایی که آنان می کشیدند فکر می کرد.
شهربانو ازدواج می کند و همسر او حمایت های زیادی در زندگی از او دارد ضمن کار کردن او ورزشکار نیز می شود.
شهربانو، سهیلا و الهه منصوریان رشته ورزشی ووشو را انتخاب می کنند، آنان در این راه آنقدر تلاش می کنند که به عنوان قهرمان در آسیا و دنیا شناخته می شوند اما غم دوری پدر آنان را می آزارد.
این قهرمانان میهمان برنامه ماه عسل شدند از قهرمانی های خود و غم بزرگی که در دل دارند سخن گفتند.
سهیلا کوچکترین فرزند خانواده است. او در قسمت ششم از وابستگی های که پدر دارد می گوید و خطاب به احسان علیخانی می گوید: در برنامه شما همه چی امکان پذیر است. آرزو دارم خانواده ما را دور هم یکباردیگر جمع کنید. دوست دارم، مرضیه و به ویژه الهه پدرم را ببخشند.الهه 15 سال است که با پدرم صحبت نکرده است.
قسمت هفتم برنامه ماه عسل، احسان علیخانی از الهه می خواهد پدرش را ببخشد اما او خیلی پاسخ شفافی نمی دهد و می گوید؛ مگر پدرم آمده است. علیخانی پاسخ می دهد شما باهوشتر از این هستنید که این مسئله را ندانید. الهه می گوید؛ فکر می کردم برادرم جواد را می خواهید بگوید به صحنه بیاید.
شهربانو به بدرقه پدر می رود، دستان او را می بوسد و به صحنه ماه عسل می آورد.پدر چهره، آفتاب سوخته و خط های پر از چروک را بر صورت دارد. دختران خود را در آغوش می گیرد و دختران در آغوش پدر گریه می کنند.
آقای منصوریان در کنار الهه و شهربانو می نشیند و به علیخانی می گوید: من مجبور بودم بروم، هر روز ماموران با حکم جلب به خانه ی ما می آمدند، سر سفره نهار بودیم در زده می شد و می دیدم مامور است.همین مسایل موجب شد تا بروم کمتر خانواده ام دچار مشکل شوند.
علیخانی به خطاب به الهه می گوید؛ پدر خود را ببخش البته بایدی وجود ندارد اما بخشش تو موجب می شود تا سهیلا به آرزویش برسد. الهه پاسخ می دهد؛ الان حسی دارم که در این 15 سال هیچ گاه نداشتم، پدرم باید مرا ببخشد و پدر خود را در آغوش می گیرد.
همه خواهرها، قهرمان زندگی خود را پدرشان می دانند، یاد زمانی می افتند که زیر آفتاب سوزان با پدر سیب زمینی برداشت می کردند و پدر به خاطر آنان چه زحمت هایی می کشید.
نظر شما