به گزارش خبرنگار اندیشه خبرگزاری شبستان: تبیین شاخصه ها و اصول علم دینی و نتایج حاصله از این رویکرد برای تثبیت مفهوم جامعه آرمانی و متعالی انسانی و نیز بررسی مؤلفه های علم دینی، در گسترش شاخه های علوم انسانی موجود، مقؤلاتی بودند که ما را بر آن داشتند تا با حجت الاسلام و المسلمین دکتر ابوالفضل ساجدی، استاد حوزه و دانشگاه، گفتگویی ترتیب دهیم که بخش دوم و پایانی آن در ادامه بح حضورتان تقدیم می شود:
پاره ای از افراد در نقد علوم انسانی رایج، معتقد هستند که این علوم نه تنها مضر نیستند، بلکه نافع و کارگشا نیز بوده اند و برای تأیید این ادعا، عنوان می نمایند، بسیاری از شهدای گرانقدر جنگ تحمیلی، از کسانی بوده اند که در مکتب همین علوم، پرورش یافته اند و ریشه معضلات را نه در علوم انسانی رایج، بلکه در مقؤلات دیگر اجتماعی می دانند؛ آیا این تحلیل را مورد وثوق می دانید؟
ما در باب مواجهه با دست یافت ها و به عبارتی آموزه های غربی و انسانی موجود، معتقد به این نکته نیستیم که نمی توان از این یافت ها و مکاشفات بشری استفاده نمود، بلکه نکته مهم در این مسئله این است که، نقشی که دین و مسائل دینی، درعلوم تجربی دارند، یک بخشش باز می گردد به تقویت انگیزه فرد برای کسب دانش و بخش دیگر آن بازمی گردد به انتخاب رشته و گرایش مورد نیاز جامعه؛ به طورمثال؛ اندیشه دینی معتقد است که انسان مسلمان، نمی بایست در هر رشته ای تحصیل نماید؛ بلکه شخص مسلمان در تحصیل در علوم تجربی، در مقؤلاتی می بایست وارد شود که، بیشترین نفع و نتیجه را برای جامعه داشته باشد. به عبارتی، شخص مسلمان، با تحصیل علوم تجربی، در صدد کسب استفاده ناصحیح از دانش ها قرار نخواهد گرفت. اصولاً تحول در علوم تجربی و پایه یعنی، قرار گرفتن محقق و اندیشمند در مسیری که بیشترین نفع و بهره وری را نصیب جامعه نماید و نه اینکه با دانش خود، جامعه را دچار خسران و زیان نماید. درعلوم پایه، نگرش اسلامی در انتخاب رشته ها و گرایش ها اثر دارد؛ مانند اینکه در روایات اسلامی، از آموزش در رشته های مرتبط با جادوگری و تولید مواد مخدر و سکرآور، به شدت نهی، وارد شده است. نکته دیگر این است که هر دانشی را نمی بایست در هر موقعیتی مورد استفاده قرار داد. در باب شهدای گرانقدری که در پرتو علوم رایج و متداول غیر دینی پرورش یافتند و توانستند با توجه به آن آموزه ها، در مسیر صحیح قرار بگیرند، می بایست بیان کرد که، هر چند این نام آوران، در پرتو آموزه های غیر دینی بوده اند، اما این مسائل را، در مسیر صحیح بکار گرفتند. این عزیزان، با توجه به آموزه هایی که فرا گرفته بودند، این تعالیم را در مسیر نادرست استفاده نکردند. در علوم تجربی، بحث تحول به این معنا نیست که تمام دست یافته ها را کنار بگذاریم، بلکه مسئله در این علوم، تغییر انگیزه ها و نحوه استفاده از این آموزه ها است. در باب علوم تجربی می بایست شخص مسلمان، با توجه به نیازهای جامعه، تحقیق و مطالعه و پژوهش نماید و در نتیجه، تولیداتی متناسب با موقعیت و وضعیت دینی جامعه ارائه نماید. در علوم پایه، می بایست تولیدات و ابزار و وسایل تولیدی، مبتنی بر فرهنگ و باورهای جامعه اسلامی، تولید و تکثیر شوند و نیز می بایست از ورود به عرصه هایی که شاید توجیه اقتصادی داشته باشند، ولی مبنای دینی و اخلاقی ندارند نیز، اجتناب کرد. به معنای صحیح تر، تحول در علوم تجربی به معنای تعطیلی این علوم نیستند، بلکه در واقع هدایت و عرضه آنها در مسیر صحیح و مورد نظر است. اما این مقؤله در باب علوم انسانی، قدری متفاوت تر خواهد بود. در علوم انسانی، آن مقداری از نتایج، که با توجه به علوم تجربی، تأیید و تصدیق شده اند، برای ما قابل قبول خواهند بود؛ اما امروزه دانش علوم انسانی، از این جوانب فراتر رفته است و در حقیقت دانش های انسانی، دارای یک مبانی تجربی شده اند. این علوم، به رشد معنوی و اخلاقی، توجه کامل ندارند؛ امکان دارد در علوم روانشناسی، مسائلی در باب رشد اخلاقی وجود داشته باشد، اما مسائل مطروحه در اسلام، بسیار فراتر از این مناسبات است و دایره رشد اخلاقی، در آموزه های اسلامی بسیار وسیع تر است. تجویزهایی که در اسلام، بابت رشد معنوی انسان وارد شده است از تجویزهای علوم سکولار، وسیع تر و والاترهستند.
تحول در علوم انسانی؛ چه مناسبات تازه ای را برای جامعه اسلامی بدنبال خواهد داشت؟
امروزه متأسفانه، علوم انسانی رایج، به ابزاری مبدل شده است تا ابرقدرت ها و کشورهای استعماری، دعوی و تفکر خود را به جامعه جهانی تزریق نمایند و بتوانند با این رویکرد، کالاهای خود را بفروش برسانند. کشورهای استعماری با ابزارعلوم انسانی، می خواهند ارزش های خود را به سایرجوامع، دیکته کنند. جامعه اسلامی در مسیر تحول در علوم انسانی می بایست با تکیه بر ارزش های بومی و فرهنگی خود، اولاً؛ مبانی غربی را نقد و تحلیل نمایید و سپس از درون مبانی اسلامی، مسائل و آموزه های جدیدی را تولید نماید. به طور نمونه؛ در بحث فرهنگ، پیوند مسائل فرهنگی با ارزش های جامعه، امرِ مسلمی است. زمانی که فرهنگ با ارزش ها ارتباط یافت؛ به این معنا خواهد بود که فرهنگ، در جهت توسعه ارزش ها، گام بر می دارد. زمانی که از فرهنگ سازی در جامعه بحث می گردد؛ مراد این است که، هنجارهایی را، در جامعه نهادینه سازی نماییم. اگر جامعه می خواهد بر اساس مباحث توحیدی حرکت کند، می بایست ارزش های آن، بر اساس خداباوری و خدامحوری قرا گیرد. در عوض اگر در جامعه ای، ارزش های مادی حاکم شود، به تعبیری، فرهنگ و هنجارهای آن جامعه نیز، به سمت مسائل مادی گرایش پیدا خواهد کرد. در کُل انسان، دارای سه ساحت وجودی است، یک ساحت حیوانی، یک ساحت انسانی و یک ساحت الهی؛ می بایست در فرهنگ سازی، هر سه ساحت مورد توجه قرار گیرند و تقدم در این رویکرد نیز، می بایست بر اساس ساحت الهی، قرار بگیرد.
اگر در این پروسه تقدم بر جوانب و یا ساحات دیگر انسانی واقع گردد؛ چه نتایجی در انتظار جامعه خواهد بود؟
اگر در این مقؤله، تقدم بر ساحت های دیگرانسانی قرار بگیرد، بطبع فرهنگ آن جامعه نیز، به سمت آن ساحت گرایش پیدا خواهد کرد. فرهنگ جامعه، با ارزش ها و هنجارهای جامعه، نسبت مستقیم دارد و دین در باب ارزش ها، توصیه ها و تأکیدات فراوانی دارد. در واقع دین، نسبت به فرهنگ نظر خاصی دارد و زمانی که دین نسبت به فرهنگ دید خاصی دارد به این معنا است که، نسبت به جامعه شناسی، نظر خاصی دارد. جامعه شناسی در نظر دارد که فرهنگ جامعه را، بدرستی توصیف نماید و رابطه مختلف میان نهادها را کشف نماید. اسلام به این دلیل که می خواهد اولویت را به ارتباط با خداوند اعطا نماید، می بایست به تمام نهادهایی که انسان از آنها عبور می نماید؛ مانند، اقتصاد و سیاست و تعلیم و تربیت و نهاد خانواده، توجه داشته باشد. فرهنگ می بایست به گونه ای هدایت شود که به تعبیری، خون الهی، در کالبد جامعه ساری و جاری شود. این جریان حرکت بخش ، از نگاه اسلام، می بایست یک جریان الهی باشد و در پس تمامی رفتارها، می بایست توجهات الهی، مد نظر قرار گیرند. باید گفت که؛ این امر در سایه جامعه شناسی اسلامی محقق خواهد شد. دینی که اسلام به آن اهتمام دارد، تمام ابعاد جامعه را در بَر می گیرد و در تمامی مناسبات، اثر گذار است. جامعه شناسی غربی، ممکن است دین را به محدوده ای کوچک و ناچیز مبدل نماید و پیوند دین با سایر ساحت ها را مورد توجه قرار ندهد؛ ما معتقد هستیم دین یعنی؛ برجسته سازی اخلاقیات و ارتباط با خداوند در تمامی ساحات حیات؛ بنابراین زمانی که در بحث های اقتصادی؛ اسلام، مسئله سرمایه داری را نمی پذیرد و قدرت مطلق داشتن را، برای عده ای محدود، بر نمی تابد؛ مشخص می شود که اسلام، در علم اقتصاد؛ کنترل ها و محدودیت هایی دارد و اهتمام اسلام در اقتصاد، توسعه عدالت و برابری است. اسلام در باب مسائل سیاسی؛ علم سیاست را در جهت توسعه ارزش های الهی و اخلاقی می خواهد و سیاست را اصل قرار نمی دهد. اسلام سیاست را، ابزاری در جهت چپاول و تاراج اموال کشورها و یا جوامع دیگر نمی خواهد؛ بنابراین در عرصه سیاست، سیاست گذار اسلامی، متفاوت تر از سیاست گذارغربی، عمل و رفتار خواهد کرد. به طور کلی؛ تحول در علوم انسانی این است که، اسلام در تمامی این عرصه های انسانی ای که بیان شد؛ دارای دیدگاه ها و مبانی خاصی است که این مبانی، منجر به تولید مسائل نوینی خواهند شد. به طور قطع؛ پردازش این شاخصه ها، دایره علوم انسانی موجود را، گسترش خواهد داد.
نظر شما