مادرم معجزه‌ای بود که خدا برایم برگرداند/آرزویم این است پرفسور سمیعی مادرم را درمان کند

خبرگزاری شبستان: سمانه بیش‌تر وقت‌ها را روزه می‌گرفت و برای سلامتی مادرش زیاد زیارت عاشورا می‌خواند. بعد از طلاق و از طریق دوستش بنفشه با خانم خازنی در کمیته امداد آشنا می‌شود و مشکلاتش را به او می گوید حالا مادرش تحت پوشش امداد است...

خبرگزاری شبستان-هرمزگان؛

 

کلاس اول راهنمایی بودم که پدرم به خاطر کهولت سن و بیماری فوت شد.۷ تا خواهر بودیم و یک برادر. یکی از خواهرهایم دو سال بعد از فوت پدرم، از دنیا رفت. از آن روز به بعد مادرم مشکل اعصاب پیدا کرد و کم کم تعادلی حرکتیش از دست داد.

 

از زمانی که بچه بودم ما تحت پوشش بهزیستی بودیم با مستمری ماهیانه 50 تومان. تا اول دبیرستان با کمک خواهرانم درس می‌خواندم و توی زمین‌های کشاورزی کارگری می‌کردیم. اما فکر اداره زندگی و مشکلات مالی اینقدر سخت بود که مجبور به ترک تحصیل شدم. تا همین اندازه سواد هم مدیون 2 تا از خواهرهای بزرگم هستم. همیشه خواب می‌بینم سرکلاس و تو جلسه امتحانم.

 

۷ سالی بود که به خاطر مشکلات زندگی فکر می‌کردم که ازدواج کنم شاید بهتر باشد برای همین با دوست برادرم ازدواج کردم. چهار پنج ماه آن هم به زور زندگی کردیم، بهانه‌ها زیاد شده بود. خانواده‌اش به خاطر مریضی مادرم قبول نمی‌کردند. به هیچ وجه راضی به طلاق نبودم. وقتی نمی‌خواستنم نمی‌توانستم بمانم و ادامه بدهم. بعد از طلاق با مادرم زندگی کردم.

 

مادرم همه هستی و دلبستگی من بود. از اینکه طلاق گرفته بودم ناراحت نبودم چون وابستگی شدیدی به مادرم پیدا کردم و تنهایی را با مادرم پر می‌کردم.

 

ما از پدر و مادر هیچی درآمد و پس اندازی نداشتیم زمانی که  پدرم زنده بود در یک اتاق سنگی بدون امکانات مناسب زندگی می‌کردیم. کسی باور نمی‌کند ولی من یک قلک گرفتم و از پنج تومن تا 10 تومن کار کردم و ریختم توش تا توانستم یک یخچال دست دوم بخرم. تلویزیون، فرش، موکت همه چیز را خودم خریدم.

 

مادرم زخم بستر گرفته بود خواهرهایم همه ازدواج کردند. من هم هیچ سررشته‌ای نداشتم که چطوری زخم ها را مداوا کنم. زندگی و تنهایی برایم خیلی سخت و زجر آور می‌گذشت.

 

مادرم که مریض بود زیاد زیارت عاشورا می خواندم. با نور گوشی‌ تلفن همراهم بالای سر مادرم قرآن و دعا می خواندم. می‌ترسیدم مادرم را از دست بدهم.

 

خواهرانم به حال من گریه می‌کردند. همه می‌گفتند مادرت پیره و استخوانیه، این دیگر خوب شدنی نیست ولی من نمی‌توانستم این وضعیت را تحمل کنم. خودم دست به کار شدم و با عسل زخم هاش را درمان کردم.

 

پوستش لایه لایه شده بود وضعیت بسیار وخیمی داشت. هیچ کدام از خواهرهایم نمی‌توانستند حتی زخم‌هایش را نگاه کنند خودم به تنهایی اول زخم‌ها را می‌شستم و بعد عسل می‌کشیدم حتی گازهای استریل شده را خودم آزاد می‌خریدم.

 

زخم‌هایش که خوب شده شروع کرد به حرف زدن. می‌فهمید ولی لکنت زبان داشت. مادرم معجزه‌ای بود که خدا آن را به من برگرداند. یکی ازخواهرهایم می‌گفت سمانه خدا به تو نگاه کرد که دوباره مادرمون حالش بهتر شد...

 

سال 92 با خانم خازنی همسفر کربلا بودیم اما ارتباط ما در حد یک سلام و علیک بود. یک سال بعد از آن راجع به مشکلاتم با خانم خازنی صحبت کردم. بیش‌تر وقت‌ها را روزه می‌گرفتم خجالت می‌کشیدم به کمیته امداد سربزنم. دوستم بنفشه با خانم خازنی توی کمیته امداد راجع به زندگی من و مادرم صحبت می‌کند بعد از آن خانم خازنی دوسه مرتبه به منزل ما سرزد. ارتباط ما بیش‌تر شد وقتی وضعیت من و مادرم را دید، خیّری را معرفی کرد...

 

قبلاً سفر یا زیارتی می‌رفتم الان همین اندازه هم نمی‌روم هیچ کس مثل خودم نمی‌توانم از مادرم مواظبت کند. من مادرم را دیگر دست هیچ کس حتی خواهرهایم نمی‌دهم. حالا مادرم تحت پوشش کمیته امداد است تا قبل از این من همه چیز را آزاد می‌خریدم.

 

خیّری را که معرفی کردند با 100 هزار تومان کمک‌های ماهیانه‌اش کمک خیلی خوبی برای تهیه پوشاک مادرم شده و گرنه من هر روز باید پتو می‌شستم. تشک مادرم را هم یک خیر برایش خرید. این مدت به خاطر شستن پتو و عوض کردن مادرم پاهایم خشک شده بود. زمانی که بهزیستی بود حتی حاضر نبودند یک تشک به مادرم بدهند. حتی بهزیستی استان هم رفتم هیچ تاثیری نداشت. هروقت می‌رفتم می‌گفتند بودجه نداریم.

 

تکه زمینی را اجاره کردم و روی آن بادمجان، و فلفل و گوجه سبز کاشتم. از کمیته امداد هم چهارمیلیون تومان وام گرفتم ماهیانه 114 هزارتومان تومان پرداخت می‌کردم ماهیانه 60 تومان ازمستمری‌مان کم می‌شود. تا زمانی که می‌توانستم وامم را می‌دادم الان 2 میلیون تومانی از وام ام مانده که واقعاً اینقدرمشکل دارم که نمی‌رسد بقیه‌اش را پرداخت کنم. به خاطرهمین وام، مستمری ما قطع شده است.

 

قبلاً توی حیاط روی موزاییک‌ها با شیلنگ آب می‌شستم. هرصبح با لیف و صابون دست و صورتش را می‌شویم صبحانه‌اش را می‌دهم وقتی که کامل صبحانه‌اش را خورد می‌روم توی زمین کشاورزی تا اذان ظهر برمی گردم و آب به مادرم می‌دهم و نماز را که خواندم شروع می‌کنم به آشپزی کردن. دوباره بعد از نهار می‌روم سر زمین کشاورزی تا غروب. شب‌ها هم خوس می‌بافم.

 

از مردادماه 95 تا الان هنوز حقوق کارگری نگرفتم آن هم بخاطراینکه از قبل قرض کرده‌ام. حدود یک و نیم میلیون بذر لوبیا سبز خریدم. اجاره زمین هر هکتار سه میلیون تومن است که برای من دو میلیون و 500 حساب کردند. یک هکتار لوبیا سبز نیم هکتار هم فلفل سبز است.

 

از زمانی که بچه بودم ما تحت پوشش بهزیستی بودیم با مستمری 50 تومان. این خانه را هم با سه میلیون که زمان احمدی نژاد به ما دادند درست کردیم قبلاً خونه ما در و پنجره نداشت خودمان خواهرها بنایی می‌کردیم و با یک موکت خالی زندگی را گذراندیم حتی پتو و بالش هم نداشتیم. حدود هشت سالی است که ما صاحب این خانه شدیم...

 

حالا که نزدیک به یک سال از ماجرای سمانه و مادرش می‌گذرد اما سمانه همچنان دلواپس مادرش است، می‌گوید: دی ماه سال گذشته(95) برای پیگیری درمانش رفتم تهران و نسخه اش را به همراه فیلمی که از وضعیت مادرم گرفتم به دکتر کوروش قره گزلی متخصص مغز و اعصاب نشان دادم، داروهایی که داد باعث شد حالش بهتر شود اما دوباره توان رفتن به تهران و پرداخت هزینه‌ها را ندارم، همان تعداد هم دارویی که گرفتم 360 هزارتومان شد.

 

شاید کمی عجیب باشد ولی من دنبال پرفسور سمیعی بودم یعنی آرزوم دارم ایشان مادرم را درمان کند چون بیماری مادرم ژنتیکی است یکی از خواهرانم هم دچارش شده و این کار را سخت تر کرده است.

 

*فرنگیس حمزه یی. خبرنگار و فعال رسانه ای استان هرمزگان

*خبرگزاری شبستان پیرو رسالت دینی و حرفه‌ای خود به زودی چندین داستان از وضعیت و شرایط زندگی آدم‌هایی را منتشر خواهد که نیازمند دستگیری خیران و دست‌های سخاوتمندی است که قلبشان برای همنوعانشان می‌تپد. مخاطبان سخاوتمند می‌توانند برای حمایت از نیازمندان این داستان‌ها به خبرگزاری شبستان یا کمیته امداد استان مراجعه کنند.

 

 

 

 

 

کد خبر 658080

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha