به گزارش خبرنگار مهدویت خبرگزاری شبستان، شهید تقی ارغوانی یکی از کارمندان روابط عمومی شهرداری منطقه 21 تهران بود که برای دفاع از حریم اهل بیت(ع) چندی پیش داوطلبانه عازم سوریه شد و توسط نیروهای تروریستی و تکفیری به شهادت رسید.
شهید ارغوانی اولین شهید مدافع حرم شهرداری تهران و نخستین شهید شهرک وردآورد تهران محسوب میشود. او همچنین یکی از عکاسان خبری بود که به صورت افتخاری با خبرگزاریهای کشور در موضوعات مختلف همکاری داشت. فرماندهd گردان بیت المقدسِ پایگاه شهید یزدی حوزه 205 ناحیه میثم تمار در منطقه 21 تهران نیز در پرونده کاری این شهید بزرگوار به چشم می خورد. از این شهید یک پسر 14 ساله به یادگار مانده است. برای آشنایی بیشتر با این شهید و سبک زندگی وی گفت وگویی با صادق ارغوانی، برادر این شهید داشته ایم که در ادامه می خوانید:
شهید متولد چه سالی بود و تحصیلاتش در چه زمینه ای بود؟
شهید متولد دوم خرداد سال 53 بود و دارای مدرک فوق دیپلم بود.
شهید ارغوانی از لحاظ اخلاقی دارای چه ویژگی هایی بود و چه شاخص های بارز اخلاقی ای داشت؟
شهید برادر بزرگ تر من بود یعنی بزرگ ترین فرزند خانواده؛ در زمان جنگ تحمیلی بواسطه اینکه دایی ما مسئول و بانی یکی از حسینیه ها بود و در آن محل برای اعزام به جتگ و جبهه ثبت نام می کردند و شهید ارغوانی نیز در آنجا و رفت و آمد داشت، برای حضور در جبهه ثبت نام کرد اما به دلیل سن کم مانع از حضور وی در جبهه شدند، زیرا در آن زمان حدود 13 سال داشت اما شهید از این قضیه بسیار ناراحت شد.
دایی ما مجددا با شهید صحبت کرد و وی را به سمت مسجد جامع امام حسین(ع) که در شهرک ما بود، سوق دادند، در این مسجد در فعالیت هایی همچون گروه سرود و ... شرکت کرد و کم کم عاشق فضای آن مسجد شد و در آن محیط به شدت فعالیت می کرد.
در فعالیت های مرتبط با مسجد با امور تهیه بنر و همچنین سیستم های صوتی آشنا شد به طوری که در مسجد لقب «وزیر صوت» را به شهید داده بودند و هر جا کار صوتی می خواستند، انجام بدهند، شهید حضور پیدا می کرد و انجام می داد.
در شهرک محل سکونت ما کلوپ یا نوارخانه ای وجود داشت که به ارائه نوارهای مذهبی همچون نوحه های حاج صادق آهنگران مشغول بود و شهید تقریبا همه کاره آن کلوپ بود و در کنارش به تبلیغات هم مشغولیت داشت و بنرهای لازم برای مسجد را طراحی و چاپ می کرد و در ادامه این فعالیت ها نیز در زمینه عکاسی و فیلمبرداری نیز شهید وارد شد و مادرم نیز به جهت علاقه شهید به این امر، یک دوربین عکاسی برای وی تهیه کرد و شهید کم کم به این حرفه بسیار علاقه مند شد.
زمانی که به سن یک جوان 26 و 27 ساله رسیده بود، خانواده نگران این می شوند که با توجه به حضور دائم در مسجد و پایگاه بسیج از زندگی و کار غافل شود که با کمک خانواده یک دوربین حرفه ای تر و دستگاه ضبط فیلم تهیه کرد و در مجالس مختلف با همکاری من و خواهرم به تهیه فیلم پرداخت اما به جهت نامناسب بودن این کار به دلیل برخی مسائل اعتقادی از آن جدا شدیم و شهید در یک شرکت تلفنی مشغول به کار شد و بعد در یک شرکت پخش دارو و در نهایت در شهرداری مشغول به کار و فعالیت شد.
بحث اعزام به سوریه چگونه رخ داد؟
شهید در زمان عقد به همراه همسرش یک مرتبه برای زیارت به سوریه رفته بود و بعد از جنگ هربار که تلویزیون صحنه ای از شهر را نمایش می داد به همسرش می گفت که این همان منطقه ای است که ما رفتیم و همواره به دنیال این امر بود تا در این منطقه حضور پیدا کند و کمک رسانی کند تا اینکه یکبار در مسجد بودیم و یکی از دوستان نزد ما آمد و گفت حلالم کنید، ما سوال کردیم، کجا می روید؟ نگفت تا اینکه پرس و جو کردیم و گفتند عازم سوریهاست.
شهید ناراحت شد که چرا به ما خبر نداده اند و مجدد شب با وی تماس گرفتم که گفت صادق من فردا به لشکر می روم اگر می خواهی تو هم بیا که صبح هر دو به آنجا رفتیم و با حضور مسئولین فرم های لازم را پر کردیم و با فرمانده هم صحبت کردیم تا در اعزام های بعدی ما را راهی کنند و در حیاط نیز دوستان ما کم کم سوار اتوبوس ها شدند تا راهی شوند و حتی من از دوستان فیلمبرداری کردم.
در آن دوران من در حال انتخاب فرد مناسبی برای ازدواج بودم و در جلسات مختلف خاستگاری حاضر می شدم و شهید نیز قرار شد پیگیر این فرم درخواست ما باشد تا عازم شویم. آن گروه از دوستان ما اعزامشان به تاخیر افتاد و شهید در همین زمان بارها نزد فرمانده لشکر رفت و با اصرار فراوان نهایتاً خود را راهی سوریه کرد.
چه سالی اعزام شد؟ و چه سالی به شهادت رسید؟
اولین بار سال 94 اعزام شد اما در دومین مرتبه اعزامش به شهادت رسید. اولین بار که اعزام شد، در خانواده فقط من خبر داشتم چون ما با هم قضیه را پیگیری می کردیم. تقریباً چهل و پنج روز شهید در سوریه بود، بعد از آن جا تماس می گرفت اما به جهت رعایت مسائل امنیتی خیلی حرف های دقیقی نمی زد و به حرف های معمولی مانند احوالپرسی می پرداخت.
بعد از اولین اعزام، مراسم عقد من برگزار شد و من همواره به شهید می گفتم که مجدد برای اعزام باید من را هم همراه خودت ببری و شهید اطمینان خاطر می داد که همین کار را خواهد کرد. اما یک مرتبه که در ماه رمضان افطار منزل مادر همسرم دعوت بودیم از شهید خبر آوردند که در پادگان در حال گذران مراحل آموزشی برای اعزام دوم است که من بسیار ناراحت شدم که مرا با خود نبرده است به پادگان رفتم و با شهید و فرمانده صحبت کردم اما فرمانده نپذیرفت و من از این قافله جاماندم تا اینکه در اعزام دوم برادرم به شهادت رسید.
چه تاریخی و چگونه به شهادت رسید؟
روز 23 بهمن سال 94 به شهادت رسید و براساس آن چیزی که من از دوستان شنیدم، مأموریتی به شهید سپرده می شود تا به برخی از نیروهای سوری و ایرانی که محاصره شده اند، کمک کنند و شهید داوطلب می شود تا به کمک رود و در این مسیر تیر می خورد و به شهادت می رسد.
زمینه فعالیتش در شهرداری چگونه بود؟
شهید در بخش سمعی و بصری مشغول فعالیت بود و در زمینه اردوهای راهیان نور و حتی موکب شهرداری برای مسیر نجف تا کربلا پیاده روی اربعین به مستندسازی می پرداخت.
سربازان و ایثارگران و شهدای مدافع حرم را امروزه سربازان امام زمان(عج) می دانند کسانی هستند که در عصر غیبت در مسیر امام زمان که دفاع از مظلوم است، حرکت می کنند این قطعاً نشأت گرفته از یک تربیت پدر مادر است، شهید با چه معیارهای تربیتی رشد پیدا کرده بود؟
مادرم همواره می گفت زمانی که شهید به جهت ممانعت از حضور در دفاع مقدس از حسینه زده شد، بسیار نارحت بودم اما زمانی که بواسطه دایی مان به مسجد جامع وردآورد رفت بسیار خوشحال شدم و همواره مادرم برای تهیه نان با وجود فاصله بسیار مسجد تا منزل و البته وجود نانوایی نردیک به منزل، به نانوایی روبروی مسجد می رفت تا شهید را در مسجد مشاهده کند.
شهید در خانواده مذهبی تربیت و رشد یافت و پدر بزرگ و مادربزرگ ما بانی هیئت ها و عزاداری برای امام حسین (ع) بودند و پدر و مادر ما نیز اهل مسجد بودند و بتبع آنها نیز ما هم به مسجد می رفتیم و این زنجیره ادامه پیدا کرد تا شهید در پایگاه بسیج مسجد حاضر شد و به فعالیت پرداخت.
خاطره ای از حضور شهید در میدان نبرد سوریه دارید؟
شهید بعد از اولین باری که از سوریه برگشت، تعریف می کرد که من تیربارچی بودم و یک مأموریتی به ما که یک گروه حدودا 30 نفره بودیم، سپردند که باید بروید فلان نقطه مستقر شوید، یک تپه ای بود، بنا کردند به توزیع سربند که شهید به جهت علاقه بسیار به حضرت زهرا(س) دعا می کند که ان شاء الله سربند حضرت زهرا(س) به وی برسد که همانطور هم می شود و بعد می گفت ما به ستون حرکت کردیم تا به آن نقطه برسیم. قرار بود در آن منطقه مستقر شویم منتها نباید درگیر می شدیم.
شهید تعریف می کرد که به یک جایی رسیدیم که در تیررس تک تیراندازهای دشمن قرار گرفتیم و من چهارمین نفر بودم، سه نفر اول را رد کردند و بعد هم من را رد کردند اما از نفر پنجم به بعد ماندند ، ما به مسیر ادامه دادیم اما بعد دیدیم که نیروهایی که عقب ماندند را زیر رگبار گرفتند و چند نفر مجروح شدند و ستون دو تکه شد و ما در آن منطقه مستقر شدیم که سمت راست نیروهای خودی بودند و سمت چپ نیروهای داعشی. هوا بسیار گرم بود، کلاه و سربندم را بازکردم تا کمی عرقم را خشک کنم که به محض برداشتن سربند، به یک باره قیامت شد و صدای گلوله از کنار گوشم گذشت، به ترکی در دلم گفتم یا حضرت زهرا(س) اشتباه کردم و مجدد سربند و کلاه را بر سرم گذاشتم که انگار همه جا ساکت و آرام شد.
ارتباط و توسل شهید به امام زمان(عج) چگونه بود؟
شهید زمانی که در فعالیت های مختلف مسجد حضور داشت و به تبلیغ و کارهای صوتی مسجد مشغول بود، همواره برنامه ویژه ای برای نیمه شعبان داشت و در زمینه تهیه پرچم، بنر و ... برای میلاد امام زمان(عج) تلاش بسیاری داشت و بسیار به امام زمان(عج) ارادت داشت و معتقد و دوست دار ولایت فقیه بود.
نظر شما