به گزارش خبرنگار تئاتر شبستان، «چه کسی سهراب را کشت؟» تازهترین اثر نمایشی شهرام کرمی است که نگاهِ ویژهای به مسئلهی مرگ و مرگ اندیشی داشته و با الهام گرفتن از داستان رستم و سٌهرابِ شاهنامهی فردوسی، غصهی فرزندکُشیِ ناخواستهی یک پدر را بستر روایت قرار داده. نمایشی که در شکل اجرایی، کارگردانی و رویکرد خاص به مسئلهی تقدیر و مرگ، نکات قابل توجهی دارد.
در هفتهی گذشته میزبانِ شهرام کرمی و فرید قبادی در خبرگزاری شبستان بودیم و دربارهی وجوهِ مختلفِ این اثر نمایشی با کارگردان و بازیگر این نمایش به گفتوگو نشستیم. گفت و گوی مفصلی که اینک بخش سوم آن، پیش روی شماست.
* احساس میکنم، فقدان پدر در زندگی شخصیتان و رابطهی پرمهری که با فرزندان تان دارید، در «چه کسی سهراب را کشت؟» قابل لمس است. نظرتان چیست؟
برای من جای خوشحالی است که وقتی نمایشنامهای مینویسم، اینقدر روابط انسانی و باورپذیر است که تلقی میشود از روابط جاری شده زندگی شخصی من نشات گرفته اما این سئوال شاید به دلیل محوری بودن کاراکتر پدر در دو نمایش اخیر من یعنی «خروس میخواند» و چه کسی سهراب را کشت، شکل گرفته. این در حالی است که در سه نمایش قبلی من یعنی «پوتین های عمو بابا»، «در بیداری» و «بلوط های تلخ» کاراکتر مادر محور نمایش بود. به هرحال هر نمایشنامهای نوشتهام، احساسم این بوده که بازتاب زندگیِ من است. با اینکه نمایشنامه های متفاوتی دارم اما سعی کردم در همهی آن ها روابط عینی انسانی نمود داشته باشد. نوعی رئالیسم ناب که کمک میکند این احساس در شما ایجاد شود. من پدر مهربانی برای فرزندانم هستم اما به این دلیل پدر را مظلوم خلق نکردهام. یعنی طراحی شخصیت های نمایش به دلیل نگاه شخصی من نیست، هرچند بزرگ ترین منبع همهی نویسندگان دنیا زندگی شخصی شان است. یعنی نویسنده یا از زندگی شخصی خود الهام می گیرد یا از آثار هنری و یا از تخیل که بزرگ تریناش زندگی شخصی است.
* اگر از دو منبع دیگر هم الهام بگیرد باز با تجربه ها و دریافت های شخصی نویسنده آمیخته می شود.
بدونِ شک. هر ایده ای باید از فیلتر زندگی نویسنده بگذرد. بزرگترین زجری که در پرداخت شخصیت ها میکشم، گذشتن از فیلتر واقعی زندگی است. اینکه چگونه پیوندی برای پدر ایجاد کنم، مثل همان دلبستگی که به گلدان ها دارد. این نشانهای است برای آنکه بتواند به زندگی پس از مرگ فرزند ادامه دهد، اگرچه حالش خوب نیست. برای خلق این کاراکترها سیری را طی می کنم که حتما نگاه شخصی در آن وجود دارد اما چه کسی سهراب را کشت اقتضای پیرنگ نمایشی من بود و شخصیت ها و اتفاقات نمایش را به اقتضای پیرنگ طراحی کردم.
* که به نوعی ادامه دهندهی نمایش های قبلی شماست؟
بله، تکمیل کنندهی پنج مضمونی است که پیشتر سراغ شان رفته بودم. شکل کامل شده و آخرین حلقه از «در بیداری» ، «بلوطهای تلخ» ، «پوتینهای عموبابا» ، «مدریک» و «خروس میخواند» که دیگر سراغ شان نمی روم. با این اثر دغدغهی خود نسبت به موضوعات جهان بینی زندگی را دست کم در مقطع فعلی تمام کردم. چیستی زندگی، مسئلهی من بود. قبلا سراغِ هویت، عشق به سرزمین، ایمان و نقش مذهب در زندگی انسان رفته بودم و اینک به مرگ پرداختم که وجه دیگری از زندگی است. مرگ را در برابر عقل، در برابر باور و ایمان و در برابر عشق گذاشتم. نماد عقل شخصیت دکتر مرداس است که می خواهد زندگی را عاقلانه تفسیر کند. یک پیوند استعاری در نمایش است که نشانههای آن گل و گلدان و آب دادن به گل هاست، همان جایی که دکتر گفتوگو با پدر را از آنجا آغاز میکند. نماد باور و ایمان، مرد درون پارک است که برای باورهای خود فرزندش را قربانی کرده و نماد عشق، شخصیت مادر است. من مرگ را در برابر این سه قرار داده ام و در نهایت آنچه اتفاق میافتد، پیروزی امید بی پایان بشر است. آخرین تصویر نمایش، یک جور خواب رویایی است. پدر چشم ها را می بندد تا به آرامش مرگ برسد.
* این برگرفته از باورهای دینی و مذهبی است؟
بله. از نگاهِ اسلامی، مرگ را آغازگر آرامش ابدی می دانیم. اینکه عملِ نیک ما با مرگ، آغاز نوعی آرامش ابدی است. در جهان بینی ما مسلمان ها مرگ، هراسناک نیست. نوعی آرامش ابدی و گذر از جهان فانی است. این جهان محل گذر است و ما پس از آن با به جهان ابدی می رسیم که مرگ دروازهی آن است و برای همین شیرین خواهد بود.
* نوشتن از مرگ دشوار به نظر می رسد، برای شما این طور نبود؟
دقیقا. کار کردن دربارهی بعضی موضوعات مثل خود اون مفهوم سخت است. من دشواری های بسیاری برای نوشتن این نمایشنامه کشیدم که پیش تر تجربه نکرده بودم. نوشتن از عشق و ایمان، ساده تر از نوشتن از مرگ است. عشق و ایمان به شما انرژی می بخشد اما مرگ چون یک جور نیستی است، شما را به هراس میاندازد. همهی ما از مرگ فرار می کنیم، ولی من و شما هم گرفتارش می شویم. حقیقتاً اقرار می کنم خیلی سخت بود، مدت ها وقت گذاشتم که بدانم وقتی از مرگ حرق می زنم، باید از چه حرف بزنم. برای از عشق نوشتن، حتی می شد نگاه شخصی خود و تجربههای شخصیام را جاری کنم اما دربارهِی مرگ نوشتن، نگاه شخصی نمیطلبید. باید جهان بینی خاصی را در کار جاری می کردم. میخواستم با جهان بینی خودم و ایدئولوژی که در فرهنگ کهن سرزمین من است، به مرگ بپردازم، بی آنکه نگاه هراس آمیز داشته باشم.
* یک از ویژگی های نمایشنامهتان جنبه های روانشناختی متن است، چقدر برای پرداخت این جنبه ها پژوهش کردید؟ می توان ادعا کرد که نگاهِ علمی پشتوانهی نوشتن نمایشنامهِی شماست؟
بله، برای این کار پژوهش کردم. انواع بیماری های روانشناختی را بررسی کردم و دربارهِی واکنش سوگ تحقیق کردم. ضمن اینکه یک دکتر روانشناس، نمایشنامه را می خواند و نظرش را به من می گفت. بخشی از اصطلاحات نمایشنامه از همین گفتو گوها مطرح شد. مثلا من نمی دانستم «راجرز» کیست که از این طریق متوجه شدم. البته من همیشه علاقه دارم نگاه روانکاوانه به پرداخت شخصیت ها داشته باشم اما برای این کار دو جلسه به دکتر روانشناس مراجعه کردم که پیش از آن هرگز نرفته بودم. رفتم، هزینهی ویزیت پرداخت کردم و با او روبرو شدم تا تجربهِی عملی داشته باشم. این در کنار دو مشاوری است که برای متن داشتم و از آن ها ساعت ها مشاوره گرفتم. در واقع نگاه روانشناسانهی متن حاصل تخیل من در کنار پژوهش و مشاورهی با روانشناسان است.
گفتوگو از علی یزدان دوست
ادامه دارد...
نظر شما