سفره ضیافت زائران اربعین حسینی

خبرگزاری شبستان: حاج آقامون می گه : «نمی تونم بگذارم تنها بری اربعین کربلا، خودم هم نمی تونم با تو بیام، می دونی که کارگر روز مزد هستم. دل بده به خادمی زانران اربعین، همین که غذای زائران رو آماده می کنی، مثل اینه که اربعین کربلایی».

خبرگزاری شبستان - البرز

 

ساعت هفت صبح یکی از روزهای پائیز است. خنکای هوا فضایی دلنشین فراهم کرده است. گروه گروه خانم ها می آیند و هر یک با در دست گرفتن چاقویی آماده کار می شوند. پیش از این هر یک به داخل صحن رفته اند و یک دل سیر زیارت کردند.

 

حاج خانم که ظاهرا میدان دار دیگر خانم های جمع است، چادرش را چون سلاح کمری دور کمرش گرد می کند و می گوید: « یاعلی می گوییم و تا ظهر همه را به لطف خدا تمام می کنیم». سپس در حالی که به سرعت سیب زمینی های شسته را از داخل آبکش بروی سفره پخش می کند به نوه کوچکش اشاره می کند که خیلی دور از سفره نشود.

 

حاج آقامون می گه : « نمی تونم بگذارم تنها بری اربعین کربلا، خودم هم نمی تونم با تو بیام، می دونی که کارگر روز مزد هستم». می گه: « دل بده به همین خدمت به زانران اربعین، همین که غذای زائرای اربعین رو آماده می کنی، مثل اینه که اربعین کربلایی».

 

این ها رو که گفت، اشک روی گونه هاش جاری شد. پس از این دوباره پوست های سیب زمینی را شروع به کندن کرد. طوری دست به دست سیب زمینی ها رو پوست می کند و خلال می کند که انگار روح و فکرش را در تک تک سیب زمینی های شکل گرفته به یادگار می گذارد.

 

 

کنار دستش فاطمه خانم نشسته است.  با لهجه غلیظ آذری در حالی که بچه چندماهه اش رو روی یک طرف پاش گذاشته به آهستگی خودش رو جا به جا می کند و زیر لب ذکر یاحسین (ع) می گوید. او نیز سیب زمینی ها را یکی پس از دیگر پوست می گیرد و خلال می کند.

 

یک ساعتی می گذرد. مریم خانم که به نظر ۳۰ ساله می رسد سر صحبت و مشاوره را با دوست کناری اش باز کرده است. آرام خطاب به او می گوید: « بود بانو مطیع شوهر خویش ، گذارد مرد را روی سر خویش، حجاب زن برای او شرف شد، چنین مانند گوهر صدف شد».

 

در این میان، هر از گاهی یکی از خانم ها صلواتی می گیرد که به برکت آن جانی تازه کنند.

 

دست هایشان از انبوه سیب زمینی هایی که پوست گرفته اند، کرخت شده است. هیچ کدام به این کرختی اهمتی نمی دهند و همچنان مشغول کار هستند.

 

 

قلم نی تراشیدن حاج آقامون تماشاییه. این را وجیهه خانم به خانمی که کنار دستش نشسته می گوید و سپس ادامه می دهد: « درب های حرم عمومی امام زمان(عج) را در کرج می سازند دیگر. همان جا است. هنرمند است».

 

خانم دیگر که کمی دورتر نشسته است، می پرسد: « چند تا از درب ها در کرج ساخته می شوند؟» این موضوع سر صحبت را میان دیگر بانوانی که تا این لحظه سکوت کرده بودند باز می کند.

 

از آشپزخانه صحن امامزاده حسن(ع) مردی با یک سینی چای در دست می آید. لیوان های چای گرم معطر به عطر هل دست به دست می شود. فرصت فراغتی هر چند کوتاه است.

 

و این در حالی است که درخت های سرو و چنار صحن امامزاده حسن(ع) سایه بانی بر این سفره آماده سازی غذای اربعین حسینی هستند.

 

مشت کربلایی کمی دورتر روی سکوی صحن نشسته، بلند بلند زیارت عاشورا را می خواند.

 

محمدمهدی که به نظر 10 یا 12 ساله می رسد با فرغونی از سیب زمینی های پوست نگرفته می آید. آن ها را به حاجیه خانم اشرفی می دهد تا به نسبت میان دیگر بانوان تقسیم کند. سپس آبکش های مسی را که سیب زمینی های خلال شده در آن قرار داد به مخرن آشپزخانه می برد.

 

 

گونی های سیب زمینی یکی پس از دیگری خالی می شود. روز به نیمه رسیده است. مناره های بلند و زیبای امامزاده حسن(ع) این بار بیش از همیشه خودنمایی می کنند. شاید برای این است که ساعات بیشتری را توانستیم به نظاره اش بنشینیم.

 

صدای ملکوتی اذان در آسمانی که مناره ها و گنبد فیروزه ای امامزاده حسن(ع) در آن نقش نمایی می کند، می پیچد. کم کم تمام بانوان دست از کار می کشند. کار به اتمام رسیده است.

 

*مهدیه دانایی

 

 

کد خبر 663331

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha