خبرگزاری شبستان – سرویس قرآن و معارف: "باور عدهای از دینداران به عالم غیب در حدّ باور به مفاهیم ریاضی است و هیچ واقعیت خارجی برای احکام الهی قائل نیستند، به عبارت دیگر دین آنها در حدّ باور به مفاهیم ذهنی است که پایهی آن در نفس خودشان است و در واقع دین برای آنها یک خیالِ خوشِ معنوی است، و معنویتش معنویتی شخصی است که خودشان دوست دارند این طور فکر کنند، نه این که آن عقیده واقعیت خارجی داشته باشد. یک وقت معتقدیم خدا و ملائکه و عالمی که انسان در باطن خود به سوی آن سیر میکند واقعیت دارد، ولی محسوس به حسّ نیست و با عقل و قلب قابل فهم و درک است، ولی یک وقت است که از حرف های دین خوشمان میآید، چون روحمان را آرام میکند، کاری نداریم واقعیت دارد یا نه. غزلیات حافظ میخوانیم، مثنوی میخوانیم، گاهی دعا میکنیم و از همهی اینها هم لذّت میبریم اما همهاش در حدّ مفاهیم در نزد خودمان است. این طرز فکر را در فلسفهی غرب تحت عنوان «Nominalism» یا «نامباوری» و نامگرایی میشناسند. این طرز فکر معتقد است موجودات دارای ذات نیستند و «تعریفات» به ذات موجودات بر نمیگردد بلکه برداشتهایی هستند که خودمان آنها را در مورد چیزها مطرح کردهایم از جمله کسانی که معتقد به این طرز فکر است دیوید هیوم انگلیسی است که دین را یک گرایش شخصی میداند که برای عدهای وسیله آرامش خیال است، نه این که عاملی باشد جهت اتصال جان انسان به عالم غیب و ملکوت."
"خطر مادیشدن دین" کتابی است از محقق و پژوهشگر دینی، اصغر طاهرزاده . وی در این کتاب می کوشد به خطرات و آفات مادی شدن دین بپردازد آنجا که به تعبیر این محقق، با مادیشدن دین و قراردادی پنداشتن احکام الهی، دیگر جایی برای نظر به ملکوت عالم باقی نمیماند تا علم انسانها علم حقیقی شود. بلکه با شعار عصریکردنِ دین، به فقها نیز توصیه میشود باید علم آنها مطابق علم زمانه یعنی علوم تجربی باشد و از این طریق میخواهند شریعت عصری شود و این خطای بزرگ دوران ما است در مادیکردن دین. آنچه در ادامه می آید بخش اول سلسله مطالبی با عنوان خطر مادی شدن دین است.
عصریشدن دین چه آفاتی دارد؟
امروزه گاهی در محافل روشنفکری زمزمه میشود که دین باید «عَصری» و مطابق علم زمانه باشد. آیا میتوان پذیرفت که دین خدا هماهنگ با عصر و دورهی جدید بشود و براساس ملاکهای علم تجربی و تعریفی که علوم تجربی از عالم و آدم دارد، تفسیر شود و یا عصر و روزگار باید هماهنگ با افقی شود که دین تعیین میکند؟ وقتی کسی بگوید دین باید هماهنگ عصر شود، به فهمی که زمانه از عالم و آدم دارد اصالت داده است نه به دین. «ارنست رنان» در مورد مسیحیت گفته بود: «دین باید اصلاح شود و با وضع جدید سازگاری کند.» از نظر او وضع جدید اصیل است و هر آنچه بشر جدید از عالم میشناسد عین حق و حقیقت است و باید دین با آن هماهنگ شود، نتیجهی این حرف این میشود؛ علوم تجربی که شاخصهی وضع جدید است، مَثَلِ اَعْلای حق و حقیقت تلقی شود و کمال آدمی هم رسیدن به علم تجربی باشد، بدون آنکه بشر به عالمی بالاتر نظر کند و بخواهد خود را در حدّ اتحاد با عالم ملکوت تغییر دهد. در حالی که به قول شیخ الرئیس: علم تجربی ظُنُونِ مُتَراکِمه است مگر این که با قیاس خفی مسئله را جهت بدهید. اگر کسی بگوید دین باید قامتش را خم کند و با وضع جدید منطبق شود، به معنای آن است که قراردادهای بشرِ حسّی را به جای احکام الهی قرار دهیم که این شبیه اجتهاد بر دین است که در صدر اسلام واقع شد، اگر مواظب تبعات سخنان آنهایی که میگویند دین باید عصری باشد، نباشیم از آفاتی که یکبار تجربه کردیم و راه ارتباط بشر با عالم قدس را منقطع نمودیم، مصون نخواهیم ماند.
بینشی که هماهنگکردن دین با عصر جدید را پیش میکشد و اصرار دارد باید اصالت را به برداشتهای علوم جدید نسبت به عالم و آدم داد، ناخودآگاه خبر از برداشت غلط خود از جایگاه دین در هستی میدهد. چنین بینشی معتقد است چیزی اصیلتر از دین وجود دارد و دین باید رنگ آن چیز را به خود بگیرد و جالب است آنچه را دنیای مدرن پیشنهاد میکند عموماً عادات و رسومات اجتماعی است که هیچ ریشهی باطنی ندارند تا بشر را به ثابتات عالم متصل گردانند.
به گفتهی یکی از اندیشمندان معاصر: «ژان ژاک روسو با بحث قراردادهای اجتماعی میخواهد بگوید بشر با فکر خود میتواند اجتماع خود را بگرداند و تدبیر کند و نه نیاز دارد با طبیعت هماهنگ شود ـ بلکه طبیعت را هم هماهنگ قراردادهای خود میکند ـ و نه نیاز به مرجعی و حقیقتی دارد که بخواهد قراردادهای اجتماعیاش را هماهنگ حقایق قدسی قرار دهد.»
جامعه بحران زده، ما تحت تاثیر فلسفه غرب قرار داریم
از آنجایی که انسان در عالَم زندگی میکند و نه بر عالم، اگر جامعه صرفاً با فکر انسانها اداره شود چنین جامعهای از عالم قدس و معنا بریده خواهد شد و از حضور در گسترهی بیکرانهی عالَم وجود محروم میگردد و سیر باطنی به سوی حقایق را که منشأ نور و کمالاند، از دست میدهد. این فکر شبیه همان فکری است که بعد از پیامبر(ص) با طرح اجتهاد و صوابدیدِ فکری خلیفه جامعه را اداره کرد و با حذف علی(ع) به صحنهی حکومت اجتماع مسلمین پا گذاشت. و علامهی طباطبائی«رحمةاللهعلیه» سعی دارند نقش این فکر را در نظام هستی تحلیل کنند و روشن نمایند چون چنین فکری یک فکر مادی است و نه قدسی، به فرسایش و بحران میرسد و جامعه را به بحران میکشاند، مثل هر پدیدهی مادی که محکوم تغییر و فرسایش است. جامعه شبیه پارچهی پوسیدهای خواهد شد که هر کجایش را وصله کنی، جای دیگرش پاره میشود و تمام زندگی انسان گرفتار جامعهای میگردد که هیچ ثبات و آرامشی در آن نیست تا امکان زندگی آرام که شرط صعود انسان است فراهم شود، در آن حال این انسان است که باید دائم تلاش کند جامعهاش را یک طوری نگهدارد و به جای آنکه انسان در آغوش جامعه در اُنس با عالم قدس به سر ببرد هر روز با معضلی روبروست که باید به آن بپردازد.
جامعهای که با قراردادهای بشری اداره شود، جامعهای است بحرانزده که دائماً انسان در آن جامعه متوجه معضلی میشود که قبلاً به آن فکر نکرده و قراردادی برای آن تنظیم ننموده بود، و هیچوقت هم از این بحران بیرون نمیآید، چون حکم قدسیِ همه جانبهنگر بر جامعه حاکم نیست.
در شرایطی قرار داریم که بخواهیم یا نخواهیم تحت تأثیر فلسفهی جدیدِ غرب هستیم و جا دارد مقایسهای بین فلسفهی غربی و نگاه آن به جامعه و افراد، با فکر خلفاء بشود و در همان راستایی که شیعه برای عبور از تفکر خلفا راهکارهایی را میشناسد، بتوانیم نسبت به عبور از تفکر غربی از ذخیرهی فرهنگی مهمی که اهل البیت(ع) در اختیار ما گذاشتند بهره بگیریم.
فلسفهی جدیدِ غرب بهخصوص پُوزیتیویسم، علم به حقایق و اعیانِ اشیاء را منکر است و علم را به علم به ظاهر، محدود میداند و در این حال یا به کلی منکر دین است و یا دین را در حد قراردادها و آداب و رسوم اجتماعی پائین میآورد. در حالیکه قرآن میفرماید: «وَإِن مِّن شَیْءٍ إِلاَّ عِندَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ»؛(30) هیچ چیزی نیست مگر آنکه خزائن آن چیز نزد ماست و نازل نمیکنیم آن را مگر به اندازهای معلوم و محدود. این آیه بیانگر وجودِ خزینهای هر چیزی است نزد خدا، به این معنی که هر مخلوقی از نظر باطنی، دارای خزائنی است در نزد خداوند که جنبهی غیبی و ملکوتی آن مخلوق است. وقتی منکر حقایق غیبی و اعیان اشیاء شدیم عملاً یکی از اساسیترین عقاید دینی را که عامل حرکت انسانها به سوی عالم غیب است، منکر شدهایم، در این حال دینداربودن به معنی پذیرفتن مجموعهای از باورهای ذهنی است، در آن حدّ که ما در ذهن به آنها باور داریم، بدون آن که نظر به واقعیت خارجی آنها داشته باشیم، نهایتاً اعتقاد به غیب در حد یک باورِ مفهومی خواهد بود مثل باور به مفاهیم ریاضی و نه باور به حقایق ملکوتی که به جهت درجهی وجودی شدیدتر در معرض حسّ قرار نمیگیرند.
آیا دین یک باور شخصی است؟
باور عدهای از دینداران به عالم غیب در حدّ باور به مفاهیم ریاضی است و هیچ واقعیت خارجی برای احکام الهی قائل نیستند، به عبارت دیگر دین آنها در حدّ باور به مفاهیم ذهنی است که پایهی آن در نفس خودشان است و در واقع دین برای آنها یک خیالِ خوشِ معنوی است، و معنویتش معنویتی شخصی است که خودشان دوست دارند این طور فکر کنند، نه این که آن عقیده واقعیت خارجی داشته باشد.
یک وقت معتقدیم خدا و ملائکه و عالمی که انسان در باطن خود به سوی آن سیر میکند واقعیت دارد، ولی محسوس به حسّ نیست و با عقل و قلب قابل فهم و درک است، ولی یک وقت است که از حرف های دین خوشمان میآید، چون روحمان را آرام میکند، کاری نداریم واقعیت دارد یا نه. غزلیات حافظ میخوانیم، مثنوی میخوانیم، گاهی دعا میکنیم و از همهی اینها هم لذّت میبریم اما همهاش در حدّ مفاهیم در نزد خودمان است. این طرز فکر را در فلسفهی غرب تحت عنوان «Nominalism» یا «نامباوری» و نامگرایی میشناسند. این طرز فکر معتقد است موجودات دارای ذات نیستند و «تعریفات» به ذات موجودات بر نمیگردد بلکه برداشتهایی هستند که خودمان آنها را در مورد چیزها مطرح کردهایم از جمله کسانی که معتقد به این طرز فکر است دیوید هیوم انگلیسی است که دین را یک گرایش شخصی میداند که برای عدهای وسیله آرامش خیال است، نه این که عاملی باشد جهت اتصال جان انسان به عالم غیب و ملکوت.
اینکه در هر زمان علماء دین تکالیف مخصوص مؤمنین را مشخص میکنند مسئلهای است غیر از این که فکر کنیم اصل دین عصری است و ریشه در حقایق ثابت ندارد. آنچه در نزد علمای شیعه مطرح است، رعایت مقتضیات زمان و اجتهاد در احکام فرعی با تکیه بر اصول ثابت قدسی است ولی هرگز نمی خواهند دین را تابع اموری قرار دهند که هیچ مبنای آسمانی ندارد و آن را در پای رسومات سیاسی و اجتماعی که امروزه عمدتاً غربی است، قربانی نمایند. شناختن زمانه یک چیز است و به رسمیت شناختنِ قراردادهای زمانه چیز دیگری است. همچنان که شناخت مبانی دین و اصول آن یک چیز است و تطبیق عمل مکلَّف بر اساس آن اصول در هر زمان چیز دیگر.
بعضیها میگویند: فقیه باید مقبولات زمانه، یعنی آنچه را اکثر مردم پذیرفتهاند به رسمیت بشناسد و براساس آنها احکام دین را استنباط کند. نتیجهی این حرف این است که رجوعکردن به سخن خدا و معصومین(ع) که رجوعنمودن به حقایق ثابت عالم است، به حاشیه رانده شود و عملاً مقبولات زمانه بهجای باطن دین بنشیند و به دین جهت بدهد و ارزش دین را در پذیرش مردم قلمداد کنیم، نه ارزش مردم را به پذیرش دین. باید مواظب بود چنین مشکلی پیش نیاید وگرنه امور جامعه از حقایق ثابت عالم قدس منقطع میگردد و جامعه با انواع بحرانها روبرو میگردد. کاری که امثال آقای مهندس مهدی بازرگان و یا «سِر احمد خان هندی» کردند همین بود که اصالت را به علوم جدید دادند و بر آن مبنا دین اسلام را تفسیر نمودند و عملاً اینها به دین گفتند تو باید این چنین باشی که تفکر مدرن میگوید و اصالت را به رسومات غربی دادند و دین را براساس آن رسومات خم کردند تا مطابق تفکر مدرن شود. این نوع فکر، مقامات معنوی را از انسان میگیرد و رابطهی انسان را از ساحت قدس جدا میکند و قبلهگاه او را ابعاد زمینی انسان قرار میدهد. در چنین شرایطی اگر شبانه روز هم دین را تبلیغ کنیم تا مردم مؤدب به آداب آن باشند چون مردم دین را به عنوان یک قرارداد میشناسند این حق را به خود میدهند که اگر قرارداد بهتری را شناختند آن را به جای دین بگذارند. زیرا در چنین دینی سیر باطنی و معنوی معنی نمیدهد تا انسانها به دنبال نتایجی باشند که پیامبر و ائمه(ع) در پی آن بودند و آن وقت آرامآرام این سؤال مطرح میشود که دین به چه درد میخورد و ناخواسته افراد به این باور میرسند که آنچه را دین به ما میدهد از طریق غیر دین هم میتوان به دست آورد. غافل از این که آنچه به دست آوردهاند آن چیزی نیست که دین میخواست و آنچه پیش آمده حاصل یک دین مادی شده است و نه یک دین قدسی و متصل به عالم قدس و ملکوت عالم.
نظر شما