فوتبال؛ وهم زمان یا قواعد بازی در مستطیل زندگی؟!

برخلاف آنچه بعضی معتقدند، فوتبال وهمِ زمان ما نیست، بلکه مدل کوچک شده ای از خود زندگی است که می­توان درباب آن تامل فلسفی جدی کرد. زیرا فیلسوف زندگی، سراسر زندگی را محل تحقیق و پژوهش خود می­ شناسد.

به گزارش خبرنگار گروه اندیشه خبرگزاری شبستان: اگرچه فوتبال در نگاه نخست ورزشی است که در سرگرمی و جذب مخاطب گوی سبقت را از دیگر ورزش ها ربوده، اما می توان با عینک فلسفی نیز به ان نگریست و از ورایش قواعد بازی زندگی را آموخت، قواعدی برای دوری از باخت و رسیدن به بردهای شیرین که طعم و مسیر زندگی را تغییر می دهد.

 

از این رو، به مناسبت انجام بازی های جام جهانی فوتبال و گرم شدن تنور این مسابقات، بر آن شدیم مسئلفه فلسفه و فوتبال را با دکتر نواب مقربی، پژوهشگر حوزه فلسفه به بحث و گفت وگو بگذاریم که در ادامه حاصل آن به حضورتان تقدیم می شود:

 

Image result for ‫نواب مقربی‬‎

 

 

اگرچه چند سالی است مسئله ای با عنوان «فلسفه فوتبال» در مواجهه با این ورزش پرطرفدار مطرح است اما چرا فلاسفه از چنین تعبیر و مواجهه ای استقبال نمی کنند؟

 

علت این امر شاید آن باشد که فیلسوفان از زمان سقراط به این سو در واقع به بیراهه رفته ­اند و راه را گم کرده اند. حقیقت امر این است که دو دیدگاه عمده درباره فلسفه در طول تاریخ وجود دارد: برطبق یک دیدگاه فلسفه کار و بار نظری صرف است که با ارسطو آغاز می­ شود. ارسطو بر این باور بود که فلسفه همان «مابعدالطبیعه» است و مابعدالطبیعه با مسائل پیچیده نظری صرف سروکار دارد.

 

دیدگاه دیگر درباره فلسفه همان فلسفه بمثابه شیوه ­ای از زندگی است: فلسفه با زندگی سروکار دارد، فلسفه تنها دست و پنجه نرم کردن با مسایل پیچیده و انتزاعی نیست، سقراط، بنیانگذار این دیدگاه اخیر در فلسفه است.

 

فلیلسوفان رواقی که پیروان اصلی فلسفه ورزی سقراطی در دوران باستان هستند، علاوه بر اینکه پایه ­گذار فلسفه زندگی در تاریخ فلسفه ­اند، دیدگاهی درمانگرایانه به فلسفه دارند. برای نمونه، اپیکور می­ گوید: «فلسفه همچون پزشکی است: فلسفه اگر نتواند دردی از دردهای بشر را بکاهد و رنجی از رنج ­های فکری بشر را بردارد هیچ فایده ای در بر ندارد چنانکه پزشکی اگر نتواند دردهای بدنی را درمان کند بی فایده است.» ویتگنشتاین در عصر جدید فلسفه را نه مجموعه ­ای از آموزه­ های نظری بلکه گونه ای فعالیت برای روشن کردن منطقی اندیشه­ ها می­ شمارد.

کار فیلسوف زندگی این است که راه درمان نشان بدهد از طریق عطف توجه به مسائل پیشِ روی زندگی و آگاهی بخشی درباب اینکه بسیاری پرسش های فلسفی اساساً پاسخی ندارند و از کاربرد کژ و مژ زبان عادی زندگی هرروزی ناشی می­ شوند.

 

 

 

فلسفه ایرانی نیز در واقع دو بعد حکمت عملی و نظری دارد که بعد عملی آن بسیار کمرنگ است و بعد نظری آن تحت تاثیر فلسفه ورزی ارسطویی حجم بالایی دارد و فربه ­تر است که نیاز به بازخوانی و بازپیرایی از عناصر نظری صرف و گرایش ارسطویی دارد.

 

اگر بناست درباره فوتبال، فلسفه ورزی شود، باید در چارچوب دیدگاه دوم درباره فلسفه که نگاهی عملی به فلسفه دارد و فلسفه را در پیوند تنگاتنگ با روش زندگی و زندگی هرروزی آدمیان می ­بیند فلسفه ­ورزی را آغاز کرد.

 

و این دیدگاه عملی به فلسفه چه گستره و ویژگی هایی دارد که می تواند در مورد ورزشی مثل فوتبال هم حرف داشته باشد؟

 

در این دیدگاه فوتبال بخشی از زندگی هرروزی مردم جهان امروز است، بنابر این، درخور این است که درباره آن تامل فلسفی شود. فلسفه ورزی درباره فوتبال کار فیلسوف آکادمیک نیست که فلسفه را در دایره تنگ اندیشه ­های مجرد و انتزاعی می­بیند بلکه کار فیلسوف زندگی است که اغلب با فلسفه آکادمیک که از سر تا بن ارسطویی است، سر ناسازگاری دارد. در این طرز تلقی، هیچ مساله ­ای برای فلسفه ­ورزی مهمتر از خود زندگی نیست. و مقصود از زندگی درواقع همان زندگی هرروزی و عادی در هر زمان و زمانه­ ای است نه فقط مباحث یوتوپیایی و آرمانشهری که گهگاه در آثار افلاطون و دیگر فیلسوفان ملاحظه می­ کنیم.

 

نکته دیگری که درمورد فوتبال جلب نظر می­ کند این است که فوتبال درواقع یک نوع بازی است. لفظ «بازی» در فلسفه معانی متعدد و کاربردهای متعددی را به ذهن متبادر می­ کند. البته، در فلسفه با بازی های زبانی سروکار داریم تا بازی هایی که با توپ انجام می شود. با این همه، «بازی» چیزهای بسیاری دارد که می ­تواند به ما یاد بدهد. براي فهم بهتر بازي زباني، بازي شطرنج را در نظر بگيريد. بازي شطرنج قاعده­ هايي دارد که هر کس براي آنکه شطرنج بازي کند باید از آن قاعده­ ها پيروي کند. همچنين مهره ­هايي دارد که هر يک نقش و کاربرد ويژه­اي دارد. براي فهم اين بازي مي­ بايست وارد آن شد، قاعده ­هاي آن را عملاً آموخت و به کار زد. آموختن بازي شطرنج يعني دانستن اينکه هر مهره چه کاربردي دارد و در کجا و کي بايد آن مهره ­ها را برطبق قوانين شطرنج به ­کار بست. در هر بازي زباني ديگري نيز وضع از اين قرار است. در بازی زباني، واژگان، جای مهره ­ها را مي­ گيرند. معناي مهره­ ها چيزي بيرون از خودشان نيست بلکه همان کاربرد آنهاست. در بازی فوتبال نیز وضع از این قرار است.

نکته­ بسیار حائز اهمیتی که از بازی­ ها می توان آموخت و در فلسفه به کار برد، مسئله داوری درباره بازی هاست. داور بازی فوتبال را براساس قواعدی داوری می­ کند که سراسر متفاوت از داوری در زمینه والیبال یا بسکتبال یا دیگر ورزش های توپی است. اگر داور فوتبال به داوری در زمین والیبال بنشیند بسیاری از رفتارهایی که در آن بازی می­بیند در نظر او خطاست حال آنکه برطبق قوانین بازی والیبال اساساً عین کار درست است.

 

 

در داوری میان علم و دین نیز گاهی شاهد داوری ­هایی از این دست هستیم. دانشمند علم جدید در زمین علم بازی می­ کند و علم، قواعد و قوانین خاص خود را دارد که با قواعد و قوانین دین تفاوت اساسی دارد. بنابراین دانشمند علم جدید داوری هایی در باب دین می­ کند که سراسر با قواعد و قوانین بازی دین بیگانه است. همان گونه که توپ در بازی­ های توپی وجود دارد ولی یکسره به شیوه ­های متفاوت و دیگرسانی بکار می­رود. واژه ­های کلیدی­ ای چون خدا، روح و ماده نیز در ادیان و علوم مختلف به شیوه ­های متفاوت به کار می­ رود. بدون آگاهی از قواعد بازی فوتبال قضاوت درباره­ آن سراسر مهمل است و این داستان درباره­ هر بازی زبانی و نازبانی دیگری هم صادق است.  

 

گذشته از این مباحث نظری درباره بازی، دیدگاه عملی دیگری نیز درباره ورزش وجود دارد. مارکوس اورلیوس، فیلسوف رواقی می­ گوید، «هنر زندگی بیشتر به کشتی گرفتن شباهت دارد تا رقصیدن. چون در زندگی هم بایستی همواره آماده رویارویی با حوادث سخت و پیش­بینی نشده و مقاومت در برابر تسلیم شدن دربرابر آنها بود». این مسئله در مورد فوتبال و هر ورزش دیگری نیز صدق می­ کند.

 

چرا در مورد فوتبال بیشتر صادق است؟

 

چون در فوتبال نیز ما با رویدادهایی مواجه می ­شویم که شباهت بسیاری به زندگی واقعی و اجتماعی انسان­ ها دارد. فوتبال در حقیقت نسخه کوچک شده­ ای از زندگی است و از آنجا که مهمترین مسئله برای فیلسوف مسئله زندگی است، بنابراین، فوتبال نیز می ­تواند محل تامل جدی فلسفه باشد.

واقع امر این است که از چشم انداز فلسفه­ زندگی، حوادث و امور جهان به دو دسته تقسیم می ­شوند: حوادث و اموری که در اختیار ما هستند و حوادث و اموری که بیرون از دایره­ اختیار مایند. کار ما این است که تا آنجا که می ­توانیم درمورد چیزهایی که در اختیار ما است، تلاش کنیم و در مورد چیزهایی که در اختیار ما نیستند، نگران نباشیم. برای نمونه، در بازی فوتبال چیزهایی هستند که در اختیار بازیکنان بوده و چیزهایی هستند که بیرون از دایره اختیار بازیکنان است. کار بازیکن فوتبال در این روایت از فلسفه این است که تمام توان خود را بگذارد و بهترین بازی را به نمایش بگذارد، ولی به نتیجه بازی هر چه هست، بی­ تفاوت باشد.

 

شادی بیش از اندازه و سرخوردگی بیش از اندازه با فلسفه زندگی تعارض دارد. شاید کسی بگوید بی­ تفاوتی به نتیجه بازی امری محال باشد. بازیکنی که نیمی از عمر خود را صرف تمرین­ های سخت کرده است، نمی­ تواند باخت یا آسیب دیدگی ناگهانی را تاب بیاورد، ولی این حد ایده­ آلی است که فیلسوف زندگی تلاش می­ کند ما را به آن نزدیک کند و هر بازیکنی که به فلسفه نظر دارد، بایستی تلاش کند تا آنجا که مقدور است خود را به آن نزدیک کند.

 

با توجه به شباهتی که میان زندگی و فوتبال وجود دارد، آیا می توان فوتبال را از منظر مکتبی همچون حکمت متعالیه نیز تحلیل کرد؟

 

در پایان بهتر است اشاره­ ای نیز به دیدگاه محتمل ملاصدرا، واپسین و بزرگترین فیلسوف عصر طلایی فلسفه در ایران، درباره­ فوتبال نظری بیفکنیم. در مواجهه با فیلسوفان گذشته کار ما تنها تشریح و توصیف فلسفه­ آنان نیست بلکه این است که جهان امروز را از چشم­انداز آن فیلسوفان ملاحظه کنیم و بصیرت­ های حاصل از فلسفه و شیوه­ نگرش آنها را استخراج کنیم.

 

پرسش این است که اگر ملاصدرا به بازی فوتبال نظر می­ کرد چه دیدگاه محتملی درباره آن ابراز می­ داشت. برای آنکه به این پرسش، پاسخ دهیم باید به دیدگاه ملاصدرا درباره فلسفه نگاه کنیم. یکی از معانی فلسفه در نظر ملاصدرا «خداگونگی» است یعنی آدمی تا آنجا که در توان دارد و برای او مقدور است به خدا خود را شبیه کند.

 

خدا، عالِم بر تمام حقایق است پس آدمی هم باید تلاش کند با به کمال رساندن اندیشه و هستی خود به حقایق عالم تا آنجا که در توان دارد از راه خردورزی فلسفی دست یابد. ولی فلسفه چنانکه گفته شد تنها بحث و خردورزی نظری صرف نیست، بُعد عملی هم دارد. بنابراین، خداگونگی نوعی «تسلط بر خود» است. تسلط بر خود از این راه حاصل می­ شود که ما بر احساسات و عواطف خود که در جهان درون ماست، مسلط شویم. چرا که در جهانی که ما در آن بسر می­ بریم بسیاری حوادث و رویدادهای بیرونی همچون برد و باخت در بازی تا اندازه زیادی بیرون از دایره اختیار ما هستند.

 

چیزی که سراسر می­ توان زیر سلطه گرفت جهان درون ماست که تماماً در اختیار ماست. می­ توان خود را در پوست گردویی زندانی یافت ولی با این همه خود را پادشاه جهان دانست. این پادشاهی تنها با سلطه و سیطره بر جهان درون و احساسات و عواطف و شادی و غمی که در درون ماست، حاصل می­ شود. این را همیشه باید به یاد داشت که تیراندازی که تیر را از کمان پرتاب می­ کند، تمام تلاش خود را می­ کند تا آنجا که مقدور است تیر را درست بر هدف بزند، ولی زمانی که تیر از کمان رها می­ شود، نتیجه نهایی دیگر بیرون از دایره تاثیر و اختیار اوست.

 

بنابر این، فلسفه تا آنجا با ورزش و همچنین فوتبال پیوند دارد که ورزش به سروری و تسلط بر خود، در آدمی منتهی شود. شادیِ افسار گسیخته­ و گذرایی که پس از برد و پیروزی در بازی بدست می­ آید، مطلوب فلسفه نیست؛ شادی درونی ­ای که حاصل غلبه بر احساسات و عواطف در بازی فوتبال و بازی زندگی است، مطلوب فیلسوف است. بنابراین، برخلاف آنچه بعضی معتقدند، فوتبال وهمِ زمان ما نیست، بلکه مدل کوچک شده ای از خود زندگی است که می­توان درباب آن تامل فلسفی جدی کرد. زیرا فیلسوف زندگی، سراسر زندگی را محل تحقیق و پژوهش خود می­ شناسد.

کد خبر 712362

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha