به گزارش خبرگزاری شبستان از کرمان، هفتم تیر، یادآور حادثه تلخ و اندوهبار ۷ تیر ۱۳۶۰ در انفجار حزب جمهوری توسط منافقین کوردل و شهادت شهید آیت الله بهشتی و ۷۲ تن از یارانش، بهانه ای برای یادکردن از شهدای ترور است؛ شهید حجت الاسلام «شیخ علی ایرانمنش» از جمله شهدای ترور استان کرمان است که زندگی و خاطرات آن شهید والامقام در کتابی تحت عنوان «باروت بیداری» از سلسله کتابهای گنجینه و به نویسندگی آذر همتی و به همت اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس به چاپ رسیده است؛ آنچه در ادامه می آید گزیده ای از این مجموعه است.
علی ایرانمنش در سال 1311 در کرمان در خانوادهای تهیدست اما منیعالطبع و بیاعتنا به مال دنیا پرورش یافت. پدرش با شغل رنگرزی روزگار میگذراند و این شهید عزیز در دامن چنین پدر زحمتکش و مادر متدین و خداترسی، الفبای طلبگی آموخت. از وقتی خود را شناخت، «محمد جواد باهنر» را هم شناخت، آنها پسر عمه، پسر دایی و از کودکی دوست، همراه، مظلوم و موقر بودند.
این دو دوست در 12 سالگی وارد مدرسه علمیه معصومیه کرمان شدند و در ادامه برای طی مدارج علمی به قم عزیمت نمودند. در اولین سالهای دههی 40 آقای ایرانمنش با لباس مقدس روحانیت به شغل شریف معلمی در آموزش و پرورش روی آورد و همگام با انقلاب به روشنگری و افشای چهرهی پلید رژیم پهلوی پرداخت. در تاریخ 14 آذر 1357 دستگیر و روانه زندان و بهمن همان سال با پیروزی انقلاب، آزاد شد.
سال 59 از طرف دکتر محمدجواد باهنر(وزیر وقت آموزش و پروش) به سمت مدیرکل آموزش و پرورش استان کرمان منصوب شد و 24 بهمن 65 هنگامی که قصد داشت به محل کار برود، توسط منافقین ترور و به شهادت رسید.
*صراحت لهجه زیادی داشت. در دوران انقلاب معلمین به پیشنهاد ایشان تحصن میکردند و در کلاس درس حاضر نمیشدند. یکروز یکی از معلمها از او میپرسد: ما از رژیم پول میگیریم و با تحصن کار نمیکنیم، آیا این پول حلال است؟ آقای ایرانمنش در پاسخ میگویند: این پول خیلی گواراتر از پولی است که بگیرید و برای رضایت رژیم شاهنشاهی کار کنید.
راوی: احمد بابایی
*هنوز انقلاب پیروز نشده بود و درگیریهای انقلاب ادامه داشت. نیمه شب ساواکیها خانه را محاصره کردند و با اسلحه به در کوبیدند. پدرم در را باز کرد و مأموران ساواک ریختند داخل خانه و همه جا را بههم ریختند، حتی جزوههای عربی پدر را بهعنوان اعلامیههای امام برداشتند. پدر خیلی خونسرد به مأمورین گفت: تا شما خانه را میگردید، من نماز میخوانم. پس از اقامه نماز او را با خود بردند.
راوی: فرزند شهید
*هر روز صبح وقتی وارد اداره میشد، پیش از اینکه به اتاق خود برود، دقایقی را در بخشهای مختلف اداره میگذراند تا از نزدیک در جریان مسائل قرار گیرد. در مسائل آموزشی و اداری برای همکاران، بیشتر پدر بود تا مدیرکل. مسئولیت، هیچگاه در او کبر و غرور ایجاد نمیکرد.
راوی: احمدی دوست شهید
*معمولاً مبالغی به عنوان حق مدیریت و یا مبالغی به عنوان فوق العاده به مدیران پرداخت میشود، آقای ایرانمنش این پولها را برای خود نمیگرفتند و به حساب جبهه واریز میکردند.
راوی: احمدی دوست شهید
*پدرم تنها به داشتن تقوی و ایمان در خواستگاران توجه میکرد. زمانی که قصد ازدواج داشتم، مهریه مرا یک جلد کلام الله مجید و شرط ادامه تحصیل قرار داد.
راوی: فرزند شهید
*من کتابفروشی داشتم و آقای ایرانمنش از دوستان نزدیک من بودند که گاهی به کتابفروشی میآمدند. اگر متوجه میشدند که کسی برای خرید کتاب پول کم دارد، با اشاره به من میگفتند که از مشتری پول نگیرم و خودشان پول کتاب را حساب میکردند.
راوی: حسین کیمیایی
*در سفرهای کاری که به شهرستانهای استان داشتند، هیچگاه از هتل و یا مهمانسرا برای اقامت و استراحت استفاده نمیکرد. در سفری که با ایشان به بافت رفته بودیم، ناهار را که معمولاً نان و پنیر و یا تن ماهی بود، زیر یک درخت نشستیم و خوردیم. سعی میکرد به عنوان مدیرکل کمترین هزینه را داشته باشد اما برای رسیدگی به مشکلات معلمان، از امکانات موجود حداکثر استفاده را میکرد.
راوی: احمد بابایی
*یک روز پس از خروج ارباب رجوع، وارد اتاق ایشان شدم. احساس کردم خیلی ناراحت هستند. اشک در چشمانشان حلقه زده بود. پرسیدم اتفاقی افتاده؟ گفت: کسی مراجعه کرده که قانوناً نمی توانم مشکل او را حل کنم.
راوی: مهدی محبان
*یک روز نامهای از دکتر باهنر (وزیر وقت آموزش پرورش) دریافت کرد که با عنوان «دکتر باهنر» امضا شده بود. آقای ایرانمنش پاسخ نامه را نوشتند و جهت مزاح در پایان، نامه را با عنوان «لیسانس ایرانمنش» امضا کردند.
راوی: مهدی محبان
*یک روز با هم در مورد شهید و شهادت و مقام شهید صحبت میکردیم. نصیحتهایی کردند و من از ایشان پرسیدم در چه حالی هستید؟ به پیشانی خود اشاره کرد و گفت: انتظار، انتظار، انتظار.
راوی: حسین کیمیایی
*منافقین پس از ترور شیخ علی ایرانمنش گفته بودند ما یکی از مبلّغین جبهه و جنگ را کُشتیم. شیخ علی ایرانمنش علاوه بر تشویق دیگران برای حضور در جبهه، خود نیز به طور رسمی به جبهه میرفت و کلاس درس برای رزمندگان دائر میکرد. او مبلّغ جبهه و جنگ لقب گرفته بود.
راوی: احمد بابایی
*معمولاً مدیرکل، مبلغی به عنوان مدیرکلی یا مبالغی به طور فوق العاده دریافت می کند، ولی آقای ایرانمنش این پول و یا چک ها را برای خود دریلفت نمی کرد و آن را در وجه رزمندگان واریز می کردند و این کار را فقط برای رضای خدا انجام می دادند.
راوی: احمدی، دوست شهید
نظر شما