خبرگزاری شبستان_ اهواز، سیل خوزستان این روزها دیگر پا به سن گذاشته و عمرش از یک ماه فراتر رفته؛ در عین حال با بروز مد اکبر زنگ خطر برای شهرهای شادگان، آبادان و خرمشهر به صدا درآمده است.
زخمهای وارد شده بر تن خوزستان هر روز بیشتر سر باز کرده و دردها به تدریج نمود پیدا میکنند؛ خسارتهای وارده به زیرساختهای خوزستان حداقل 20 هزار میلیارد تومان برآورد شده و این مبلغ نشان دهنده عمق فاجعه سیلاب در این استان است.
هشتمین سین خوزستان سیل شده و این روزها اهالی روستاهای حلاف و علاونه حمیدیه در زاغههای ارتش به سختی روزگار سپری میکنند.
در مسیر حمیدیه به سمت تپه و جنگلهای خسرج روستاهای بسیار و همچنین مقر ارتش و زاغههای مختلف آن نیز در این راه قرار دارد.
این روزها زاغههای ارتش مأمنی برای خانوادههای بیپناه روستاهای مختلف از جمله علاونه و حلاف حمیدیه است.
چادرها هر کدام درهم و برهم به ردیف و بی ردیف کنار زاغههای ارتش بنا و در برخی چادرها حتی سه خانواده زندگی میکنند؛ کمبود چادر آنها را رنج میدهد و با این وجود چه بسیار چادرهایی که هر کدام از خانوادهها حتی بدون یک قلم وسایل زندگی در آن روزگار میگذرانند.
آنها امروز تنها یک سقف دارند و آن هم پارچه چادری هست که روی سر آنها کشیده شده است؛ هرم گرمای خوزستان این روزها میآزارد گلوی پر از بغض آنها را و اصلا تصور نمیکردند که رنگ سبز بهار برای آنها رو به تیرگی حرکت کند.
یک کمد دو دره چوبی و یک دستگاه یخچال حکایت از تمام زندگی بر آب رفته مردم ساکن در این زاغهها دارد؛ هر کدام از این وسایل نیمه سوخته حرف ها دارند و حکایت تلخی را برای افراد بازگو میکنند.
مردم ساکن در این محوطه درد دارند و میگویند نمیخواهند کسی از کمکهایی که به آنها میشود فیلمبرداری یا عکاسی کند.
گعده غم برای مردان
گعده برپا شده اما این بار نه برای شادی بلکه برای هماندیشی و درد و دل از غمهای این روزهای سیلاب در خوزستان؛ مردها از چادرهای مختلف یک گوشه نشسته و گعده برپا کردهاند.
آنها با هم درد و دلها دارند و در پاسخ به این سؤال که علت دور همیشان چیست؟ میگویند: «آمدهایم تا از رنجهایمان بگوییم» هر کدام از ما برای خود خانه و کاشانهای داشتیم اما امروز هر کسی برای ما کمکی میآورد کرامت انسانی ما را به نوعی حتی ناخودآگاه زیر سوال میبرد.
هر کدام از ما برای خود زندگی داشتهایم اما این روزها دیگر از زندگی، اسباب و اثاثیه، زمینهای کشاورزی و خانههای مسکونی ما خبری نیست.
آنها میگویند: «از کمبود علوفه برای دامهایمان هم رنج میبریم» کسی برای دامها علوفه تهیه نکرده و به جای سه وعده به آنها تنها یک وعده علوفه میدهیم تا مبادا علوفههایی که با این وضعیت بد مالی خریداری کردهایم به اتمام نرسد.
همه ناراحت هستیم از اینکه تکلیف هیچ کدام از سیلزدگان مشخص نیست و نمیدانیم تا چند روز یا چند هفته دیگر قرار است در این زاغههای سنگی یا چادرهای داغ آتشین این گرمای خوزستان را سپری و زندگانی کنیم.
شلاق گرما بر پای کودکان سیلزده
عروسک، مدادرنگی، لوازم تحریر، توپ و لباس ورزشی هر کدام کلید واژههای خواسته این کودکان خواستنی هستند.
کتاب داستان میخواهند تا به جای مشقهای شب هر روزشان بتوانند چند خطی داستان بخوانند؛ پاهای نحیفشان خسته از گرما روی زمین داغ این روزهای خوزستان قدم برمیدارند و هر گرما برای آنها شلاقی بر کف پاهایشان خواهد بود.
بعضی از کودکان میگویند فقط دمپایی میخواهیم و هیچ چیز دیگری نیاز نداریم؛ هر کدام از کودکان آرزویی دارد، یکی دمپایی و دیگری کفش؛ یکی دفتر نقاشی و دیگری مدادرنگی؛ یکی عروسک میخواهد و یکی دلتنگ مدرسه رفتنش است.
همه در دنیای کودکی غرق شدند و هر کدام حالا این جا برای خود دوستانی پیدا کردند؛ کودکان کم سن و سال همه دور هم جمع شدند این روزها نقاشیهای خود را با چوب روی خاک به تصویر میکشند.
برخی از این کودکان میگویند دلتنگ مدرسه هستیم و چیزی به غیر از چند خودکار، مداد و لوازم تحریر نمیخواهیم که اینجا با هم درس بخوانیم و با هم نقاشی بکشیم بلکه دلتنگی هایمان برای مدرسه کمی برطرف شود.
با دوستانش مشغول خاکبازی است هرچند سیلاب تمام وسایل بازی و سرگرمیهایش را با خود برده و دیگر حتی توپی ندارد تا با آن فوتبال بازی کند.
ابوالفضل ۹ سال دارد، مشغول قدم زدن روی خاکهای تل شده است؛ کمی بعد هم به تماشای دامها میرود ولی یکباره با دیدن غریبهها در محوطه با ناراحتی میگوید: «عکس نگیرید» هرچند کمی بیتابی میکند اما بعد با احوالپرسی و به آغوش کشیده شدن آرام و با مهربانی همه را به خانه زاغهای سنگی خودشان دعوت میکند.
همه پسرهای ساکن در این محوطه خواستار آوردن توپ و لباس ورزشی بودند؛ روزگارشان شاید به سختی بگذرد، شاید بزرگ مردان کوچکی باشند که سنگینی دردهای خسارت وارده به خانههایشان را به دوش میکشند ولی باز هم حق کودکی دارند.
مادر سپر بلای خزندگان سمی
زنان روسریهایشان را بر صورت کشیده و دوست ندارند کسی چهره آنها را ببیند؛ کمی اقلام بهداشتی برای آنها آمده اما بانوان رویی برای نزدیک رفتن او ندارند.
زنان اما قصه دردهایشان متفاوت است؛ بانوان باید مادر باشند و با جان و دل از کودکان خود محافظت کنند و آنها را از گزند هر خطری دور بدارند؛ کودکانشان در خاکها میغلتند و نگرانی از بیماریها و نبود بهداشت همه مادران ساکن در محوطه را آزار میدهد.
او میگوید اینجا مار و عقرب هست و مادران همه از ترس نیش این خزندگان خطرناک شبها تا صبح آتش روشن کرده و کنار مردان این دیار بیدار میمانند تا مار از دود و آتش ترسیده و از چادرهایمان دور شود.
با وجودی که از مضرات دود منتشر شده از لاستیک خبر دارند ولی برای ایجاد دود در آتش از لاستیک و پلاستیک استفاده میکنند چون سختی حساسیتهای تنفسی برای آنها قابل تحملتر از نیش عقرب و مار است.
گوشه ای نشسته و شله (روسری عربی) خودش را روی صورت بچه کشیده و مشغول شیر دادن اوست؛ حرف نمیزند ولی غم در نگاهش عمیق معنا میشود.
در پاسخ به این سوال که انتظار چه کمکی را دارد، میگویند: «تنها یک گهواره برای نوزاد خود میخواهم تا لالاییهای مادرانهام را برای خوابیدن او زمزمه کنم، چیزی برای کودکم نمانده و حالا من تنها یک گهواره میخواهم تا حداقل خواب آرامی در میان پشهها مار و عقربهای سمی داشته باشد».
حرفهایش نیش و درد دارد؛ دل را زخمی میکند حرفهای مادری که لالاییهای فرزندش حالا با سیلاب بدون گهواره شده است.
وقتی سر کودکان را نوازش میکنیم موهای به هم چسبیده آنها از کمبود بهداشت و نبود حمامی سیار در منطقه حکایت دارد.
مادری میگوید: ای کاش برای کودکان ما شامپوهای ضد شپش میآوردند و قبل از آن هم سرویس بهداشتی و حمام سیار در اینجا مستقر میکردند تا کودکانمان از نبود بهداشت در رنج و عذاب نباشند.
دختر جوانی که خواهرها و برادرهایش کم سن و سال تر از او هستند میگویند: «حتی اگر میشد یک تانکر آب اینجا میگذاشتند تا حداقل فقط سر کودکان را بشوریم باز هم خیلی خوب بود».
هوا گرم است زاغهها هر کدام اسلحهای برای شلیک رگباری آتش و شرارههای گرما هستند و چادرها نیز وضعیتی بهتر از آن ندارند.
همه ناراحت هستند اما کمبود اقلام و فعالیتهای فرهنگی برای کودکان و نوجوانان ساکن در این منطقه و همچنین ضعف بهداشت در میان کودکان بیش از هر کمبود دیگری نمود پیدا می کند.
نظر شما