«فرار از واقعیت» فرمولی برای ساخت فیلم و سریال تکراری

«پیش بینی پذیری» از ویژگی های سریال ها و فیلم های ایرانی است که از تکراری بودن داستان و شخصیت آن ها نشات می گیرد. اما در جامعه ای که هرروز با داستان ها و آدم هایش شگفت زده می شویم، چگونه شاهد چنین آثاری هستیم؟

خبرگزاری شبستان-سرویس فرهنگی، محمد پورعلم : برای همه ما به عنوان مخاطبان تلویزیون و سینمای ایران پیش آمده که پایان داستان سریال و فیلم را به راحتی پیش بینی کنیم. این مساله از سویی به خاطر داستان آشنای سریال ها و فیلم هاست و از سوی دیگر به کاراکترهای تکراری این آثار و رفتار قابل پیش بینی آن ها بازمی گردد. اما چرا این گونه است؟ در جامعه ای که اخبار و داستان های واقعی اش هر روز ما را شگفت زده می کند، چگونه ممکن است سریال ها و فیلم هایش تکراری به نظر برسند!؟ وقتی هر روز با آدم هایی روبرو می شویم که نمی توان قصد و نیت شان را به درستی حدس زد، چگونه کنش کاراکترها تا این اندازه آشناست!؟

 

آن چه گفته شد را می توان به یک عامل مرتبط دانست و آن «عدم تناسب سریال و فیلم با منطق واقعیت» است. برای روشن تر شدن موضوع می توان محورهای این «فرار از واقعیت» و دلایل آن را برشمرد.

 

قشر فقیر/ قشر ثروتمند

تاکنون فیلم ها و سریال های بسیاری را دیده ایم که در آن ها زندگی قشر فقیر و ثروتمند به صورت یک دو قطبی به نمایش درمی آید، اما هیچ یک از آن ها نسبتی با واقعیت ندارد. به این معنا که «فقرا» افرادی هستند که به لحاظ مادی هیچ ندارند اما زندگی شان با صفاست: «در خانه ما رونق اگر نیست صفا هست». زندگی این قشر محملی برای خنده مخاطب می شود و معمولا معضلات خانوادگی و اجتماعی حاصل از فقر مادی شان به طور کامل نادیده گرفته می شود. از سوی دیگر هنوز که هنوز است فقرا در خانه های موسوم به «خانه قمرخانم» زندگی می کنند تا تصویر کلیشه ای از آن ها تکمیل شود.

 

در مقابل، قشر ثروتمند افرادی فرصت طلب و بی اخلاق هستند که در خانواده خود با چالش های اخلاقی فراوان مواجهند. آن ها که خانه های بی در و پیکر و چندین ماشین آخرین مدل دارند، شغل خاصی ندارند و فقط موز می خوردند و آب پرتقال می نوشند. از سوی دیگر فرزندان این قشر افرادی بی استعداد و صرفا خوش گذران هستند که مدام مایه آبروریزی خانواده می شوند اما با صرف مقداری پول، مشکلات حل می شود. سریال «دارا و ندار» مسعود ده نمکی که در سال ۸۸ از تلویزیون پخش شد، نمونه ای از این رویکرد است.

 

اما این تنها کاستی فیلم ها و سریال ها در پرداختن به «اقشار اجتماعی» نیست؛ چراکه «جامعه متوسط شهری» هم از اقشاری است که تا حد زیادی نادیده گرفته شده است. اگر فیلم های اصغر فرهادی همچون «چهارشنبه سوری» و «جدایی نادر از سیمین» چالش های قشر متوسط شهری را بازگو نمی کرد، مشخص نبود اثری از این قشر اجتماعی در سینمای ایران باقی بماند. گرچه پس از او کارگردان های دیگری نیز به زندگی این قشر اجتماعی علاقه نشان دادند و این سینما جان دوباره گرفت اما کلیشه «قشر فقیر-قشر ثروتمند» همچنان مطمئن ترین راه برای پولسازی در گیشه است. 

 

باید توجه داشت نوشتن داستان درباره جامعه متوسط شهری به معنای درگیر شدن نویسنده با طیف وسیعی از پارامترهای اقتصادی،‌ فرهنگی،‌ اجتماعی و سیاسی است در حالی که در کلیشه «فقیر- ثروتمند» تعدادی از پارامترها به خودی خود حذف می شود. در گزارش های پیش رو درباره این نقصان و دلایل آن بیشتر سخن خواهیم گفت. 

 

کاراکتر سیاه و سفید

این سیاق از «فرار از واقعیت» بیشتر در سریال ها و فیلم های با مایه مذهبی دیده می شود، وقتی کاراکتر منفی شخصیتی کاملا سیاه دارد و کاراکتر مثبت عاری از هرگونه خطا و اشتباه است. در این آثار کاراکتر منفی –که اتفاقا در موضع قدرت است- به دلایل نامعلومی به دنبال نابودی کاراکتر مثبت است که معمولا به لحاظ خانوادگی و اجتماعی در موضع ضعف قرار دارد. در این گونه آثار کل داستان فیلم یا سریال به این خصومت اختصاص می یابد. در این جا می توان به سریال «تنهایی لیلا» به کارگردانی محمدحسین لطیفی اشاره کرد که در سال ۹۴ پخش شد. گرچه نباید تعداد زیادی از سریال های سیروس مقدم را نیز از یاد برد.

 

اما ماجرای شخصیت سیاه و سفید وقتی بغرنج تر می شود که در سریال های تلویزیونی کنش کاراکترها را می توان از گریم چهره و نام کاراکترشان فهمید، به طوری که نام یک خلافکار قطعا از میان اسامی مشخصی انتخاب می شود. نکته جالب توجه این که در سال های گذشته وجود  بخشنامه هایی در رسانه ملی مطرح شد که موضوع آن محدودیت اسامی کاراکترها و مسائلی از این دست بود.

 

داستانی در ناکجاآباد

اما گاهی کارگردان ها «فرار از واقعیت» را به عنوان حربه ای برای تعریف داستان مورد علاقه خود برمی گزینند تا مجبور نباشند منطق مکان و زمان رویداد و شخصیت ها را با هم تطبیق دهند. اگر سریال «پلیس جوان» سیروس مقدم را یه یاد داشته باشید به خوبی این معنا را درک می کنید، وقتی داستان در بستر زمان حال روایت می شود اما رویدادها و شخصیت های عجیب و غریب سریال هیچ نسبتی با زمان حال ندارند. در سینما نیز می توان  به «زندگی با چشمان بسته» رسول صدرآملی محصول سال ۸۷ اشاره کرد.

 

آن چه تاکنون گفته شد موجب شده منطق رویدادها و شخصیت پردازی سریال ها و فیلم ها با مشکل مواجه باشد. از سویی اتفاقات منطق روایی درستی ندارد و از سوی دیگر شخصیت ها به کاراکتر تبدیل نمی شوند. در این جا همه شخصیت ها، مکان ها، طبقات اجتماعی و ... تیپ اند و شاهد برخورد سطحی و تقلیل یافته به همه عناصر فیلم هستیم.

 

توضیح این که در هر فیلم یا سریال، رویداد، کاراکتر و طبقه اجتماعی باید از منطقی مشخص تبعیت کنند تا برای مخاطب باورپذیر شود. این منطق لزوما به معنای رئالیسم نیست چراکه فیلم های کارگردانی چون تیم برتون با وجود آن که سورئال اند، باورپذیرند. در میان فیلم های ایرانی شاید «اژدها وارد می شود» مانی حقیقی محصول سال ۹۳ نمونه ای موفق در این زمینه باشد.

کد خبر 797495

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha