خبرگزاری شبستان- لنگرود: مهری شیرمحمدی؛ پای آمدن ماشین به «چالدشت» هنوز لنگ است. اما اگر پای رفتن دارید، طبیعت بکر «چالدشت» و «لیارود» جان میدهد برای یک کوهپیمایی و رودخانهنوردی. روستای چالدشت، بدور افتاده از مرکز شهرستان لنگرود، جایی میان کوههای دهستان «لات لیل» قرار گرفته است.
کلبههای چوبی این روستا بر اساس سرشماری مرکز آمار ایران بسال ۱۳۸۵ تنها سه خانوار بود. اگرچه بازمانده این کلبههای چوبی در درهای عمیق قرار گرفته، اکنون ویلاهای جدید بر فراز کوههای مشرف به این چاله، بر «لیارود» پوزخند میزنند.
زمینخواری کوه و جنگل، زخمی که هر روز در گیلان عمیقتر میشود! اما لیارود با شعبههای متعددش و آبشارهایی که از شکاف کوههای سنگی و سخت به دره عمیق چالدشت میریزد، هنوز بکر و دست نخورده مانده. نه از این رو که توسط زمین خواران مصادره نشده، بل بدان جهت که مسیر دسترسی به رودخانه و آبشارهای لیارود بقدری مشکل است که خواهندگان را محدود میکند؛ پیاده روی چند ساعته داخل آب رودخانهای که گاه آب آن به شانه ها میرسد از یک سو و باز شدن چالههای بزرگ در بستر رودخانهای که با سنگ های بزرگ احاطه شده است، سختی رودخانهپیمایی را در چالدشت دوچندان میکند.
اگر کوه را بتوان خورد، با خشم رودخانه نمیتوان کنار آمد. ناشناختههای طبیعی شهرستان لنگرود آنقدر زیاد هست که اگر هوس رودخانه پیمایی در اوج گرمای تموز وسوسهتان کرد، رودخانه پیمایی در چالدشت تجربه بینظیری است.
روستای لیلاکوه در خروجی جنوبی لنگرود، روزگاری مسیر کوهپیمایی و طبیعتگردی علاقمندان بود. ولی اکنون رنگ وبوی شهرهای مدرن را دارد. گذر از جاده روستای «لیلاکوه» به سمت «ملاط»، مدفن پادشاهان کیایی، وقتی دلچسبتر میشود که بتوانید «عطر نان خُلفه محلی» را از لای بوتههای چای نفس بکشید. توقفی اندک زیر درختان نارنج و پرتقال «پرشکوه» و خوردن نانی که ترکیب اصلی آن کدو حلوایی و آرد برنج است و زنان روستایی که گرماگرم با هیزم گداخته روی سفال نان می پزند.
پل آهنی «اطاقور» را که پشت سر گذاشتید، بسمت دهستان «لات لیل» بروید. با افزایش کیلومترشمار، بر شماره ارتفاع زمین هم افزوده میشود. دیدن شالیزارهای پلکانی و باغهای چای و مرکبات، لذت مسیر را دو چندان میکند.
خوشههای ببار نشسته برنج و ترس شالیکاران از بارش بیموقع باران و دِفار خوشههای سنگین شده. که اگر ببارد، علاوه بر نامرغوب شدن، دروی خوشههای خوابیده را هم مشکل میکند. نام روستاها را از روی تابلوهای کنار جاده؛ مرز لات، کندسر بیجار، کفش کن محله، تازه آباد لیسه رود، نقره چی محله، خالسر، چهارسو پشته، سیاه منسه پایین، گلچال، محمد حسن سرا و... کاش نام واژههای بجامانده از سدههای دور دست نخورده بماند؛ بقایی که خود روایتگر بخشی از فرهنگ نانوشته هر روستاست.
به پل خشتی «بلوردکان» میرسیم، پلی که در فهرست آثار ملی ثبت شده ولی نیمه جان و دو پیکره در مسیر جاده افتاده است. یادگاری فرتوت از دوران طلایی تجارت ابریشم در دوره صفویه. کناره پل خشتی، پل آهنی دیگری مسیر جاده را دو شعبه میکند و همین راهنمای خوبی است که بسمت بلوردکان نروید، اگرچه آبشارهای چندگانه ییلاق «هالی دشت» وسوسهات میکند.
اینجا مسیر دو شعبه میشود؛ محوری بسمت ییلاقات هالی دشت و دیگری به سوی روستاهای «لات سر لیل». مسیر بعد از این کوهستانی است. جادهای نه چندان هموار که در بیشتر قسمتها فاقد آسفالت بوده و ریزش کوه و نشست بستر رود بر خطر جاده میافزاید. تصور اینکه از همین راه و کوهها در دوره صفویه و قاجار کاروانیان به قزوین میرفتند، محال میکند.
بیشک رودخانه لیارود ناگفتههای زیادی دارد از «چاروادار»هایی که با اسب و قاطر از این مسیر عبور کرده و در گذر از پیچ و شکن کوه گاها به عمق رودخانه لیارود پرت شدهاند.
در پس گذر از هر پیچ، بوی خاک در خودرو میپیچد. لابه لای بوتههای بلند «پیلوم» با گلهای سفیدش، زنبورهای عسل بکارند. پیچهای تند جاده خاکی از یک سو و تخریب زیرسازی بستر جاده با روان آبهای سطحی، وادارتان میکند که ادامه مسیر را با پای پیاده گز کنید.
حالا دیگر میتوان در این کوهپیمایی بسمت عمق دره لیارود رفت و همنوا با صدای طبیعت شد، دل به صدای بلبلهای خرامیده لای درختان سپرد و صدای آب روان رودخانه را به جان خرید و با صدای آبشار زندگی را فریاد کشید.
اینجا لابه لای درختان گردو سنجابهای وحشی در کمیناند و تمشکهای وحشی، بردست خواهندگان تیغ میزنند.
نزدیک به آخرین پیچ جاده، کندوهای عسل در یک پرچین فلزی احاطه شده است. دو مرد با کلاه ایمنی؛ دستگاهی که بطرف کندوها دود میدهد و دستی که ورقهای موم را داخل کندو میگذارد. قیمت عسل را میپرسم. میگوید: عسل صدرصد طبیعی است. اصلا شکر ندارد. امسال قیمت شکر آنقدر بالا رفت که برای زنبوردار نمیصرفد شکر داخل کندو بریزد. هم یادآور میشود که تعداد کندوهایش بیشتر برای مصرف خانوار تولید دارد ولی اگر خواهان عسل طبیعی باشم، کیلویی ۱۵۰هزار تومان.
انتهای جاده یک پل آهنی است که شاید بتوان گفت آخر راه است. آن سوی رود و زیر پل، زنی با چادرشبی رنگ و رو رفته بر کمر و با دمپایی پلاستیکی، داخل آب ماسه های نرم رودخانه را با بیل داخل گونی میریزد. من نیز پای به آب میسپارم، وقتی هوای تب کرده تیرماه را به سردآب لیارود میسپارید، یک آن به گرمای تب کرده تموز شوک وارد میشود.
زن، اگرچه می گوید ۴۰سال بیشتر ندارد و آن دخترک نوهاش است، اما چروکهای صورت و زیرچشمان و اندام لاغر و استخوانی وی، نشان از عمق تلاش زنی است که گویا ۶۰سال رنج کار در این کوهستان را با عمق وجود خریده است. استواری کلامش سخت همچون همین کوههاست.
میگوید: تا همین پارسال پل چوبی بود. رودخانه که طغیان میکرد پایههای پل سست میشد. شاکر بود که امسال پل آهنی ایمن جانشان شده.
آدرس مسیر آبشار را میپرسم. میگوید: باید از داخل رودخانه بروید. اگر از مسیر کوه بروید، دره آنقدر عمیق هست که دیگر نمیتوانید آبشار را بخوبی ببینید. نگاهی به تخته سنگهای بزرگ و صیقلی داخل رودخانه و حوضچههای تشکیل شده در جای جای رودخانه، فرصت خوبی است برای غوطه خوردن در آب بهشرطی که بتوان خنکای آب را تحمل کرد.
در حرکت به سمت جنوب، بر تعداد شعبههای رودخانه افزوده میشود و مسیر هر شعبه آنقدر وسیع هست که نمیتوان حدس زد آبشار در مسیر کدام شعبه است. بنابراین اگر با راهنمای محلی تن به آب نسپردهاید، حتما مسیر را علامت گذاری کنید؛ خطر گم شدن و افتادن در چالههایی در بستر رود. با رفتن به داخل هر شعبه از رود، صدای آبشار هم نزدیکتر شنیده می شود. پس می توان گفت: از شکاف بلند کوههای دره چالدشت، آبشارهای متعددی به دره عمیق لیارود فرو میریزد.
در مسیر آبشار اصلی درختان به داخل رودخانه افتادهاند و در یک دره عمیق با سنگهای ستبر دیواره کوه، بر عمق آب افزوده میشود. اینجاست که میباید بقول محلیها «آبشنی» بلد باشید تا جان سالم بدر برده و از تخته سنگ های بزرگ و صیقل داده شده شکاف کوه عبور کنید. در برخی از مسیرها، آب رودخانه بقدری شفاف است که میتوان کف رودخانه را دید؛ رنگین کمانی از سنگهای رنگی که با صبوری ضربههای آب را بجان خریده و صیقل شده اند.
اینجا در عمق دره لیارود خبری از شعلههای خورشید نیست. در عوض در حاشیه رودخانه، هرجا که از شکاف تخته سنگها درختانی روییدهاند، قارچهای روییده بر تنه درختان و برگهای بجانده در آب، رنگ و لعاب طبیعت را دوچندان میکند. هرجا صدای خروشان آب افزون مییابد، میتوان حدس زد که به آبشار نزدیک شدهاید و همنوا با خروش آبشار چالدشت میتوان زندگی را فریاد زد، سربه آسمان برد و از خالق اینهمه زیبایی شاکر بود.
نظر شما